هفته ی آبانی.. :)

 

 شنبه: 

طبق معمولِ این چند شب, با هاپو و هِنی،  سحر خابیدیم.. اما من صبحِ روزِ عاشورا زود بیدار شدم.. سریع حاضر شدم و دو تا ظرف غذای نذری برداشتم و اومدم کلبه..  

پیراهن مشکی بر بر ی شما رو اتو کردم و چای و کیک صبحانه خوردم و آماده شدیم رفتیم بیرون.. اول قرار بود بریم یِ جای دورتر که خیلی شلوغ تره، اما من خودم گفتم ولش کن همینجا بمونیم عزا داریشون خوبه..تعزیه دیدیم و شیر کاکائو خوردیم و هیئتا هم میومدن میرفتن.. که یهو کمر شما باز درد گرفت  منم دیدم اینجوریه گفتم ولش کن بیا بریم بالا.. حالا اومدیم خونه ، همش صدای دسته ها میومد و دلم میخاست دوباره میرفتیم پایین.. اما نرفتیم دیگه.. شما معذرت خاهی کردی و استراحت کردی تا بهتر شی.. منم نشستم چنتا اس و زنگ به هاپو و رفیق شیش و اینا زدم که ببینم کجان چیکار میکنن.. حالا بعدااااا شما دلخور شدی و گفتی تو که همش سرت تو گوشیته.. !! 

خلاصه یهو پا شدی رفتی سراغ کوه ظرفا.. !  منم اومدم آب کشیدم.. واسه اولین بار بود  باهم ظرف میشُستیم..  کلی هم حرف زدیم و خوج گذشت.. 

کارمون که تموم شد یهو من ضعف کردم، شما شکلات آوردی خوردم و رفتم یِ کم دراز کشیدم بهتر شدم.. حالا هِی میخندیدی میگفتی واقعا اگه همه ظرفا رو خودت شسته بودی چی میشدی .. 

دیگه شما خونه رو جم و جور کردی و جارو زدی و منم حالم خوب شد و نذری زرشک پلو با مرغ داغ کردم خوردیم.. بعدشم چای نبات برام درست کردی خوردم و عصر برگشتم خونه.. 

شب هم پسرا اومدن خونمون و شام خوردیم و آخر شب با هاپو و هنی کلی حرفیدیم تا خابمون برد.. 


یکشنبه:

صبح بیدار شدم، هنی رفت خونشون.. منم یِ سر رفتم بیرون و یِ دمپایی رو فرشی سُرخابی واسه تو کلبه خریدم.. قبلیه دیگه مرخص شده بود..

اومدم خونه از فرط بیخوابی این چند روز، ی کم بیهوش شدم و ظهر ناهار خوردم و اومدم کلبه هات چاکلت خوردیم و من نشستم ی کم با گوشی شما ور رفتم و برات چنتا برنامه جدید نصب کردم و شما هم همش میگفتی نمیخام دان.لود نکن... اما خب من تشخیص دادم که لازمه و دان.لود کردم.. هه..

بعد پا شدیم رفتیم دفترِ دوستت.. من تو ماشین نشستم، البته فُسیل شدم تا برگشتی.. 

تا اومدی، ی دونه از ریشت رو دادی دستم.. میگم این چیهههههه.. میگی به همین تار, قسم که تقصیر من نبود، کارمون طول کشید.. بعدشم از تو پلاستیک یکی یکی خواکی درآوردی، بیا این موز، این نون خامه ای، این رِد.بول ، این غذای نذری.. همش واسه توئه که منتظرم نشستی.. !! 

حالا برگشتنه دلم میخاست خواکی ها رو بخورم اما از شانس قشنگم، معده درد گرفتم .. همینجوری الکیا.. شما گفتی بریم دکتر.  گفتم نه، چون میدونستم بخاطر قرصیه که صبح یادم رفته بود بخورم، حالا درد گرفته..  اومدیم خونه چای نبات درست کردی خوردم و قرص خوردم و دراز کشیدم کم کم بهتر شدم خداروشکر.. 

پا شدم ی کم با لپتاپ بازی کردیم و حرفیدیم و برگشتم خونه.. 

شب هم رفتم دنبال ماما و هاپو که بیرون بودن و رفتیم چنتا خرید انجام دادیم و اومدیم خونه که من تا آخر شب هی حالم سنگین تر میشد تا بلخره گلو درد عزیز اومد سراغم  و بزور خابیدم..


دوشنبه:

صبح که بیدار شدم رفتم وسایل شیشه خریدم و شما هم صبحِ زود رفته بودی اندیشه، که تو راه زنگیدی بهم.. گفتی کارِت تقریبا درست شده خداروشکررررر.. البته قبل ازینکه بگی از صدات فهمیدم..   کُلی هم خوجحالی کردیم.. و من یِ عالم نقشه های خرج دار کشیدم البته بازم دو سه ماهی باید صبر کنیم.. 

دیگه ظهر رفتم دکتر و آمپول زدم بیتر شدم. اومدم ناهار خوردم و کارامو انجام دادم و با کمی غُر غُر حاضر شدم و رفتم کلاس.. اولین جلسه از ترم نُهم.. ترم مقابله.  با.  ترس.. ! 

آها راستی تا وارد کلاس شدم، استاد برگه امتحان هفته پیش رو داد دستم و گفت تنها ۲۰ کلاس تویی.. همونکه جزوه رو تو مترو خونده بودم.. خخخخخ.. حالا تخفیف هم بهم میده.. خلاصه کلی ذوق مرگ شدم.. 

آخر کلاس هم مبحث تکراری بود، منم با لیلی و غزل پیچوندیم و رفتیم کافی شاپ.. سالاد سز ا ر خوردیم.  وبعدش اومدم خونه..

 شما هم شب زودی خابیدی.. منم قرص خوردم بیحال افتادم ی گوشه، دستم تایپ میکنه مگرنه مغزم خااااموشه..


سه شنبه:

صبح ، تُند تُند چنتا کارِ شیشه کردم و ظهر حاضر شدم اومدم کلبه.. ی تیکه مرغ پُخته هم آورده بودم  که درست راستیش کنم ناهار بخوریم.. 

اومدم دیدم شما ظرفا رو شُستی و مواد ماکارونی رو حاضر کردی که ناهار درست کنیم.. دیشبم میوه و خواکی خریده بودی، داشتی میوه هارو میشُستی..

دیگه از ماکارونی صرف نظر کردی و من ته چین مرغ درست کردم البته ماست هم نداشتیم و هی پاس دادیم بهَم که تو برو بخر تو برو بخر.. تا بلخره من پیروز شدم.. 

منم در حین غذا درست کردن، خریدارو جابجا کردم و خونه رو جمع آوری کردم و لیمو شیرین و نارنگی هم خوردم و رفتم دوشی و اومدم نماز خوندم و ناهار خوجمزمون رو با سالاد کاهو که زیتون و ذرت هم داشت نوش جان کردیم.. ی فیلم هم گذاشتیم دیدیم به اسم پو.سته که اصن خوب نبود.. بعد از غذا هی چای و آبمیوه خوردم ، گلومم بهتر شده..

شما نشستی پای لپتاپ کارات رو انجام دادی.. منم با گوشی شما که نت داره چنتا کارم رو انجام دادم.. 

بعدشم  چون ملیضم و گنا دارم، جا نمازم رو برام آوردی نماز خوندم و اسپند هم دود کردی.. میگن اسپند واسه سرما خوردگی خوبه.. البته شُما گاهی دود میکنی.  بعدشم سر چنتا موضوع مختلف حرفیدیم و من حاضر شدم برگشتم خونه..

+ کاش میشد امشب کلبه میموندم..! :/


چهارشنبه:

امروز صبح رفتم اِپی و بعدش اومدم کلبه با شما رفتیم بانک .. انقد تو ماشین بیحال بودم, همش چشمام بسته بود.. چنتا مغازه هم نگه داشتی  و رفتی خرید کردی و واسه منم آبمیوه اینا خریدی.. 

جالبه که اومدیم خونه حالم بهتر شد انگار.. خریدارو جابجا کردم و شما سبزی پاک کردی و شُستی.. بعدشم من ماکارونی درست کردم واسه ناهار و شما هم ظرفا رو شُستی.. و همش میگفتی این سینکه چرا انقد ظرف میزاد, تمومی نداره..  

فیلم   قصه. ها رو هم گذاشتیم دیدیم.. ناهار دوس داشتنیمون رو هم با سبزی خوردن و خیارشور میل کردیم..  بعد از غذا من پتو رو کشیدم رو سَرم و خابم برد ی ساعت.  بیدار که شدم میوه و چای خوردیم و نماز خوندیم و من برگشتم خونه.. تو راه کلی اشک ریختم و رسیدم خونه شام درست کردم درحالیکه سُرفه های شدید داشتم.. 

+ میدونم امروز اَخمو و بی مزه بودم..! :-*


پنجشنبه:

صبح که بیدار شدم حالم بهتر نشده بود و کلی سرفه داشتم.. 

دیرتر از همیشه حاضر شدم و رفتم کلاس شیشه اما وقتی رسیدم هنوز کلاس شروع نشده بود.. 

با شما چنتا اس دادیم و  من بعد از کلاس رفتم پیش رفیق شیش و شما هم پیش دوستات.. 

شب هم برگشتم خونه و با هاپو رفتیم خواکی خریدیم و شام پسرا اومدن.. 

شما هم داری اِس میدی و اما من قهرآلود جواب میدم.. نمیدونم چرا.. !?? نمیدونم چِمه.. !

+ دلم خرید میخاد..!


جمعه:

امروز ظهر فوت.بال رو دیدیم و عصر با رفیق شیش رفتیم بیرون.. تو بارون دور زدیم و کلی آهنگ های شاد گوش دادیم و آی خندیدیمممم..

شُما هم ناهار خونه خاله دعوت بودین و شب یِ کم حرفیدیم و زود خابیدی..



نظرات 6 + ارسال نظر
عارفه پنج‌شنبه 14 آبان 1394 ساعت 18:56

سلااااام م م
چطوری من؟
از دست تو دختر
بابا اسمتو بگو خب ب ب میایم اینجا صدات بزنیم باید بگیم من!!؟؟
آخر چرا؟
یعنی ی ی ی کل پستت یه طرف
اون جملت که گفتی
(اما خب من تشخیص دادم که لازمه و دان.لود کردم.)
یه طرف ف ف
خراب اقتدارتم
به تو میگن زنه زندگی و دختر اصیل شهریوری

به به سلام عارفه خانوم گل..
باور کن همینجوریش استرس آدم آشنا رو دارم، دیگه اسمم که بگم میشم گاو پیشونی سفید.. خخخخخ..
خب آخه اگه به دوس جون باشه هیچی دان لود نمیکنه.. ولی بعدا سرم کلی غر زدااا اما خب میدونی که دختر شهریوری پای کارش وایمیسه.. الکی از خودم خصوصیت درست کردم.. خخخخخ.. ولی خداییش دخترای شهریوری خیلی خوبن.. میدونی که خاهر. :)) :-*

اسکارلت چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 12:57

ای جانمممم . امیدوارم همیشه شاد باشی. تنبل شدم کلا.ن.شتنم نمیاد شاید یه فرصت دیگه حتما دوباره سرذوق بیام

مرسی عزیزم..
آخی.. آره آدم گاهی نوشتنش نمیاد.. اما بعدا که میشینی میخونی حال میده، کلا خاطره بازی حال میده. :) امیدوارم زودی سرحال بیای.. :-*

هوراا خانم سه‌شنبه 12 آبان 1394 ساعت 17:45 http://Mojzeyekachaloo93-94.blogsky.com

سلام مهربون :-)

چه بد موقع کمرش گرفت... آقای محترم هم گاهی اوقات کمکش میگیره خیلی بده

منم اینقدر برنامه برای گوشی آقای محترم دانلود میکنم هی میگه هوراا آخه این چه کاریه این برنامه به دردم نمیخوره میگم گوشی مشترکه برای خودم دانلود میکنم آقا جاان

واااای منم فیلم پوسته رو خواستم نگاه کنم افتضاح بود تا آخرش نگاه نکردم

سلام عروس خانوم.. :)
آره دیگه ییهو بیخبر میگیره.. :/ وای آقای توام همینطوره.. آخی انشالا خوب خوب شن..
دوس جون اهل این برنامه ها نیس دیگه، البته منم زیاد نیستم اما تل.گرام داغون شده، براش ی چی دیگه ریختم که بتونیم باهم درارتباط باشیم.. به خودش باشه اس ام اس میده هنوز.. خخخخخ..
فیلمش چی بووووود.. من اصن چیزی ازش یادم نموند انقد که پرت و پلا بود. هه..
:-*

آنی دوشنبه 11 آبان 1394 ساعت 21:21 http://bazietaghdir. blogsky.com

سلام عزیزم، از وب آبانه جون باهاتون آشنا شدم و آرشیو رو خوندم. امیدوارم دوستای خوبی برای هم بشیم

سلام عزیزم.. خوش اومدی آنی جون.. لطف کردی.. آخی آبانه ی گل.. حتما دوستای خوبی میشیم.. :) :-*

زیتون یکشنبه 10 آبان 1394 ساعت 17:57 http://www.zeytoone-tanha.blogsky.com/

سلام گل دختر عاشق.
یه مدته میخونمت. خیلی شیرین و واقعی مینویسی.
برای خودت و "شما" ارزوی تندرستی و خوشبختی دارم

سلام خانوم زیتون جان.. :)
خوش اومدی.. لطف داری عزیزم..
بینهایت ممنون از دعای قشنگت.. منم امیدوارم لبخند از لبت نیفته عزیزم.. :-*

آیدا شنبه 9 آبان 1394 ساعت 08:48 http://Aiiidddaaa.blogfa.com

سلام عزیزم خوبی؟
آفرین به دختر زرنگگگگگ که 20شده اونم تنها 20
حالا دلت خرید میخواست عملیش کردی یا نه؟

سلام آیدا جان من خوبم تو چطوری..
میبینییییی.. همچین دختر ۲۰ بگیری هستم مننننننن.. :))
نه دیگه خرید نرفتیم، فقط دلم خاست.. امیدوارم حسش بیاد بریم.. :q
:-*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد