هفته یِ خوب.. :)

 

 

شنبه:

صبح هاپو رو بُردم دکتر و آمپول زد و بهتر شد.. بعد حاضر شدم ظهر شُما اومدی دنبالم.. گفتی بریم فَشم.. ?? گفتم نه یِ جا دیگه بریم.. دیگه انداختی تو جاده و رفتیم آبعلی.. وسط راه از دانشگاهم رد شدیم و کلی خاطره یادم اومد برات تعریف کردم.. کُلا من عاشق این جاده هستم.. تا دم ِپیست رفتیم و رستوران هارو بررسی کردیم و دوباره ی کم برگشتیم  رفتیم رستوران.تُرنج.. تو محوطه اش تخت داشت نشستیم به عکس انداختن و من اکبر.جوجه دلم میخاست که آقاهه گفت تموم شده , دیگه چلو کباب خوردیم با سالاد و نوشابه و ماست و اینا.. خیلی هم خوشمزه بود مخصوصا تَه دیگِ بزرگِ زعفرونیش که عاااالی بود.. پیشی و زنبورهارو هم غذا دادیم.. خخخخخ.. شُما گفتی میخای قلیون بکشیم.. ?? گفتم نه الان زیاد دلم نمیخاد و پا شدیم و برگشتنه رفتیم مغازه رفیقم.. ! ی پیرمرده که ماست محلی و اینا میفروشه.. قبلا هم ازش خرید کردیم.. شما میگی رفیق توئه.. آخه کلی باهامون حرف میزنه و دعامون میکنه و کلا خیلی باحاله.. دیگه ازونجا دوغ و سرشیر و ماست چکیده واسه کلبه و ماست موسیر واسه من خریدیم و اومدیم تهران.. هوا هم خُنک و دلچسب بود، جوریکه آدم احساس میکرد همین الان عاشق شده.. مخصوصا اینکه شیشه ماشین تا آخر پایین بود و باد میخورد بِهمون و ی موزیک آروم و قشنگ هم پیدا کرده بودم همش پشت هم گوش میدادیم و میخوندیم باهاش.. 

بعدازظهر هم منو رسوندی خونه و خودت رفتی کلبه.. خیلی روز خوشی بود خداروشکر..

شب هم پسرا اومدن خونمون و منم کلی غذا درست کردم و هلاک شدم.. 

+ امروز دلم خیلی شمال دو نفره خاست   همش به شما میگفتم کِی میشه بریم شمال هفته تا هفته بمونیم.. 


۱شنبه:

صبح وقت مشاوره داشتم و بعدش هم اومدم کلبه.. ازون روزای شادم بود اما نمیدونم چرا همش سر چیزای کوچیک باهم بحثمون میشد.. آخه شُما ی فیلم خارجکی گذاشته بودی که من دوس نداشتم و اصرارم داشتی ببینم، منم پا شدم رفتم تو آشپزخونه و برنج درست کردم که با قرمه سبزی که حاجخانوم داده بخوریم.. 

همین باعث نالاحتی شد.. بعدشم نشستم پای لپتاپ و ظهر سُفره رو چیدم و ناهار رو با ماست چکیده ای که دیروز از رفیقم خریده بودیم خوردیم.. خخخخخ.. دیگه فیلم شما تموم شد و بحث های ما هم تموم شد.  فیلمه نحس بود انگاری.. هه..

من ظرفا رو شُستم قبل از اینکه تلنبار شه واسه چند روز دیگه و بعدش سَرم نرسیده به بالش خابم برد.. بیدار شدیم و بستنی خوردم و برگشتم خونه.. 

قرار بود فردا کلاس نرَم و باهم باشیم که شما آخر شب گفتی کار پیش اومده و به جاش ۳شنبه میبرمت بیرون.. منم آخر شب نمیدونم چرا انقد کلافه بودم.. ی کم به شما گیر دادم و شما کلی دلجویی کردی و با دوستام حرفیدم بهتر شدم و بلخره خابم بُرد.. 


۲شنبه:

ظهر، بعد از مدتهاااا اَبروم رو رنگ کردم و پایین موهام رو رنگ فانتزی قرمز زدم که واسه تنوع خوبه و  ارزش شنیدن غُرای شما رو داشت ..و عصر رفتم کلاس.. البته قبلش با لیلی و ژیلی کافی شاپ رفتیم و شیک وانیل خوردم .. سرِ کلاس هم خوب بود.. شُما هم دفترِ دوستت بودی و شب شام خونه خاله دعوت بودین و آخر شب حرفیدیم و گفتی سانسِ سی نماهارو ببین که فردا بریم.. امیدوارم بریم..  !


۳شنبه:

صبح با ماما و هاپو رفتیم بازار گل.. من فقط یِ دونه گلدون کوچیک خریدم و با ی ِدسته گُل مصنوعی که اومدم خونه سوارشون کردم و گلدون قشنگی شد..

بعد رفتم بانک.. آقاهه گفت امروز که ۱۵ اُم نیس، لطف کنید فردا تشریف بیارید کارتون رو انجام بدم.. وای منو بگی، عین آدمای غارنشین تاریخ روزا و چک  رو قاطی کرده بودم..

 دیگه ظهر هم اومدم کلبه.. شما معده دردِ شدید داشتی.. قرص و اینا خوردی و  گفتم برو تو اتاقه ی ساعت بخاب اگه بهتر شدی میریم سی نما.. منم ی سبزی پلوی مشتی درست کردم که ناهار با تُن ماهی بخوریم .. این غذای لذیذ، واسه من هم ترازه با باقالی پلو با گوشت عزیز .. عطرِ سبزی پیچیده بود تو خونه و منم خوشحااااال داشتم به کارام می رسیدم.. جمع آوری خونه و درست کردن سالاد کاهو و چیدن سفره و نماز و آرایش و ....... 

خلاصه شما رو بیدار کردم اما کامل خوب نشده بودی و حتی نتوستی ناهار بخوری.. گفتم پس نمیخاد بریم اما گفتی نه بریم.. تا گفتی بریم، سفره رو شوت کردم تو آشپزخونه و مانتو رو کشیدم به تَن و رفتم پایین ماشین رو آوردم دم در و سوارت کردم و قیژ قیژ رسیدیم سی نما  آ زادی.. بیلیت گرفتیم و رفتیم طبقه چهارم.. شما کیف پولت رو دادی بهم و نشستی رو صندلی و گفتی برو هرچی دوس داری بخر.. اصنم حالت خوب نبود و از درد عرق کرده بودی.. خلاصه من رفتم یخچال هارو کلی نگاه کردم و دو تا آبمیوه لیمویی شیشه ای کوچیک انتخاب کردم و گذاشتم رو پیشخون و گفتم چقد میشه آقا. گفت ۲۲.. باز پرسیدم این دوتا آبمیوه چقد میشه.. گفت دونه ای ۱۱ تومنه.. ی ِکم مکث کردم و تراول دادم خورد کرد و رفتم نشستم پیش شما.. بعد همش فکرم مشغول بود که خب یعنی چی...چه خرید بی مزه ای کردم.. به شما هم چیزی نگفتم.. اما تازه به ذهنم رسیده بود که خب چرا عوضشون نکردم...میتونستم بجا این دو تا چندین تا خوراکی بخرم.. خلاصه رفتیم طبقه پنجم و اینبار جز معدود دفعاتی بود که ما زود رسیده بودیم سی نما و نشسته بودیم تو سالن انتظار.. بعد من برا اینکه خرید قبلم رو فراموش کنم، گفتم برم ی چی دیگه بخرم.. ?? شُما گفتی برو هرچی دوس داری بخر، چرا از من میپرسی.. منم رفتم پفک هندی خریدم و شاد و خرامان رفتیم تو سالن.. حالا آبمیوه ها رو خاستیم باز کنیم انقد گاز داشت که مثه دوغ آ بعلی یواش یواش باید بازش میکردیم.. واسه شما که کفِش ریخت رو زمین و با مُکافات خوردیم..  حالا پفک هندیه.. ! دو سه تا دونه اش رو بزور تونستم گاز بزنم انقد که مونده و سفت بود.  ! شما هم گفتی نخور مریض میشی.. و اما فیلم مُردن.به وقت. شهریور رو دیدیم که فیلم جالبی بود و چیزی که دوس داشتم این بود که روند فیلم کُند نمیشد و تمام فیلم رو آدم دنبال میکرد..  

اومدیم بیرون از سی نما, شُما  از ی دخترک گُل فروش,  رُز قرمز برام خریدی و  اومدیم کلبه.. من ی کم برنج و تن ماهی خوردم و آرامش گرفتم و حساب کتاب کردیم و برگشتم خونه..

 اینم از امروزِ گیجِ من.. 

+ بعدا بهم گفتی ، امروز انقد درد داشتم که اگه پرواز هم داشتم کنسلش میکردم..! مرسی عزیزممممم..


۴شنبه:

صبح پاشدم باز رفتم بانک ، خداروشکر کارم انجام شد و بعدش رفتم وسایل نقاشی.شیشه رو خریدم و بعدترشم اومدم کلبه.. 

فیلم اشک. و سکوت رو دیدیم که موضوعش خوب بودا اما بسیوووور مصنوعی, بازی میکردن.. منم همش حرفاشون رو سوژه میکردم و میخندیدیم.. البته بعضی جاهاش هم استرسی بود که شما میگفتی نبین آخه تو روحیه ات لطیفه.. 

امروز دیدم شرایط مُهیاس.. خرید دیروز سی نمام رو برات تعریف کردم.. حالا شما انقد خندیدی انقد خندیدی که اگه میدونستم موجبات خنده ی شما رو فراهم میکنه زودتر بهت میگفتم.. 

بعدم گفتی انقد تو خونتون لوسِت کردن که از بیرون و  قیمتا هیچی نمیدونی. نه سیب زمینی پیاز، نه نون, نه آبمیوه....... واااای خدااااا چقد من صبورمممم.. !! 

 آخه  چند دفه هم  اوایل که رفتم خرید بعد آقاهه مبلغ رو که میگفت، بنظرم خیلی کم میومد ! و به شما میزنگیدم قیمتشون رو حدودی میپرسیدم و مطمئن میشدم.. 

دیگه ناهارم کباب با نون سنگک و ریحون زدیم و ظرفا رو شُستم و بعدشم شما نشستی به گردو شکستن و منم شب در ترافیک عزیز برگشتم خونه.. و آخر شب خیلی یهویی هوس میل و کامواهای رنگی رنگی که پارسال خریدم رو کردم و آوردم و شروع کردم یِ شال برا هاپو ببافم.. انشالا امسالم ی شالگردن دیگه واسه شما میبافم .. شما هم خوشت میاد.. خیلی حس خوبیه.. :)))


۵شنبه:

صبح رفتم کلاس شیرین شیشه.. ظهر هم با اون همه وسیله ای که همراهم بود با مترو و تاکسی بدیو بدیو اومدم کلبه.. هَلاک به معنای واقعی بودم.. تازه تو راه ,به شما اس دادم، سر کوچَم، دستت درد نکنه واسم شربت درست کردی.  ! :) میگی عزیزم زود بیا برا جفتمون درست کن.. :/ فقط شانس آوردم وقتی رسیدم, گفتی دیشب آبمیوه خریدم تو یخچاله، دیگه خوردم حالم جا اومد.. نماز خوندیم و فیلم.تَمشک رو گذاشتی دیدیم که داستانش دلگیر بود! ولی در کل خوب بود.. ناهارم رویداد هفته.. کباب و سمبوسه سُرخیدم و شما هوس نیمرو کردی، اونم درست کردم و با زیتون و دوغ گازدار خوردیم و ولو شدیم و داشتیم حرف میزدیم که من خابم برد.. با زنگ هاپو بیدار شدم و دیگه پا شُدم ادامه حرفامون رو زدیم...خخخخخ.. خندو انه دیدیم و ماشالا آژانس ها هم ماشین نداشتن و به زور ی ماشین گیر اومد و برگشتم خونه.. 

شب هم بابا از شمال اومد و شما هم رفتی پیش حمید و منم زود خابیدم.. 


جمعه:

ظهر با هاپو رفتیم بیرون خورده خرید داشتیم و عصر هم حاضر شدیم  رفتیم خونه پرروخان شام دعوت داشتیم خیلیم خوش گذشت .. شُما هم آخر شب رفتی کلبه و داریم اس میدیم....

+ چند روزه گلوم ی جوریه، متورمه اما چرک نیس.. انگار  ی چی گیر کرده تو گلوم.. :/ صبح ها هم تا چند ساعت همش حالت تهوع دارم نمیدونم چرا..


نظرات 9 + ارسال نظر
هادی جمعه 24 مهر 1394 ساعت 17:21 http://shopmenow.ir

سلام
بلاگ خوبی دارین تشکر از شما

http://persianteb.com

زهرای سعید جمعه 24 مهر 1394 ساعت 14:40 http://love-h-somuch.blogfa.com

خاتون دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 13:14

به به چه هفته قشنگ و باحالی....
اووووووو نگو که بخاطر تو با اون حالش پاشده امده سینما؟؟؟؟؟
نههههههههههه
عمرا مخاطب همچین کاری برای من بکنه. اونم سینما!! خخخخ!
ما سینما تا حالا با هم نرفتیم.

پایین موهاتو قرمز کردی؟
چه باحال. کاش میشد عکس بذاری

خب بعضی کالاها تو سینما گرونترن. بعضیام کلان گرونن. همه جور قیمتی هست. دلیل بر ندونستن ما که نیست.

یعنی خانمی شدیا. به به چه خانم کدبانویی....

مخسی عسیسم..
آره دیگه بیچاره اومد رفتیم سینما.. بهش گفتم میخای نریم، اما گفت نه قول دادیم بریم، اگه نریم بعدا میخای مخمو بجوی.. فکر کن من و این کارا..!

ارغوانی یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 21:40 http://daftareabiyeamnman.blogsky.com

فکر کردم دیگه منو نمیخونی ...
انشاالله بهترین هفته ها رو داشته باشی عزیزم

ا.. دوست قدیمی عزیزم رو میخونم گلم.. :-*
فدااااااات.. مرسی عزیزم..

عارفه یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 19:34

سلااامممم
به به چه هفته ی خوبی بوده
و خوشمزه جاتشم زیاد بود
تو چرا مثه من از قیمتا بی خبری؟!!
من هیچوخ نفهمیدم قیمتا چطوریاس
چرا واقن؟

سلاااام عارفه جان..
اره هفته ی خوبی بود.. ماشالا زیادم لمبوندیم.. :)
ا.. توام همینطوری.. خب خداروشکرررررر.. به دوس جون بگم آخه فکر میکنه فقط من تو این دنیا این شکلیم..
بنظرم ی کم باید سعی کنیم زرنگ باشیم .. !,

رزسپید شنبه 18 مهر 1394 ساعت 13:54 http://rozesepid2015.persianblog.ir/

سلام
من قبلا میومدم وبت و دنبالت میکردم ولی گمت کرده بودم امروز تو وب آیدا پیدات کردم خیلی خوشحال شدم
از نوشته هات خیلی خوشم میاد

آخی مرسی عزیزم.. تقصیر بلاگ فای لعنتیه.. لطف داری رز سپید جان.. خوش اومدی..

سحرالف شنبه 18 مهر 1394 ساعت 11:40

قشنگ مینویسی...
خوشم از خوندنت عزیزم

لطف داری عزیزم..
خوش اومدی سحر الف جان..

آیدا شنبه 18 مهر 1394 ساعت 08:32 http://Aiiidddaaa.blogfa.com

اونقد خوشحاااااااااااااالم که دوباره دارم میخونمت

.انشالا همیشه خوشحااااال باشی عزیزم.. مرسی که میخونی.. مرسی دوباره میخونی..

زونا شنبه 18 مهر 1394 ساعت 01:49 http://zonashop.ir/

سلام

سپاس از مطالب مفیدتون

چه هفته ی پر جنب و جوشی

موفق باشید

http://zonashop.ir/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد