تولدم مبارک.. :))

 

 

شنبه:

من هر وقت کارگر میاد خونمون، زیاد خونه نمیمونم چون نمیتونم ببینم کسی داره به اتاقم و وسایلم  دست میزنه و تمیز میکنه.. 

اما امروز از اقبال بلندم، شما صبح وقت مشاور داشتی و بعدشم باید میرفتی اندیشه.. خلاصه اجبارا خونه موندم و ظهر رفتم آرایشگاه، ابرو برداشتم و وکس کردم سبک شدم واقعا.. بعدازظهر هم با هاپو رفتیم خوراکی خریدیم واسه فردا و شب یِ الویه مَشتی درست کردم و خونسرد خان رو رسوندم خونش و شما هم شب کارِت تموم شد و رفتی خونه حمید و قضیه مالی بدجوری داره گره میخوره بهم و حوصله نداری.. منم شب کلی گریه کردم و خابیدم.. 


۱شنبه:

سریع حاضر شدم و با هاپو و دُخی خاله و دُخی داییا و بچه هاشون رفتیم پارک.بانوان.. که بسیااااار خندیدیم  و غذاهای متنوع و یِ عالم خوراکی خوردیم و عکس انداختیم.. با یِ انتظاماتِ تازه به دوران رسیده هم سر عکسام  بحثم شد.. اما در کل خیلی خوش گذشت..   و بعدازظهر پا شدیم اومدیم.. شما هم خونه حمیدی هنوز.. 


۲شنبه:

بعدازظهر با لیلی رفتیم کافی شاپ.. بازم شیک وانیل خوردم و بعدش رفتیم کلاس.. جلسه یِ پنجم از ترم ۷.. بعد از کلاس تا خونه دلم گرفته بود و یِ عالم با خودم حرف زدم.. آخر شب هم بازم گریه تا اینکه خابم برد.. شما هم بهتر شدی و برخلاف همیشه که دوشنبه شب ها میگی اگه دلت خاست فردا بیا بریم سی نما، هیچ پیشنهادی ندادی و فقط گفتی خیلی دلم برات تنگ شده و خابیدی.. 


۳شنبه:

شما ۷.۳۰ بیدارم کردی والیبال رو دیدیم.. بعدشم هرچی تا ظهر صبر کردم بلکه بگی بیا بریم بیرون، اما هیچی نگفتی..

( دلم تنگ شده و تو فکرِ اینم که شاید این تابستون آخرین تابستون بود و امسال آخرین سالی بود که تولدامون باهم هستیم.. ولی الان یک هفته اس که برخلاف همیشه اصلا همدیگرو ندیدیم..)

خلاصه ظهر با شما حرفیدم و تازه گفتی عصر میخام برم بیرون.. پرسیدم کجا.. گفتی کار دارم بیرون.. منم که انبار باروت شده بودم و منتظر همین یِ جرقه بودم.. شما دیدی داغونم، گفتی اگه میخای بیا کلبه یا بریم سی نما یا هرجا که دوس داری.. رفتم دوشی و اومدم دیدم پیغام دادی بگو کجا بریم.. امااااااا ازونجاییکه نزدیکِ هفته یِ خاص هم بودم، همه چی دست به دست هم داده بود تا من قاطِ کامل باشم..  واسه همین جواب دادم اصن نمیام.. گفتی فردا چی.. گفتم فردا هم نمیام.. !

 خلاصه یِ کم بحث کردیم و من خابیدم یِ کم.. بیدار شدم حاضر شدم رفتم بیرون دور بزنم حال و هوام عوض شه که دلم طاقت نیاورد و رفتم کلبه.. ! دیدم حاضر شدی بری بیرون و از دیدنِ من تعجب کردی.. اما دیوونه بازیام رو به رو نیاوردی و باهام حرف زدی و شوخی کردی.. اما من لام تا کام حرف نمیزدم..  دیگه بیرون هم نرفتی..فیلم استراحت.مطلق رو گذاشتی دیدیم.. بعدش من چون دلم پُر بود کلی بحث و داد داد کردیم.. دیگه بعدش آروم شدم و حالم که خوب شد، برگشتم خونه و دیدم اس دادی و تولدم رو تبریک  گفتی.. 

امروز هم  توضیح دادی که میخاستی بعدازظهر بری بیرون واسه تولد فردام کیک اینا بخری و سورپرایزم کنی که ماشالا هزار ماشالا من بهت فرصت ندادم.. 


۴شنبه:

امروز صبح سرِ صبحانه، بابا و ماما خیلی  یهویی کادوهای تولدم رو نقدی دادن و بسیوووور خرسند شدم و هاپو هم که خیلی وقت پیش کادوش رو داده بود..

ظهر خیلی سریع حاضر شدم و اومدم کلبه.. شما صبح تندتند رفته بودی خرید و خونه رو مرتب کرده بودی.. 

منم یِ کم خورده کار انجام دادم و شما میوه ها رو شُستی و گردو تازه شکستی خوردیم و نماز خوندیم و فیلم بیا.با.من رو دیدیم و پیتزای خوشمزه نوش جان کردیم.. 

آخرِ فیلم انقد که جذاب نبود، اول من رفتم اتاقه خابیدم و بعدش شما اومدی.. رؤیا به جفتمون زنگید و بی خاب شدیم.. دیگه پا شدم به خودم رسیدم و لباس گُل گُلیِ سبز پوشیدم و یِ تیشرت همرنگ لباسم واسه شما اتو کردم و شُمام حاضر شدی و ی عالم عکس و فیلم گرفتیم..  کلاه و آویز تولد و کیک هم برام گرفته بودی.. رو کیک نوشته بود ....... جان تولدت مبارک.. دیگه آرزو کردم و شمع ۲۶ رو فوت کردم..  ی کارت هدیه هم بهم دادی که روی اون هم نوشته بود، ........ جان تولدت مبارک.. موزیک هم نداشتیم و شما خودت خوندی و رقصیدیم.. خخخخخ.. 

حالا قراره با کارت هدیه ام بریم چیزی که دوس دارم رو بخریم.  شاید برم گوشواره ی سرِهم گردنبندم رو که چند وقت پیش دیدیم بخریم.. شایدم.. نمیدونم فعلا.. 

تولد بازی بهمون خوش گذشت و چای و کیک خوردیم و برام ریختی تو ظرف و آوردم خونه کیک رو.. با آژانس برگشتم خونه.. تا آخر شب هم هی پیغام تولد مبارک میفرستادی.. 

بعد از شام هم بابا کیک خریده بود و عکس انداختیم.. ی پیراهن خوشگل مشکی طلایی هم برام خریده بود..


۵شنبه:

ظهر با هاپو رفتیم استخر.. بعدازظهر هم با هاپو و  لیلی رفتیم پاساژ.الماس.. چرخ زدیم و نارسیس نوشیدنی خوردیم و بعدش رفتیم اَل.بیک مرغ سوخاری و پیتزای عالی خوردیم و آخر شب برگشتیم خونه.. امشب دو تا از فامیلای دورمون رو اتفاقی دیدیم.. حالا از این به بعد حواسم باید باشه چون همیشه با شما خیلی ریلکس تو اون منطقه میچرخیدم واسه خودم..  اتفاقا برگشتنه هم از کوچه کلبه رد شدیم و ی بوق هم برات زدم.. هاها.. شما هم از خونه حمید برگشتی..


جمعه:

شما صبحِ  زود حاجخانوم رو بُردی قم و منم  کُمد اتاقم رو ی خونه تکونی اساسی کردم.. و کلی لباس دادم بیرون.. عصر با هاپو رفتیم خرید و ی لیوان شکلات گرم شناور خوردیم.. باحال بود.. شب هم پررو خان اینا شام بودن و شما هم تازه برگشتی کلبه.. 


نظرات 13 + ارسال نظر
نوشین چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 07:53

نیومده گلم
هر وقت فرصت کردی لطفن برام بفرست به این یکی :candygirl_n67@yahoo.com
مرسی بازم عزیزم ببشیداااااا

ا.. چرا.. اکی عزیزم به این فرستادم چک کن.. خااااهش گلم.. :-*

فری خانوم دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 23:24

تولدت مبارک عزیزم

مرسی فری خانوم عزیزم.. :-*

نوشین دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 09:18

اوهوم مرسی عزیزم وبلاگ دارم اما بلاگفا که کلا پوکیده دیگه :دی
اما ایمیلم اینه :nooshiin_t

اره حیف شد بلاگفا.. برات فرستادم عزیزم.. خاهش.. :-*

ارغوانی یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 17:32 http://daftareabiyeamnman.blogsky.com

سلام عزیزم تولدت مبارک انشاالله امسال به همه ی ارزو های قشنگت برسی بووووووووس بوووووووووووس

چطوری ارغوانی جونم.. ممنون گلم.. مرسیییییی.. ممممماااچ..

عارفه یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 17:13

اوااااااااااااااا این من خانوم جان که هم سنه خودمه ه ه ه
شهریوریه ه ه ه
هورااااااااااااا
میگم چرا انقده خوبی نگو هم سنیو هم ماه
منم پنجمین روزه این ماه دوستداشتنی دنیا اومدم
تولدت مبارک باشه عزیزم
کادوهاتم همینطور
ایشالا تولد 126سالگیت

ا.. جدی توام شهریوری هستی. چه عالی. :) همه ماه ها ی طرف، شهریور هم ی طرف. :))
خخخخخ.. خیلیم عالی.. پس تولدت توام مبارک عزیزم.. :-*
ممنون گلم .. فدای تو عارفه جان.

خاتون یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 07:59

به هورا: به به پس همون هورایی با همون اقای محترم؟؟
کجا شدی تو دختر؟
میام وبت سر میزنم. اره رمزی شده چون یکبار وب توسط یکی از اشنایان لو رفت.

به نویسنده: از صاحب این وبلاگ که حقیقتش هنوز اسمشو نمیدونم و نمیدونم چی باید صداش کنم ممنونم.
چقدر دنیا کوچیکه ها .....!
در ضمن بیست و شیش سال که گنده بگی نیست که. تازه اول جوونیه. قدر این روزاتو بدون مادر جان!

به هورا و خاتون: خوشحالم همدیگرو پیدا کردین.. خیلی حال میده بعد ی مدت.. :)
به خاتون: گلم اسم جفتمون رو تاحالا نبردم تو وبلاگ.. همیشه فکر میکردم اگه ی روزی رسمی شدیم راحت تر مینویسم.. فعلا که ببینیم خدا چی میخاد..
فدات عزیزم.. قربون محبتت.. :-*

نوشین یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 07:40

و من همچنان خاموش میخونمت
تولدت مبارک خانووووووووووووووومی فقط واست آرزو میکنم امسال تکلیفت با دلت و انتخابت روشن شه...

و همچنان هر جور راحتی بخون عزیزم.. ممنون که میخونی.. :-* تو همونی که رمز خاسته بودی نوشین جان.. !?? اگه وبلاگ یا ایمیل داری بگو برات بفرستم..
مرررررررسیییییی عزیزم.. :)
واقعااااا نیاز دارم به این دعا.. ممنون.. امیدوارمممممم.. قلب..

هوراا خانم شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 23:38 http://Mojzeyekachaloo93-94.blogsky.com

اومدم پاسخگو باشم


اااااااااا ببین کی سراغ منو گرفته.... خاتون خودتی!!!! خاتون که آقا پهلوان داشت


رمزی مینویسی که.... خوشحال شدم اسمت رو دیدم

::::::::::::::::::::

ااز صاحب این وبلاگ برای این آشنایی دوباره کمال تشکر رو دارم

آفرین عزیزم.. :-*
ا.. چه باحال.. میشناسید همو.. :)
وای چقد من خیرخاهم.. دو تا دوست گمشده رو بهم رسوندم.. خخخخخ..
خاهش عزیزم.. من که کاری نکردم..

هوراا خانم شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 16:43

ان شاالله ان شاالله که زودی تلکیفتون مشخص بشه



ممنونم که شخصیت ها رو توضیح دادی، خجالت میکشیدم ازت بپرسم


راستی خیلی مهربونی خیلی

ان شااللهههههههههههههه.. به همین غلظتتتتتتت.. :)
خاهش عزیزم.. این حرف چیه.. من چون نمیتونم اسم اصلی ها رو بگم مجبورم اینطوری بنویسم.. هوراا خانم لطف داری ، مهربونی از خودتونه.. :) :-*

خاتون شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 09:31

راستی این هوراا خانم کیه؟
من قبلا یک هورا می شناختم که مثل ما توی یک رابطه بود و یک وبلاگ توی بلاگفا داشت که بعد از یک مدتی نظراتشو غیر فعال کرد و بعدشم کلا وبش پرید.
میخواستم بدونم همونه یا نه

والا متاسفانه من خیلی وقت نیس که میشناسمش..
نمیدونم همونه که میگی یا نه.. هوراا خانم بیا پاسخگو باش گلم.. :)

خاتون شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 09:29 http://narcis66.blog.ir

تولدت مبارک خانمی. اوو پس بیست و شیش سالت شد. به سلامتی
قدر این روزا رو بدون....

البته حق داشتی عصبانی بشیا. برای شمایی که همش با هم بودین چند روز دوری خیلی سخته.

ولی مشکلات مالی واقعا روی یک مرد اثر میذاره و به کل از یکسری مسائل دورش میکنه.
زیاد سرش غر نزن.

ممنون عزیزم. آره گنده بک شدم دیگه.. :)
آخه ی هفته همدیگرو ندیدیم و منم گاهی کنترل از دستم خارج میشه و اینطوری بی منطق میشم.. تازه سعی میکنم هی بهتر شم و البته از قدیما بهترما.. :)))
آره تاثیر مستقیم داره واقعا.. و ناراحتش هم میشم واسه همین کم طاقت میشم.. دعا کن زودی حل شه.. مرسی عزیزم..:-*

آیدا شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 07:44 http://Aiiidddaaa.blogfa.com

عزیزمممممم تولدت مبارک
امیدوارم سال ِدیگه باهمدیگهتو خونه خودتون نه این کلبه جشن بگیرین

مرسییییییی عزیزمممم. :-*
امیدوارم تا سال دیگه تکلیفمون مشخص شده باشه... ممنون گلم.. :)

هوراا خانم شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 02:09

تولدت هزاران بار مبارک


کادو ها مبارکت باشه عزیزدلم...... ان شاالله سال دیگه توو خونه ی خودتون جشن بگیرید :-)

ما که اصلا به آقایون فرصت نمیدیم سوپرایزمون کنن از بس یهوویی بداخلاق میشیم


میگما هاپو کیه؟! خونسرد کیه؟! خیلی وقته میخونمت ولی بازم نسبت اینا رو با تو یادم نمیاد

هزار بار ممنون عزیزم.. :-*
مرسی هوراا خانم.. امیدوارم تا سال دیگه تکلیفمون مشخص شده باشه..
آره واقعا.. اونروز قاطی بودماااا که بعدا شرمنده شدم.. ولی کلا عجولم.. :)
هاپو خاهرمه...بزرگتره ازم.. خونسرد خان برادر اولی و پرروخان برادر دومی.. جفتشون زن و بچه دارن.. رفیق شیش هم که دوس خیلی صمیمیمه.. :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد