هفته نامه.. :)

 

 


شنبه کلی تلفنی با شما حرفیدیم و من فکر کنم از روی دلتنگی، چنتا پاچه گیری کردم که  خداروشکر با مهربونیای شما به خیر گذشت.. 

شب هم بابا حالش خوب نبود و تا ۳:۳۰ بیدار بودم، ازونورم صبح ۸:۳۰ بیدار شدم و بابا رو بردم درمانگاه و سرم زد.. بهتر که شد اومدم خونه سریع حاضر شدم رفتم مشاوره.. بعدش خیلی خابم میومد، شما هم بیرون کار داشتی اما خداروشکر کارت رو انداختی واسه بعدازظهر و من تونستم ظهر بیام کلبه.. 

خیلی خابالود و گرسنه بودم.. همون جلو تی وی یهو خابم برد.. بیدار که شدم، یهو ضعف خیلی شدیدی گرفتم.. شما بزور سیب دادی خوردم و حالم سر جاش اومد.. دیگه سریع زنگیدی ساندویچ همبرگر و هات داگ آوردن.. میگفتی بخور تا تلف نشدی از گرسنگی.. خخخخخ.. 

ناهارم رو خوردم و سریع برگشتم خونه، هاپو رو برداشتم رفتیم شنا..

بعدش که اومدم خونه، نیاز به استراحت داشتم.. تصمیم داشتم زود کارامو انجام بدم و شب زود بخابم تا صبح زود بیدار شم و  جزوه ام رو واسه امتحان بخونم.. :)

اما زهی خیال باطل.. شام پررو خان اینا اومدن.. منتظر بودم تا برن و بخابم.. که تازه ساعت ۱۰.۳۰ هیجان و دوقلو ها اومدن.. خونسرد خان هم چند روزه که باز رفته چین.. هیجان هم چنتا خبر عروسی داد از فامیلاش.. تو فامیل ما هم چنتا در شرف ازدواج هستن.. 

وای.. دقیقا از همینجا خل خل بازیای من شروع شد.. یهو قاط زدم واسه شمای از همه جا بیخبر، که همه دارن ازدواج میکنن..! من خسته شدم دیگه از این وضع و کلی حرف زدم.. :/ شما گفتی الان جفتمون خسته و خابالودیم.. بزا فردا در موردش میحرفیم.. 

دوشنبه هم تا ظهر که شما پیغام دادی من پیغامی ندادم.. بعدشم جزوه ام رو خوندم و کلبه هم نیومدم و رفتم کلاس.. امتحان هم خوب بود..

انقد سر کلاس خوش گذشت و خندیدیم که باورم نمیشد من همونیم که دیشب با تمام انرژی که تو روز صرف کرده بودم تا نصفه شب بیدار موندم و گریه میکردم.. :/ هاپو هم هی میومد تو اتاقم حرف میزدیم سبک میشدم.. 

تو طول روز چنتا اس هم دادیم با شما.. شب که رسیدم خونه، دیدم چندین تا پیغام دادی.. ج دادم و گفتم من فردا ظهر میخام برم سی نما ، اگه خاستی باهام بیا.. !! گفتی حتما..

و این شد که بلخره طلسم سی نما رفتنمون شکسته شد و فیلم. گینس رو دیدیم.. فیلم خوب و با شوخیهای جدید بود..  کلی خندیدیم .. بعد از فیلم، حالمون بهتر بود.. 

برگشتیم کلبه و نماز خوندیم.. زنگ زدی ساندویچ رویال و بندری بیارن.. منم ی لحظه حواسم پرت شد و زدم گلدون رو شکوندم و بدین ترتیب ی جاروی اجباری هم خونه رو زدم.. البته پذیرایی و آشپزخونه رو من زدم، شما هم راهرو و اتاقه.. لازمه بگم این هفته اصنم ظرف نشستم.. :q

دیگه غذا رو که آوردن مثه پلنگ افتادیم روش و خوردیم.. 

ی کم از آینده ی مبهم رابطمون حرف زدیم.. اشکام رو پاک کردی و سرم رو بوسیدی و حاضر شدم اومدم دنبال هاپو و رفتیم شنا.. 

۴ شنبه هم برخلاف همیشه که میومدم کلبه، نیومدم.. البته شما هم بیرون کار داشتی.. 

منم به ی ماسک درخت چای زدم به صورتم..! چند وقت پیش هم که رفته بودم آرایشگاه، خانمه که پاکسازی پوست انجام میداد، پوستم رو دید و مشاوره داد بهم.. ی پک ازش خریدم که شامل کرم لایه بردار، تنر که واسه بستن منافذ پوسته و کرم آب رسان بود.. که چند هفته اس دارم استفاده میکنم.. البته از ماسک های طبیعی که قبلا استفاده میکردم بیشتر راضی بودم.. 

خلاصه ظهر هم ناهار قرمه سبزی داشتیم، که یهو تصمیم گرفتیم با ماما و هاپو بریم سرخه حصار بخوریم..! قرمه سبزی و برنج زعفرونی و نوشابه و ماست..  کلی هم عکس انداختیم و حرف زدیم و تنقلات خوردیم.. خیلی حال خوبی داد بهم.. 

عصر هم با هاپو رفتیم ولیعصر چنتا رنگ پارچه و شیشه خریدم.. ی کم کار کنم بلکه کمتر فکر و خیال کنم.. البته کلاس ویترای رو گذاشتم تو برنامه هام که برم.. 

شما هم تا شب کارات رو انجام دادی و صبح زود با حاجخانوم رفتین قم.. خدا به همراهت عزیزم.. خیلی دوس داشتم منم میبودم.. خدایا حسرت چیزی رو به دلمون نزار.. 

۵ شنبه ظهر هم رفتیم شنا و شب هم تولد پرپری بود و خداروشکر خیلی خوش گذشت.. شما اس دادی اما من بعد از ۴ساعت ج دادم.. 

+ چند وقت پیشا که رفته بودم پیاده روی، به شما اس دادم، فکر کن بگو من چی بخرم بعنوان دلخوشی از طرف شما.. ! شما هم بعد از سکوتی ژرف گفتی پفک و کیلیپس..:q

منم خوشحال رفتم ی پفک و ی کلیپس صورتی واسه تو خونه و ی کش پاپیونی سبز خریدم و تا رسیدم خونه عکسشو برات فرستادم.. 

سه شنبه پولش رو بهم دادی، منم تاکیید کردم چون دلخوشیم بودن با کمال میل قبول کردم ازت.. :)

+ خدایااااااااااااا....... !!!!

نظرات 3 + ارسال نظر
خاتون چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 09:11 http://narcis66.blog.ir

سلام.
عه اره همه پستا باز بود!!
منم تا جایی که میشد همرو خوندم! خخخخ!
خب به سلامتی. انشالا که بزودی این رابطه رسمی بشه. ولی بگما این دورانم لذت خودشو داره که دیگه تکرار نمیشه.

خوش به حالت که تا یازده می تونی بیرون باشی

سلام عزیزم..
لطف کردی..
آره خب این دوران هیجانات خاص خودشو داره اما ازینکه همه چی رو هواست، فکر آدم خیلی مشغوله..
ممنون خاتون جان..
همیشه نمیتونم.. گاهی تحت شرایطی میتونم..

عارفه دوشنبه 19 مرداد 1394 ساعت 01:45

سلام دختری
خوبی؟
غصه نحور ایشالا زوده زود این روزای بلاتکلیفی تموم میشه:-)

سلام عارفه جان.. خداروشکر بهترم.. تو خوبی..
خدا میدونه.. دیگه هیچی این قضیه دست ما نیس..
:-*

ارغوانی یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 10:23 http://daftareabiyeamnman.blogsky.com/

درکت میکنم کله غصه های یواشکی که شب بیداربودی و گریه کردی و درک میکنم چون منم اینجوری میشم با همین حس و حال ...گاهی فک میکنم میگم خدایا چرا انقدر من حسود شدم خب همه انقدر راحت ازدواج میکنن عاشق میشن میرن سر خونه زندگیشون...چرا من ناراحت میشم خب...بد انجاس که گله هام شروع به شه به زمینو زمان اما من که مطمنم روزای خوبم داره میاد حسش دارم میکنم ان شاالله بهتر ازین بشه روزات سرو سامون بگیری

مرسی ارغوانی جونم..
به امید خدا..
:-*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد