ازون هفته تا این هفته.. :)

 

 

شنبه:

ظهر حاضر شدم با رفیق شیش و نم نم و فاطیما و صوفی رفتیم عیادت زوزو، که ۴ شنبه عمل جراحی داشته.. مامانش ناهار بزور نگهمون داشت و عصر اومدم دم در، ماما و بابا رو سوار کردم بُردم دکتر و تا شب طول کشید و آخر شب گلو دردم شدید شد و وقت مشاوره فردا صُبحم رو کنسل کردم و زود خابیدم.. شما هم از صبح رفتی اندیشه و یِ مقدار از قضیه چک حل شد، خداروشکر..


۱شنبه:

صبح به شما گفتم فقط بسته مرغ رو بنداز تو قابلمه که ظهر اومدم کلبه، درستش کنم ناهار بخوریم، گفتی حال ندارم.. حاجخانوم قرمه سبزی داده.. 

دیگه با هاپو رفتیم شنا.. بعد اومدم خونه لباسام رو عوض کردم و اومدم کلبه.. تو راه متوجه شدم گوشواره هام نیس.. برگشتم خونه با هاپو و ماما اتاقم رو هرچی گشتیم پیدا نکردیم.. اعصابم خورد شد و دوباره راه افتادم سمت کلبه.. وقتی رسیدم خیلی گرسنه و بی حال بودم، شما غذا رو داغ کردی و منم نماز خوندم و اومدم تو آشپزخونه دیدم واسه اولین بار تو این سه سال و ۹ ماه،  گوشیم دستته و داری نگا میکنی.. خیلی عجیب بود..

بعدش ناهار قرمه سبزی خوردیم.. ی جِناق مرغ هم من از قبل قایم کرده بودم آوردم شکستیم و شرط بستیم بصورت خیلی عادلانه اگه من بُردم, شما  ۱۰۰ بدی، اگه شما بُردی من ۵۰ بدم.. بعدش خاستیم بخابیم که من دو ساعت تموم وول خوردم و گلودردم شدید شد و نزاشت بخابم و کلافه شدم.. به اصرار شما آب نمک قرقره کردم و قرص خوردم.. پا شدیم چای خوردیم.. ۲ بار هم شرط رو باختم.. اما هردفه ازت فُرجه خاستم تا بلخره یِ دفه بُردمت.. هاها.. 

دیگه شما گفتی حاضر شو بریم دکتر آمپول بزنی.. هرچی گفتی بریم من گفتم نُچ نمیام.. بعد سرِ یِ حرفِ کوچیک، کُلی ناراحت شدم ازت و گریه کردم..! شما هرچی میگفتی من منظورم این نبود که تو فکر میکنی اما من انقد کلافه و بد عُُنق بودم که خدا میدونه.. انقد غرغرو بودم که خودمم اعصابم خورد شده بود.. شما هرچی باهام حرف میزدی، دلجویی میکردی، شوخی میکردی اما انگار نه انگار.. خلاصه ۸.۳۰  دیدم هرچی بمونم بدتر میشم، پا شدم اومدم تو راه هاپو رو برداشتم و چلو کباب خریدیم و اومدیم خونه خوردیم ..  بابا و ماما هم با خونسرد خان و پرروخان رستوران رفته بودن.. آخر شب وسایل کیفم رو داشتم جابجا میکردم که یهو گوشواره ام افتاد کف اتاق.. کلی خوشحال شدم.. یِ کمم با شما پیغام دادیم و با گلو دردی که بهتر شده بودم خابیدم.. 

۲شنبه:

ظهر اومدم کلبه، چون اصن حالِ کلاس رفتن نداشتم .. قبلش بهت گفتم ظرفارو میام میشورم اما وقتی اومدم دیدم شُستی، خیلی حال کردم..  یِ کم جم و جور کردم و چون دیروز دختر خوبی نبودم، برات یِ نیم پای زرشکی خریده بودم، یواشکی گذاشتم تو کلاهِ حوله ات.. شما هم به جبران دیروز گفتی عصر بریم بیرون، هرجا دوس داری.. دیگه شما رفتی دوش و منم داشتم حاضر میشدم که جایزه ات رو دیدی و با لب خندون ازم تشکر کردی.. و چون امروز روزِ من بود، اجازه دادی شال سُرخابیم رو سر کنم و آرایش کردم و رفتیم هروی.. پاساژ رو دور زدیم و رفتیم کافه.لند.نارسیس ازش نت .برگ داشتم اما قبول نکردن و گفتن روز و ساعت مشخص باید استفاده کنیم، منوش هم جذاب نبود، فقط محیطش قشنگ بود اما من به شما گفتم پا شو بریم، ی روز بیایم که بتونیم از آفرمون استفاده کنیم.. انقدم گرسنه ام شده بود حالت تهوع گرفته بودم..دراین حد گرسنه..   دیگه رفتیم فست فودی کنار پاساژ و مرغ سوخاری و برگر گرفتیم و خوردیم.. و برگشتیم کلبه.. شما آماده شدی بری دفتر دوستت و منم بازم با معطلی فراوان با آژانس برگشتم خونه و شما به خاطرِ  یِ بار بُردم, سرِ جناق، نصف شرط رو دادی.. هه..


۳شنبه:

صبح با هاپو رفتیم شنا.. اومدم خونه لباسام رو عوض کردم اومدم دم درِ کلبه دنبالت.. رفتیم بانک.. بعدشم سی نما آزادی..  تازه اونجا سانس ها رو نگا کردیم ، به فیلم قندون.جهیزیه میرسیدیم اما شما تلفنت زیاد طول کشید، منم چون فکر کردم داری با سودی میحرفی، حرصم گرفته بود و قهر کردم باهات.. ! نزدیک ترین فیلم، دوران.عاشقی بود که من قبلا با غزل دیده بودم اما گفتم مشکلی ندارم دوباره ببینم.. شما هم در کمال ناباوری رفتی بیلیت گرفتی.. یعنی مَردا اصلا تعارف نمیدونن چیه.. حرف رو باید خیلی پوست کنده و  متین و با اعتماد به نفس بهشون بگی مگرنه همین میشه که بعد از چند دقیقه گفتم خب حالا نیم ساعت منتظر میموندیم تا ی فیلم دیگه رو میرفتیم، نه اینو که من یِ دفه دیدم.. شمایِ بیچاره هم گفت خب خودت گفتی من مشکلی ندارم دوباره ببینم.. بعد رفتیم پرسیدیم آیا میشه بیلیت رو تعویض کرد.. آقاهه هم خیلی جدی گفت، قطعا نمیشه.. :/

خلاصه رفتیم سمبوسه و پفک هندی و آب و آبمیوه خریدیم و یِ چرخ زدیم و چنتا فیلم هم خریدیم.. اما من هنوز ناراحت بودم از شما.. چون فکر میکردم زنگ زدنِ بیموقعِ سودی باعث شد اینجوری شه.. و همش با خودم تصمیم میگرفتم که بموقع دُم سودی رو بچینم.. دیگه زنگیدم به هاپو یواشکی و اونم گفت نمیخاد حرص بخوری , سعی کن بهت خوش بگذره..  شما هم هی باهام حرف میزدی و شوخی میکردی منم حالم بهتر شد و فیلم رو دیدیم.. که البته برای من بازم جذاب بود.. کلی هم وسط فیلم باهم بحث کردیم و خندیدیم.. برگشتنه تو ماشین هم همش با صدای بلند شعر خوندیم و فیلم گرفتم.. اومدیم کلبه و من تازه اونجا متوجه شدم که اصن تلفن سودی نبوده و خِلال بوده.. ! :| از خنگی خودم خنده ام گرفت و خوشحال شدم که امروز کلی بهم خوش گذشته.. 

شب که داشتم برمیگشتم خونه، مثل همیشه یِ تیکه از مسیر رو  از خطِ ویژه داشتم میرفتم که آقا پلیسه نگهم داشت.. گفت واسه چی ازینجا اومدی..!؟ منم با لبخند گفتم خب همه میان.. :)  خیلی جدی گفت من رئیسِ این قسمتم، کی به شما و همه اجازه میده بیاید داخل.. منم  بازم با نیش باز گفتم همون سربازِ سرِ خط همیشه اشاره میکنه که میتونید ازینجا برید.. هیچی نگفت و رفت سوار موتورش شد و رفت.. !


۴شنبه:

صبح چنتا پیراهن و بلوزِ نیمه کاره  داشتم واسه اون موقع ها که میرفتم کلاس خیاطی.. آوردم که به کمک ماما تمومش کنیم.. این یکی از تونل وحشتاییه که خیلی وقته دلم میخاد رد شم ازش.. :)

ظهر هم تندی یِ ماکارونی درست کردم و خوردیم و واسه شما هم تو ظرف کشیدم و آوردم کلبه.. تو راه، تو تاکسی، از اول تا آخرِ مسیر, یِ خانمه سر کرایه کلی بگو مگو کرد با راننده.. یعنی مُخمون رو جوید.. تازه حق با راننده بود..  آخرش منم با خانومه بحثم شد.. و راننده کرایه ی خانومه رو از پنجره پرت کرد تو خیابون و گفت واسه صدقه سر بچًم.. اما خانومه بازم ادامه داد! تا اینکه دمِ مترو پیاده شد.. آخه یِ خانومِ متشخص هیییییییچ وقت سر کرایه بحث نمیکنه.. نهایتا میگه من این مسیر رو همیشه میام و کرایه اش انقده.. همین و بس.. اگه راننده قبول کرد که کرد اگه نه، هیچی .. 

خلاصه اومدم کلبه و دیدم بَه بَه..! شیر ظرفشویی و چاهک رو عوض کردی و یِ تِی و جاروبرقی اساسی هم زدی و خونه دسته گُله.. کلی خرسند شدم و رفتیم خابیدیم ی ساعت.. چشممون رو که باز کردیم انقد همُ لگد مال کردیم که خاب از سرمون پرید.. خخخخخ.. نماز خوندیم و تر و تمیز نشستیم تی. وی دیدیم و هاتچاکلت و ویفر خوردیم و مغرب شد و باز نماز خوندیم  و آژانس گرفتیم اومدم خونه.. اما خب دوس داشتم تو کلبه ی تمیزمون با آرامشی که لَم داده بودیم میموندم.. 


۵شنبه:

صبح با هاپو رفتیم شنا.. آخرین جلسه از ترم یک هم تموم شد..:) عصر مهمون داشتیم و شب با هاپو رفتیم پیتزا گرفتیم واسه شام و ی ِدور زدیم.. واسه سانسِ آخر شب میخاستیم بیلیت سی نما بگیریم که پُر بود و واسه فردا ظهر رو رزرو کردیم.. شما هم رفتی ختم با حاجخانوم و بعدشم خونه سپیدار.. منم آخرشب تا 4صبح با رفیق شیش تلفنی حرفیدیم.. 


جمعه:

ظهر با بابا و ماما و هاپو رفتیم سی نما، فیلم محمد.رسول.الله.. که فیلم قشنگی بود..

شما هم با حاجخانوم، خونه خاله تولد دعوت داشتی و رفتی.. عصر هم شام گذاشتم و با هاپو رفتیم بابا رو رسوندیم ختم و خودمونم رفتیم کافی شاپ.. معجون و شیک مخصوص خوردیم و اومدیم خونه.. پرروخان اینا اومده بودن.. آخرشب با شما حرفیدیم و بعدش پیغام بازی و علی الخصوص استیکر بازی کردیم.. 



نظرات 4 + ارسال نظر
آیدا چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 10:21 http://Aiiidddaaa.blogfa.com

شما عقدین یا ازواج کردین؟

هیچ کدوم عزیزم..

خاتون سه‌شنبه 17 شهریور 1394 ساعت 08:21

چرا گوشیتو چک میکرد؟
وایییی باز که ناراحت شدی و گریه کردی که.....
راستی از اشناییتون نمی نویسی؟
چقدر بده که هر روز پست نداری و میره تا هفته بعد.

احتمالا چک نمیکرده.. نمیدونم دقیقا.. تاحالا که چنین کاری نکرده بود..
این داستان غم و شادی تؤاما ادامه داره.. :)
تو وبلاگ قبلیم نوشته بودم.. ولی اصل ماجرا از محل کار مشترک بوجود اومد..
قربونت عزیزم.. :-*

عارفه یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 16:57

به به قالب جدید مبارک
اینجوری بهتره
رنگی رنگی شده خوشگله
فک کنم آقای شما خونه داریش خوبه ها نه؟

مخسی عزیزم.. خوبه. ?? خودمم ازین رنگی رنگیاش خوشم اومد.. هه.. :)
آره.. حال داشته باشه کار خونه رو خیلی خوب انجام میده..

آبانه شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 18:43

ای ول خط ویژهههههههههههه
کارت خیلی باحال بود
روزای خوبی داشته باشی عشقم

میخام برم خلافی بگیرم فکر کنم طومار دستم بدن.. :)
مرسی گلم.. همچنین برای تو عزیزم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد