این هفته.. :)

 تعطیلات عید فطر:

 شما رفتی خونتون و منم همش دوس داشتم اونجا میبودم که خب نمیشد و سعی کردم سرم رو گرم کنم تا کمتر فکر و خیال کنم..

ی روزش رو بعدازظهر با سارا جون دوستم رفتیم دور زدیم و بسیاااار حرفیدیم :) و سبک شدم..

ی شب رو با هاپو و ماما رفتیم پارک راه رفتیم و شامم پیتزا و مرغ سوخاری  فست فودیِ نزدیک پارک رفتیم..

چنتا دستبند ساختم که حس خیلی خوبی بهم داد..

چندینتا کار عقب افتاده و نوشتنی هم داشتم انجام دادم و مغزمم سبک شد..

آها راستی, از یکی از تونل وحشتام رد شدم و بلخره کلاس آموزش شنا ثبت نام کردم.. خدا به خیر کنه.. 

خلاصه  یکشنبه عصرفرصت شد همُ ببینیم.. شما گفتی کجا دوس داری بریم.. سینما, پارک یا هرجا.. اما من آرامش کلبه رو میخاستم .. 

حدود ساعت 7 خیلی سریع اومدم اون سمتی.. سفارش قلیون هم داده بودم بهت .. که تا رسیدم برام درست کرده بودی با طعم شیر نارگیل کاپوچینو که عاااالی بود.. چای نبات و کیک هم خوردیم..

خداروشکر گره های مالی هم در حال حل شدنه و شما بازم مهربون و سرحال بودی..

شامم زنگیدی پیتزا مرغ و سیب زمینی آوردن که خیلی خوشمزهدیگه نشستیم  فینال والیبال رو باهم دیدیم.. هوا هم یهو طوفانی شد رفتیم دم پنجره وایسادیم تماشا کردیم.. 

 بود و بعدش من حدود ساعت 10 برگشتم خونه..

آقای خونسرد اینا هم خونمون بودن..

آخر شب از سایت نت.برگ کلی خریدای دوس داشتنی کردم و خوشحال خابیدم..

دوشنبه :

ظهر هم  که میخاستم بیام کلبه, دو ساعت خیابونارو گشتم تا ی کافی نت باز بود و از کدهای نت.برگ تونستم  پرینت بگیرم.. تو راه هم زنگیدم به رستورانه که تا میرسم ناهار رو بیاره اما آقاهه گفت چون از صبح گاز نداشتیم از 8 شب به بعد سرویس شام داریم فقط.. ! :| دیگه رفتم کلبه و شما زنگیدی چلو کباب آوردن خوردیم..

داستانهای شگفت انگیز نت.برگ های من شروع شد باز..

بعد از ناهار ی کم خابیدم.. شما هم هی لپمُ ناز میکردی و قربون صدقه میرفتی.. منم به روم نیاوردم بیدارم, واسه همینم دیر بلند شدم و کلاسم دیر شد.. :) ولی خب میرزید.. خخخخ..

کلاسم خوب گذشت و زودتر از همیشه تموم شد .. منم خیلی سریع بللللللله دیگه اومدم کلبه.. 

کلی باهم خندیدیم و سیب زمینی سرخ کرده و آبمیوه خوردیم و شما نمازت رو خوندی و منم برگشتم خونه.. 


3شنبه:

 صبح با هاپو و ماما و خاله رفتیم سمت بازار.. کلی خرید کردیم و ناهار خوشمزه خوردیم .. شما هم حدود 3  اومدی همونجاها دنبالم.. 

اول رفتیم جمهوری.. ی عالم گشتیم و بلخره بعد از ماه ها انتظار, مونوپاد خریدیم.. اولین عکسمونم تو همون مغازه, شکلک دراوردیم و انداختیم ..  باز ی عالمه دیگه گشتیم و ی قاب طرح دار دخترونه واسه گوشیم خریدی که خیلییییییی دوسش دارم حتی از قاب قبلی هم بیشتررررر..

چنتا فندک خوجل هم خریدیم و ی تیشرت شلوارک خونگی هم برا خودت خریدی و لیموناد خوردیم و  ی فیلم خریدیم و اومدیم کلبه..

با پاهایی لهیده, وایسادم ی کوه ظرف رو شستم.. دیگه لیوان تو کابینت نداشتیم.. خخخخ.. در این حد لیوان شستم.. 

شما هم شربت آلبالو درست کردی و میوه شستی و نشستیم فیلم شاخ.به.شاخ رو دیدیم.. خوب بود.. البته من بیشتر فیلم رو تو چُرت بودم..

بعدشم آژانس گرفتی اومدم خونه..


4شنبه:

صبح با هاپو رفتیم اِپی..

بعدش ی لیوان پاپ کورن گرفتیم و رفتیم تو پارک رو نیمکت نشستیم و خوردیم.. آی کیف داد.. 

بعد ترش شما خبر دادی که باید برم بیمارستان واسه خاله..

من و هاپو تاکسی گرفتیم و اومدیم کلبه.. 

من خیلی سریع رویدادهای هفته رو داغ کردم ناهار خوردیم.. اعم از, باقالی پلو با گوشت.. کباب.. چنتا ناگت هم سرخ کردم با سالاد و دوغ خوردیم.. 

شما حاضر شدی و رفتی بیمارستان.. 

با هاپو ظرفارو شستیم و حرف زدیم و تخمه خوردیم.. با آژانسم برگشت خونه..

منم خونه رو جم و جور کردم و ی عالم لباسای شسته رو تا کردم و گذاشتم تو کمد..

 شما هم زنگیدی گفتی خربزه رو بزا بیرون یخچال ی کم گرم شه.. گفتم مگه داری میای.. گفتی حالا که نه ولی تو خربزه رو دربیار.. منم خربزه رو ریز ریز خورد کردم و چای دم کردم که یهو صدا در شنیدم و دیدم اومدی..  انقد خوشحال شدم.. :)

دیگه تر و تمیز نمازم رو خوندم و هاتچاکلت خوردیم و تی وی دیدیم و کلی الکی بهم دیگه خندیدیم و حدود 8 با آژانس برگشتم خونه..

ماه تیر عزیزم هم سپری شد.. 


دلم لج میخاست.. :)

امروز ظهر اومدم کلبه.. نشستیم عکس و کیلیپ تل.گرامی دیدیم.. بعد رفتیم تو سایت,  فیلم  و سانس مناسب رو انتخاب کردیم که عصری بریم سی نما.. 

شما خابیدی و منم ظرفارو شستم.. این چند روز هرچی خورده بودیم ظرفارو نشسته بودیم و بدجوری تلنبار شده بود.. :)

ظرفا که تموم شد, آشپزخونه رو مرتب کردم و همبرگر و ناگت هم واسه ناهار سرخیدم و بیدارت کردم غذا خوردیم که همون موقع تی وی روشن کردیم توافق. هسته ای رو اعلام کردن.. 

بعد ناهار, شما گفتی حاضر شو بریم سی نما اما من لج کردم و گفتم  دیگه از سانسی که میخاستیم بریم گذشته دیگه نمیام.. :/ گفتی خب ی سانس دیگه, ی سی نما دیگه بریم..  قبول نکردم و سر همین لج بازی ها, قاط زدی و ی کم داد بازی کردیم.. 

دیگه نشستیم تکرار پایتخت رو دیدیم و شما هم ی سری از برگه هات رو گم کرده بودی .. چند بار بخاطر همین باهام حرف زدی و ازم سوال کردی.. 

 منم تا سوپرمارکت رفتم و اومدم و  بحالت قهر, هات چاکلت و پفک خوردم و برگشتم خونه.. 

اومدمم خونه بهت اس ندادم تا شب که تو گروه کلاس دوشنبه ها, ی پیغام گذاشتم و شما اومدی لایک کردی.. کلی از کارت خوشم اومد.. :)

شب بخیر هم ندادیم تا فردا که..

پریروز و دیروز و امروز.. :)

بعد از ی هفته همدیگرو دیدیم.. :) 

   ادامه مطلب ...

سوال حیاتی.. :)

من ی پست طولانی که مینویسم، موقع ثبت کردن و انتشار نمیدونم چرا نصف نوشته ام میپره.. :/

این چه مرضی داره دیگه و  علاجش چیست..?!