دربرهم سال۹۸.. :)

سلاااام.. :)))

امروز یکشنبه ۹۸/۵/۲۷ ساعت ی ربع به سه نصفه شبه.. در واقع وارد روز دوشنبه شدیم. هفته پیش عید قربان بود و سه شنبه این هفته هم عید غدیره. این اعیاد برام مهم تر از قبل شدن چون دقیقااااا یک سال پیش ایشون در چنین روزی جلسه کافی شاپ برگزار کردیم و ده روز بعدش که عید قربان خیلی یهویی تر از آنچه که فکرش میکردیم آشنایی رسمی ایشون با خانواده ام صورت گرفت و بعدشم محرم و صفر بود و خلاصه گذشت و گذشت تا یکشنبه ۹۷/۸/۲۷ که حاج خانوم زنگید خونمون و با مامانم صحبت کردن و قرار اولین جلسه خاستگاری رسمی با حضور خانواده ها رو گذاشتن. من و شما عجیب هیجان داشتیم تا اینکه روز موعود فرا رسید یعنی روز سه شنبه ۹۷/۸/۲۹.. جلسه ی خاستگاری اصلی با حضور حاج خانوم و برادر و خانومش و پسرشون. ما هم برادرام  همراه خانوماشون و بابا و مامان و خاهرم. با اینکه جلسه ی مهمی بود اما بطرز خاصی همه ی افکار استرس زا ازم دور شده بودن. صبحش که باهم رفتیم سبد گل سفارش دادیم. بعدازظهر هم خیلی دیر پاشدم به حاضر شدن اما زود کارام انجام شد و بموقع آماده و حاضر نشسته ام تا شما خبر بدی. ی شومیز جدید کرم رنگ خریده بودم که عاشق گل سینه اش شده بودم با مرواریدای سفیدش. با شلوار سفید با یِ کفش ساده ی  کرم  رنگ هم براش خریده بودم. موهامو سشوار زده بودم و فرقم کج بود و از پشت سر با یِ کیلیپس سفید نگین دار جم و باز بسته بودم. ازونجاییکه میدونستم دوس داری یِ چادر سفید نازک با گلهای برجسته  سرم انداخته ام. آرایشم دقیقا مدلی بود که شما دوس داری یِ آرایش بدون خط چشم و با سایه ساده کرم رنگ با رژگونه رنگ پوست.  چندتا عکس هم یادگاری گرفتیم تا اینکه شما اس دادی گل تحویل گرفتم شیرینی هم خریدم خونه باشید تا چنددقیقه دیگه میرسیم خخخ 

وقتی زنگ زدین و با سبد گل دو طبقه ی بزرگ و خوشگل که وارد شدین من نیشم باز شد. مادرش سریع بغلم کرد و گفت وای چادر سر کردی عزیزم دوسِت دارم..

با اینکه از قبل تعیین کرده بودیم کی کجا بشینه اما هیشکی سرجاش ننشست و من بین مادرش و مادرم و روبروی ایشون نشستم خداروشکر جام خوب بود. در کل جلسه بصورت خوبی پیش رفت. همون جلسه ی اول حاج خانوم دلمو بُرد! اونقدر مهربون و خوشرو بود مخصوصا چندباری که بابام اینا ازش سوال پرسیدن نظر شما چیه؟ ایشون با لبخند جواب میداد هرچی عروس دوماد بگن. من کلا با همه چی موافق هستم هرچی خودشون بخان. و واقعا هم اخلاقش همینطوره تا به الان و شبیه مادرشوهرا نیست!

همون شب هم بابام معجزه وار گفت واسه شب عید که ۴روز دیگه اس کاراتون انجام بدین تا صیغه محرمیت خونده بشه. و این یعنی تمام همه ی کابوسها و استرس ها و شروع ی مرحله فوق العاده عجیب و شیرین