این یِ هفته یِ معمولی.. :)

با مشقتِ فراوان بلخره پُستم رو ثبت کردم.. :)

دوشنبه تنهایی رفتم کلاس.. دومین جلسه از ترم شش.. چون روزه بودم جون نداشتم دیگه نیومدم کلبه و ی سَره از خونمون رفتم کلاس و برگشتنه هم تو خیابون افطار کردم.. 


سه شنبه بر پایه ی احتمالات، قرار بود عصری همدیگه رو ببینیم که شما دکترت طول کشید و نشد که بریم هیچی، تازه تا شب تو خودت بودی و زودم شب بخیر گفتی.. منم اما اصلا غُر نزدم و سرم رو گرم کردم به آشپزی و واسه خونه ی شام خوشمزه و عالی پزیدم..  آخر شب هم که مراسم احیا رو انجام دادیم با ماما و هاپو.. 


از ۴شنبه هم بیش از یِ روزِ تعطیلیِ شهادت انتظار نداشتم و سرم به فیلم و غذای نذری گرم بود.. شب که شما داشتی یِ سر میرفتی بلوار، گفتم ی چی برام بخر عکسشو بفرس برام تا خوشحال شم.. شما هم وقتی اومدی عکس پفک و بستنی و آدامس انداختی گفتی جایی به جز سوپر مارکت باز نبود واسه همین خواکی برات خریدم.. منم با همین قاقاها انرژی گرفتم..


آخر شبم با هاپو رفتیم بیرون و ی دور زدیم و بلال خوردیم.. با هم حرفیدیم, گفتی نگران چک هامم و هنوز رو فُرم نبودی.. 

نتیجه میگیریم دردسرهایِ مالی یِ جورِ عجیبی کــــــاملا مســــــقیم روی سنسورهای آقایون تاثیر میزاره که در وصفش زبونم قاصره.. فقط همین و بس که ممکنه دوس دختر که هیچی, زن و بچه رو هم ول کنن و بزارن برن واسه همین اسکناس چرکولک دوس داشتنی..

پس چند روزی به همین روال با فاصله از هم باید بگذره  تا شما به حالت خوش اخلاقی برگردی.. منم فقط باید سکوت رو رعایت کنم..  توکل بر خدا هرچه زودتر همه گره ها باز بشه..


5شنبه هم بیدار شدم پیغام ندادم تا عصر که شما پیغام دادی و بعدشم حرفیدیم و واسه افطاری رفتی خونه خاله و منم واسه ماما و بابا شام درست کردم و با هاپو دوتایی شام رفتیم بیرون.. پیتزا و قارچ سوخاری زدیم خیلی حال داد و یِ دور زدیم و سرحال شدم.. اومدیم خونه و مراسم احیا رو انجام دادیم..


بعدشم تا ساعت 7 صبح مثه جغد به سقف خیره بودم و حدود 9 شما یِ پیغام لطیف دادی و خیلی سریع حتی بدون اینکه جواب بدم خابم برد و عصری پیغام بازی کردیم و قرار شد شب تلفنی مفصل بحرفیم و دیگه شما حاضر شدی افطاری بری خونه اون یکی خاله و منم پاشم برم واسه اهالی منزل افطاری درست کنم و غذا بپزم ببَرم واسه پرروخان اینا که امروز اسباب کشی داشتن به خونه ی جدیدشون.. فعلا که نقش مامان خونه رو دارم.. خخخخ..




نظرات 3 + ارسال نظر
ارغوانی دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 03:08 http://daftareabiyeamnman.blogsky.com/

همیشه اینجور موقعا از این حرصم میگیره چرا اونا هر جور رفتاری کنن ماها درک میکنیم ...ان شاءالله که درست میشه گرفتاریش گلم
افریییییییییییین اشپز باشی خیلی خوبه دستپخت داشتن منم دارم سعی میکنم یاد بگیرم اگه این تنلی اجازه بده....

من بهم ثابت شده که اگه سر به سرشون بذاریم یا لج کنیم شرایط بدتر میشه و حال ما هم بدتر میشه.. پس صبر کنیم و آروم باشیم به نفع خودمون میشه.. :q
فدات عزیزم.. من که فعلا افتادم رو دور آشپزی.. خخخ..
عالیه تو میتونی.. :) :-*
ارغوانی ی سوال.. تو میدونی چرا من هرچی مینویسم موقع ثبت کردن نصفی از نوشته هام میپره.. !!!?? الان پستم طولانیه اما تو وبلاگم چند خطش رو بیشتر نشون نمیده.. ! چرا آیا.. !!!??

آبانه یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 13:04

ماشالله چه کدبانویی شدی
ماه رمضون تموم شه روزاتون مثه قبل خوب میشه
خدا کنه مشکل مالیشون حل بشه خیالشون راحت شه

خخخ.. مرسی آبانه جون.. این چند وقت افتادم به آشپزی.. :)
امیدوارم.. واقعا مرسی.. خدا کنه هرچه زودتر هر گره ای داره حل بشه عزیزم.. :-*

عارفه شنبه 20 تیر 1394 ساعت 15:08

سلام دختری
خوبی؟
قبول باشه
هر سه شبه قدرو یادت بودم و واسه ی بهم رسیدنه تو و آقای شما دعا کردم

سلام جیگری.. :) مرسی گلم خیلی لطف کردی.. منم به اسم عارفه دعات کردم دوستم.. :q :-*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد