هفته ی پاییزی.. :)

 

 شنبه:

امروز ظُهر رفتم دانشگاه تهران ,مدرک کلاسایی که اونجا گذروندمُ بگیرم..  اما مدرک نقاشی روی پارچه و شیشه ام حاضر نبود قرار شد بعدا برم سراغشون.. حالا همینجوری که اونجا بودم و داشتم لیست کلاساشونُ نگاه میکردم خیلی یهویی دوره عکاسی رو انتخاب کردم.. !  همیشه از قدیم ندیما علاقه مند بودم به عکاسی اما امروز در لحظه تصمیم گرفتم وقتی به خودم اومدم دیدم پولشُ واریز کردم و کارت برام صادر کردن هاها.. بعدشم انقد از کارم خوشحال و راضی بودم که تا مترو فردوسی قدم زنون و خرامان  پیاده اومدم.. 

بعدازظهر هم با هاپو دست به کار شدیم و واسه شام یِ لازانیای پُرملات و خوجمزه درست کردیم و یِ سر رفتیم بیرون کارمونُ انجام دادیم شب قسمت 16 شهرزاد رو دیدیم.. و آخر شب هم بعد از چنتا دونه پیغامی که تو روز داده بودیم, با شُما حرفیدیم.. ! 


۱شنبه:

صبح رفتم آرایشگاه, ابرومُ برداشت.. بعدازظهر هم رفتم اِپی و بعدترشم با رفیق شیش قرار گذاشتیم اومد دنبالم و سر راه شکلات و بستنی خریدیم و رفتیم خونه نم نم.. دلم برا پسر کوچولوش که تازه دو ماهش شده تنگ شده بود انقد با نی نی بازی کردیم و قربون صدقه رفتیم خیلی باحال بود..  شب هم اومدم خونه و ماما یِ پُلی کُپی داد بهم که سوالاشُ جواب بدم تا تو مسابقه و قرعه کشی عید غدیر شرکت کنه.. دیگه تا آخر شب هی تو نت چرخیدم و به یاد دوران مدرسه پلی کپی حل کردم..

شُما هم کارات زود تموم شد و زود خابیدی .. برعکس من که به زور ساعت سه خابم بُرد..  فکر کنم بازم از ذوقِ دیدارِ فردا خابم نمیبُرد.. 


۲شنبه:

امروز طبق قرارمون شُما ساعت هفت صبح زنگیدی بیدارم کردی و منم زودی لباس پوشیدم و اومدم سمت شُما.. دم مترو اومدی دنبالم..و بلخره بعد از دوازده روز همدیگرو دیدیم..  باهم حرفم نمیزدیما ولی همَش الکی میخندیدیم..خخخخ.. دیگه سوپرمارکت خرید کردیم و رفتیم خونه حاجخانوم که من قدیما بهش میگفتم شُمال!  بس که هوای اونجا خوب و خنکه و سرسبزه و کُلا خاطره های خوبی دارم ازش.. و چون نزدیک دو سالی میشُد که نرفته بودم, امروز با کُلی ذوق , خونه رو وارسی کردم و تغییراتشُ یکی یکی میجُستم..  بعدش دیگه از گرسنگی داشتم غَش میکردم یِ اُملت درست کردم خوردیم و طبق معمول که ازت آرامش میگیرم تازه خابم گرفت و یِ ساعت سیر خابیدم.. هر دفه هم چشممُ باز میکردم میدیدم پیشمی و تی وی میبینی لبخند میزدم باز بیهوش میشُدم.. خخخخ.. 

دیگه بیدار شدم و گردو تازه هایی که برام پوست گرفته بودیُ خوردم و نشستیم فیلمِ من پیش از تو که خیلی دوس داشتم ببینیمُ دیدیم و ترغیب شدم کتابشُ زودتر بگیرم بخونم .. سالاد ماکارونی هم خوردیم و بعدازظهر خونه رو جم و جور کردی و منم ظرفارو شُستم و برادرت اومد از سرکار در حد سلام علیک و حال و احوال اینا حرفیدیم و دیگه برگشتیم .. واسه تو راهم میوه و پسته تازه و گردو آوردم از خونه خوردیم.. بسیور روز خوشی بود خداروشکر..

 شب هم مهمون داشتیم و آخر شبَم از بابا عیدی گرفتیم و کُلا خوشیم تکمیل شد.. 


۳شنبه:

امروز عید غدیر بود و تعطیل.. کمبود خابم داشتم تا ظهر خابیدم..   پا شُدم شهرزاد 17 و 18 رو دیدیم.

و بعدازظهر رفتم دنبال سارا و رفیق شیش باهم رفتیم نارسیس.. فیله مرغ و پِنینی و پاستا سفارش دادیم و تو سر و کله هم زدیم و تا لحظه ی آخر که داشتن پیاده میشُدن مُخ همُ جویدیم بس که حرف داشتیم.. 

با شُما هم در ارتباط بودیم..


۴شنبه:

امروز کار خاصی انجام ندادم  و شهرزاد19 رو دیدیم.. تا بعدازظهر که بلخره موعود عروسی فرا رسیده بود و پا شدم موهامُ بابلیس  زدم و آرایش کردم و نماز خوندم و لباس پوشیدیم و  پیش بسوی هتل.. اونجا هم خوج گذشت.. آخر شبَم رفتیم پارکینگ خونشون و بساط بزن و برقص داشتن ..  وقتی برگشتیم خونه دو و نیم بود تا صورتمُ شُستم و کارامُ کردم بخابم ساعت چهار و نیم صبح شده بود .. 


۵شنبه:

 ازونورم صبح نُه و نیم بیدار شدم, کارامُ کردم رفتم کلاس وُرد که آخرین جلسه اش بود .. سر کلاسم کُلا تو چُرت بودم خخخخ..

شب هم پررو خان اینا شام خونمون بودن و شهرزاد 20 رو دیدیم .. آخر شب هم با شُما دو ساعت و نیم تلفنی حرف زدیم که خیلی مزه داد چون جزء معدود دفعاتی بود که بمدت طولانی حرفیدیم و بحث نکردیم عوضش کُلی حرفای مفید و شیرین زدیم.. هه..


جمعه:

امروز کمبود خابمُ جبران کردم و راااحت خابیدم خیلی کیف داد.. 

بعداز ناهارم شهرزاد21 رو دیدم و شب با هاپو رفتیم بیرون.. شیک نوتلا و بستنی گرفتیم خوردیم تو هوای خُنک پاییزی.. شامم خریدیم و برگشتیم خونه شهرزاد 22 رو دیدیم..

در مورد شهرزاد باید بگم که نمیدونم چرا انقدی که از جدایی قباد و شهرزاد ناراحت شدم, از جدایی فرهاد و شهرزاد ناراحت نشدم و کلا شخصیت  و علاقه ی تازه شکل گرفته ی قباد برام جذابتر از شخصیت وارفته ی فرهاده..! 

شُما هم کمی حالت سرماخوردگی  داشتی در حال استراحت به سَر میبُردی امروز.. 

+ کتاب بسیار عالی معجزه ی شُکرگزاری  تموم شد.. خیلیَم عالی بود.. واقعا معجزه بود.. 

رُمان مروارید از رکسانا حسینی رو شروع میکنم به خوندن.. 

+ پاییز خوشی رو آرزومندم..


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد