پریروز و دیروز و امروز.. :)

بعد از ی هفته همدیگرو دیدیم.. :) 

   

پریشب که تا نصفه شب تو آشپزخونه بودم و سرم به غذا پختن گرم بود.. اومدم تو اتاقم دیدم شما چندین تا پیغام دادی، ج دادم و رفتم دنبال کارم.. باز اومدم گوشیمو سر زدم دیدم پیغام دادی و آخرش گفتی داره خابم میبره کی بزنگم.. منم گفتم نمیخام بخاب.. ! شما هم خابیدی .. قشنگ خوددرگیری داشتم پریشب، میدونم.. 

نزدیک سحر هم بابا رو راهی کردم رفت مشهد.. 

صبح هم  بدون پیغامی کارام رو کردم و با ماما رفتیم خونه پررو خان و غذا رو دادم بهشون و کمکشون کردم خونه رو بچینن و عصر اومدم خونه که شما پیغام دادی.. ی کم حرفیدیم.. بعد خیلی یهویی گفتم من دارم میرم اکبر جوجه.. ! 

گفتی واسا فردا باهم بریم.. گفتم با ماما و هاپو افطار میریم.. اتفاقا خیلی هم بهمون خوش گذشت و کلی خندیدیم و برخلاف تصورم همه چی رستوران شیک وعالی بود..

اخرشب هم که اومدم خونه با شما پیغام بازی کردیم و بازم یهویی بهت گفتم فردا میخام برم خرید.. شما هم گفتی فردا کار زیاد دارم.. برخلاف همیشه که میگم باشه پس ی روز دیگه بریم, گفتم پس خودم تنها میرم.. !

الانم حس اعتماد به نفس کاذب دارم.. :ا چون هیچوقت قاطع و خودسر نبودم مخصوصا با شما.. و مخصوصا تو تنهایی بیرون رفتن و خرید کردن.. یکی از دلایلش صحبت های استاد مشاورمه و البته بخشی از حس هامم بخاطر این ی هفته ی خاصه, میدونم..

خب امروز یکشنبه وقت مشاوره نداشتم و صبح با هاپو رفتیم بازار.. لوازم آرایش و شال و کیف و شومیز خریدم و ی سری آویز تزیینی و زنجیر و قفل و اینا خریدم چنتا دستبند و بدلیجات بسازم خوشحال شم.. :)

نصفه شب هم ی پیغام طولانی برات فرستاده بودم و شما هم ظهر که میخاستی بری شرکت خلال, تو چنتا اس ام اس مفصل جواب دادی.. راستش حرفات آرومم کرد..

ظهر هم که خریدمون تموم شدبا شما حرفیدیم و خیلی یهویی قرار گذاشتیم.. دیگه هاپو رفت خونه و منم با تاخیر ی ربعه اومدم وایعصر و رفتیم عینک خریدی برام .. خیلی دوسش دارم .. :)

دیگه ی کم مغازه هارو دیدیم و رفتیم نزدیک کلبه سوپرمارکت خرید و اومدیم خونه و الویه خوردیم با ی نوشیدنی جدید آبی رنگ تروپیکال که خیلی حال داد.. قشنگ خستگیم در رفت و  خاب شیرین دیشبم رو واست تعریف کردم و کلی خندیدی.. بعدشم ی فیلم خارجکی دیدیم تا نصفه چون خابمون برد.. بعد از ی ساعت خاب عمیق بیدار شدم.. خداروشکر آلارم گوشیم رو گذاشته بودم مگرنه معلوم نبود تا کی میخابیدیم.. 

دیگه پا شدی و زنگیدی به آژانس و اومدم خونه..

امروز دوشنبه هم ظهر خیلی سریع واسه مامانم و دوستاش کتلت درست کردم و حاضر شدم و 20 دقیقه ای خودمو رسوندم کلبه.. :)  بازم الویه خوردیم و ی فیلم از تی وی دیدیم .. ی کم حرفیدیم و منم یهو زدم اشغالا رو ریختم رو فرش, شما جارو اوردی زدی..  بعدش من ی چرت زدم و بیدار شدم کارامو کردم رفتم کلاس.. سومین جلسه .. اونجا هم خوب گذشت..

+ نمیدونم چرا تو این وبلاگم انقد جزیی نویس شدم..!


نظرات 3 + ارسال نظر
آبانه چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 10:52

ای جونم
عینکت مبارک خانوم
خوش باشین با هم

قربونت عزیزم..
میسی.. :)
:-*

ارغوانی سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 16:37 http://daftareabiyeamnman.blogsky.com/

عزیزم با کار سر خودتو گرم کردن و خیلیام به من توصیه میکنن و خیلیم عالی سعی کن بیشتر اوقات اینجوری باشی چون هم تو خونه یه کاری و کردی باعث رضایت از خودتی هم از پیام ندادن و نگرفتن ناراحت نشدی تازه بعدشم که پیام و میبینی یه عالمه سر حال میای خیلی خوببه این کار .... خردیداتم مبارک بازار رضا رفتید؟؟مانتوهاشم دیدی ؟ خوب بود یا داغون بودن..

آره والا خیلی حال میده.. اما خب همیشه که انقد خونسرد و قوی نیستم که.. خخخخ..
من خریدم از بازار از چنتا مغازه اشناس فقط.. هم آرایشی هم مانتو اگه بخام بخرم.. برا همین رضا معمولا نمیرم.. اما دوستم میگفت خوب بود، خریدم کرده بود..

نوشین سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 09:26 http://moore-than-friends.blogfa.com

سلام علیکم
چند وقتی هست نوشته هاتو میخوندم ولی کلن کامنتم نمیومد اما خوشم میومد که هر روز مینوشتی شرمنده رو نمیکردم
کلن که از آشنایی باهات خوشبختم خودمم وب دارم واسه دوستان که در ارتباط باشیم اما چیزی نمینویسم
امیدوارم قضیه تون به جایی که میخوای برسه

علیکم السلام.. :)
خوش اومدی عزیزم.. هرجور راحتی همونطوری باش، هروقت کامنتت اومد خوش اومد.. :)
خب روزانه هات رو بنویس تو وبت که خاطره هات ثبت بشه.. :)
ممنون نوشین جان.. :-*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد