این یِ هفته یِ معمولی.. :)

با مشقتِ فراوان بلخره پُستم رو ثبت کردم.. :)

ادامه مطلب ...

مهربانانه.. :)

امروز صبح شما زنگیدی و بیدارم کردی.. وقت مشاوره داشتم.. سریع رفتم و کارم که تموم شد اومدم کلبه..

شما ظرفارو شستی و منم نماز خوندم و فیلم ستاره رو گذاشتیم ببینیم، انقد چرت بود که همه ی فیلم رو تو ده مین بحالت تند دیدیم .. 

سمبوسه و ته چین مرغ که دیشب شام درست کرده بودم، برات آورده بودم.. هر چی گفتم داغ کن بخور، میگفتی جلو تو که نمیتونم غذا بخورم گناه داره، .. خلاصه اون پشت مشتا یواشکی ی کم غذا خوردی و منم ی کم خابیدم و شما سریال برکینگ.بد رو دیدی و منم پاشدم و یهویی ی کم حرفای جدی زدیم و بعدش ی عالم خندوندیم و خندوانه رو باهم دیدیم.. همشم میگفتی کاش همیشه روزه بودی اینجوری آروم بودی.. خخخ.. کلی هم مهلبون بودی.. منم طبق معمول تو این شرایط احساساتی میشم و از محبتات گریه ام میگیره.. !

ی عالمم به لهجه من درآوردی خودمون باهم حرف زدیم و خندیدیم و خاسته هامون رو بهم گفتیم.. که خرید ایکس.باکس خاسته ی من بود.. 

دیگه بعدازظهر که شد بزور دل کندم و برگشتم خونه.. 


+ امشب گفتی اگه میموندی افطار میبردمت بیرون، هرجا که میخاستی.. گفتم احیا کجا میرفتیم.. گفتی امامزاده صالح.. 


+ امشب واسه اولین بار تو گروه تلگ. رام کلاس دوشنبه ها، پستم رو با چندین تا استیکر لایک کردی و من کلی خوشحال شدم..!


+ امسال سال خوبی بود خداروشکر.. خدایا ازت میخام امسال تو سرنوشتمون بهترینارو برامون درنظر بگیری.. برا همه و همه.. التماس دعا..



مختصر و مفید.. :)

امروز عصر اومدم کلبه.. 

اولین کاری که کردیم این بود که ی چرت زدیم پاشدیم شما لامپ دشوری و اتاقه رو عوض کردی و به خلال زنگیدی و آخرش گفتی آره مورچه هم خوبه.. مورچه..!!!! :) یعنی من.. ! بعدشم پاک و پاکیزه قرمه سبزی خوردیم و پایتخت رو توام با مهربونیای شما دیدیم و بعدش با آژانس برگشتم خونه..

من طفلکی.. :)

امروز عصر مامانمو رسوندم خونه خونسرد خان که ی هفته اس هیجان خانوم ترکیه تشریف داره.. 

خودمم اومدم کلبه.. قرمه سبزی رو خوردیم.. خوب شده بود اما ی کم ترش بود و البته تقصیر شما بود چون به جز لیمو که انداختم آبلیمو هم ریختی و رنگشم خیلی تیره نبود نمیدونم چرا.. 

بعدش دوس داشتیم بریم سینما اما گرمی هوای بیرون رو که دیدیم بیخیال شدیم و خابیدیم..

بیدار که شدیم خونه رو جم و جور کردم و میخاستم ظرفارو بشورم که برقا رفت..

 ازونورم داشتم با هاپو هماهنگ میکردیم که بیاد اینوری، بعدش سه تایی شام بریم بیرون که یهو وسط این هماهنگیا هاپو تلفنش از دسترس خارج شد.. خونه رو هم ج نمیداد..

 ازونورم بابام میزنگید بهم من ج نمیدادم چون هنوز با هاپو حرفامون رو هماهنگ نکرده بودیم.. اس هم نمیرفت بهش.. روزه هم بود و از ظهر بیرون بود نگرانش شده بودم.. دیگه داشتم کلافه میشدم تو اون گرما و بی برقی..

 که یهو زنگید گفت من خونه بودم داشتم حاضر میشدم که بزنم به آژانس، ی لحظه اومدم تو پاگرد که یهو در واحد بسته شد و بدون کیف و کیلید با مانتو موندم پشت در..! گوشیمم آنتن نمیده و شارژ نداره.. از آزی شال و پول گرفتم میرم دم آژانس ماشین بگیرم..

 دوباره از آژانسیه زنگید آژانس خیر سرش ماشین نداره با دربست میام.. حالا از خوش اقبالی ما، هاپو آدرس دقیق کلبه رو بلد نیس.. هر دفه که اومده تیکه تیکه بهش آدرس دادم و اومده.. حالا هرچی هم براش توضیح میدم میگه من نمیفهمم چی میگی..! خلاصه بعد از چند دقیقه از گوشی راننده بهم زنگ زده و شما تو چند مرحله بهش آدرس دادی و بلخره چند دقیقه بعد از اذان رسید کلبه..

 براش نون پنیر و چای و آبمیوه آوردم افطار کرد و حاضر شدیم سه تایی رفتیم ال.بیک هروی.. پیتزا و مرغ سوخاری و سالاد و نوشابه خوردیم و شما رو گذاشتیم کلبه و خودمون رفتیم خونه خونسرد خان، آخر پایتخت رو دیدیم و  مامان و بابا رو برداشتیم اومدیم خونه..

 حالا هاپو الان تو اتاقش داشت گریه میکرد و بهم گفت دیگه باهاتون هیجا نمیام.. !!! منم شوک شدم از رفتارش.. 

ازونورم داشتم با شما میحرفیدیم، حرف امروز شد گفت خوش گذشت امشب اما برنامه ریزیات اشتباهه..!!!

من حرف هیچ کدومشون رو نمیفهمم.. بازم مثه همیشه بین جفتشون گیر کردم.. تازه این اواخر داشت رابطه شون باهم خوب میشدا.. اخه من تو قضایای امروز چه تقصیری داشتم که با تمام نگرانی و حرصی که امروز خوردم، بازم جفتشون من رو متهم کردن..!!?? و جالبه که تو روی هم خیلی باهم خوبن اما اگه اعتراضی به هم داشته باشن هر کدومشون به سر من غر میزنن و فقط من رو تحت فشار قرار میدن..

بااینکه امشب شب خوبی بود اما میشد منم لذت بیشتری از امشب ببرم..



پیچوندم.. :)

امروز صبح با هاپو رفتیم آرایشگاه و من ظهر اومدم کلبه تا عصری برم کلاس.. اولین جلسه از ترم ششم..

وقتیکه اومدم شما داشتی تلفنی با سعیده میحرفیدی.. کلی سرش داد زدی و راهنماییش کردی..! 

منم ی کم خونه رو جم و جور کردم و یهویی پاشدم شروع کردم واسه اولین بار قیمه سبزی بپزم..! شمام تلفنت تموم شد و کمکم کردی..

 دردسرهای.عظیم رو دیدیم و الویه از خونه آورده بودم خوردیم و کلی شعر گفتی و خندیدم از حرفا و شعرات.. ۴ تا حوله کوچیک با دست شستیم چون رنگ میداد تو ماشین ننداختیم و پاک و پاکیزه خیلی سریع رفتیم بیرون و لیست خریدم رو تهیه کردی و اومدیم تکرار پایتخت رو دیدیم و منم خریدارو جابجا کردم و برنج گذاشتم و شما شربت درست کردی و  مانتوم رو اتو کردم و ی کمم قرمه سبزی خوردیم که خوب شده بود خداروشکر اما هنوز کار داشت تا جا بیفته.. کلی هم ذوق کردیم از بوی قرمه سبزی که تو ساختمون پیچیده بود..

و بدین شکل کلاسمو پیچوندم و نرفتم و شب بعد از اذان در خلوتی عجیب خیابونا برگشتم خونه..