هفته یِ خوشحال.. :)

 

 شنبه:

امروز تو خونه بودمُ کارامُ انجام دادم.. واسه شام هم با هاپو پیتزا گوشت چرخ کرده درست کردیم که خیلی خوجمزه شد و شب با شما حرفیدیم، قرار شد اگه فردا کارِت زود تموم شه بریم با ز ا ر .. هوراااا.. 

 خسته هم بودی و زودی خابیدی.. 


۱شنبه:

امروز از صبح درحال هماهنگی و خبر گرفتن از هم بودیم.. ظهر هم با هاپو رفتیم آرایشگاه، میخاست مِش کنه.. 

بعدشم من اومدم مترو.. زنگیدی و آخرین هماهنگیارُ انجام دادیم و هر دفه هم انقد اسم ایستگاه مترو و خیابونِ مورد نظرُ باهم چک میکنیم که خندمون میگیره، آخه قبلنا چند دفه ایستگاه اشتباهی قرار گذاشتیم .. هه..  

یکی از خوشحال ترین قرارهایی که با هم داریم همین قرارایِ مثلِ امروزه.. 

تا من رسیدم بالا، شما هم رسیدی و پیش به سوی با زاااا ر.. جاییکه من خیلی دوسِش دارم.. زندگی بشدت توش جریان داره.. مخصوصا با شما و خریدایی هم که میکنیم کلی انرژی میگیرم..

 یِ بُرش پیتزا هم از دیشب برات آورده بودم خوردی و شروع کردیم به گشتن.. 

اول رفتیم مغازه دوستمون ، تو پاساژ، و یِ بارونیِ سرمه ایِ خوجل برام خریدی که خیلی دوسش میدارم.. 

بعد رفتیم ادکلن و چنتا اسپری برا خودت و من خریدی.. 

بعدش پُرسون پُرسون رفتیم قسمت لوازم تحریری و وسایل نقاشی و تحریرمُ خریدیم  و چای و بامیه خوردیم و ی کم هِرهِر کِرکِر کردیم و رفتیم قسمت جیگول پیگول فروشی، مُهره و سنگ و آویز و اینا خریدیم واسه ساخت بدلیجات.. انتخاب سنگ و مُهره ها سخته، هر دفه دلم میخاد همه شونُ انتخاب کنم.. 

بعد رفتیم تنقلات خریدیم.. کنجد و تخمه و هات چاکلت و ترشی و کاکائو های خارجکی در طعم های مختلف.. 

دیگه چی خریدیممممم.. آها.. یِ سری هم وسایل بهداشتی.. و ریمل دم دستی و اینا.. بعد اومدیم ساندویچ فلافل و هات داگ ذغالی خوردیم که مستقیما گوشت شد به تنمون .. 

حدود 7  شاد و خرامان از بازار اومدیم بیرون که یهو یکی از پلاستیکِ خریدامون پخشِ زمین شد.. چنتا ماشین هم از روشون یِ جوری رد شدن که خداروشکر وسایلمون طوریش نشد و سریع جم و جور کردیم و داشتیم میخندیدیم که بعد از چند دقیقه دوباره نفهمیدیم چجوری، یِ پلاستیکِ دیگه افتاد وسط خیابون ایندفه چرخ ماشینا درست از وسطِ اسپری ها رد شدن که همون لحظه پییییییسسسسسس کرد و خیابون رو بوی خوش فرا گرفت..خمیر دندون و اینا هم فِرررررت زدن بیرون.. صحنه ی جالبی بود.. دیگه سریع بقیه وسایل رو چک کردم.. چیزای دوس داشتنی و با ارزش سالم بودن، خیالم راحت شد.. هه.. 

خلاصه برگشتیم و بزور وسط راه پیاده شدم که تو ترافیک این همه راه نخای برگردی.. اومدم خونه و شما خریدامون رو بُردی کلبه.. حالا هِی تک تک یادم میفته، به شما پیغام میدم میگم ببین این هست تو پلاستیکا یا افتاده زمین ندیدیم، شما هم چک میکنی.. 

آخر شب هم رفتی خونه حمید.. 

واااااای الان یادم افتاد، اولِ راه ،دو تا کتاب رمّان خریدیم بعد گذاشتی تو مغازه گفتی برگشتنه میام میبرم.. ولی یادمووووون رفت و نگرفتیممممم.. ای بابا.. 

+ بهت زنگیدم کتابارُ گفتم، گفتی فردا که وقت نمیکنم برم بگیرم، کلا بیخیالش شو.. !

فکر کنم خودم باید دست به کار شم.. 


۲شنبه:

صبح با هاپو شال و کلاه کردیم و بسرعت رفتیم با ز ا ر و کتابامُ گرفتم از آقاهه که خیلیم پیر و با نمک بود و سریع شناختتم..

بعد رفتم از همون اسپری ها که دیشب ترکیدن، خریدم بازم و دوباره چنتا خورده ریز مثل رو بالشتی گُل گُلی و سفره ی گُل گُلی و ی قابلمه کوچیک گُل گُلی خریدم دیگه ظهر برگشتیم خونه.. و عصر هم رفتم کلاس.. سومین جلسه از ترم نُهم.. 

برگشتنه تو بارون هم باقالی عزییییییز و لبوی داااااغ خریدم و اوردم خونه خوردیم.. 

شما هم عصر از خونه حمید برگشتی کلبه و شب باهم حرفیدیم..


۳شنبه:

صبح باهم حرفیدیم، هوس باقالی پلو با گوشت کرده بودی..! :) گفتم پس ماهیچه رو بنداز تو قابلمه بپزه تا ظهر که بیام درست راستیش کنم.. 

تو راه که داشتم میومدم، تو ماشین کلی عر زدم و رسیدم کلبه، شما میخاستی بری استخر.. 

منم باقالی پلو درست کردم و خونه رو جم و جور کردم و دیگه سه بود که ناهار لذیذمون رو با زیتون و دوغ خوردیم.. 

یِ عالم هم ظرف جمع شده بود که حال نداشتم و نشُستم.. 

ی سی دی آهنگای قدیمی آورده بودم نشستیم گوش دادیم انقد خوووووب بود.. 

عصر هم ی چُرتک زدیم و پا شدم اومدم دم خونه دنبال هاپو رفتیم خرید و آخر شب هم کار نقاشیمُ انجام دادم.. 


۴شنبه:

صبح با حالتِ خاب آلود و یِ چشمی، کلی پیغام دادیم بهم و خندیدم..

ظهر رفتم وسایل شیشه خریدم و بعدش اومدم کلبه.. 

همینجور که داشتیم میحرفیدیم یهو متوجه شدم ظرفا رو شُستی و آشپزخونه تمیز و مرتبههههه..کاملا  شگفت زده شدم..    

بعدش هِی گفتم چی درست کنم واسه ناهار ، هِی شما گفتی هرچی دوس داری.. آخر سر سبزی پلو درست کردم که با تن ماهی بخوریم.. 

عصر بود دیگه، تر و تمیز ناهارمون رو خوردیم و من نشستم کتاب خوندن و شما پای لپتاپت.. چای و آبمیوه و تخمه هم کنار دستمون بود با کلی مهربونی و آرامش بعدازظهر سرد پاییزیمون رو گذروندیم..

شب هم که خاستم برگردم، هرچی ماشینو استارت میزدم، در جا خاموش میشد.. ! زنگیدم به شما، گفتی الان میام پایین.. خداروشکر به دست شما روشن شد و برگشتم خونه.. 

آخر شب هم کارا شیشه رو انجام دادم و بعد از مدتهااااا شب زود خابیدم یعنی حدود ۱۲.. 


۵شنبه:

ظهر رفتم کلاس شیشه و عصر رفیق شیش اومد دنبالم..  اول رفتیم نمازخونه پارک قیطریه نماز خوندم .. خخخخخ.  بعدشم رفتیم کافی شاپ . شاند یز سیب زمینی ویژه خوردیم و سارا هم بهمون مُلحق شد  Geminiو رفتیم ی دوری زدیم و آجیل خوردیم و بسیور خندیدیم و شب رسوندنم خونه .. 

شام هم هیجان و دوقلو ها خونمون بودن.  آقای خونسرد هم رفته تر کیه..  آخر شب هم واسه پری ی نقاشی از تکلیف مدرسه شون رو کشیدم و چشمام دیگه داشت بسته میشد.. 

شما هم ظهر رفتی خونتون دنبال حاجخانوم و رفتین ختم و شب هم خونه شیبا شام دعوت بودین.. آخر شب پیغام دادیم و سر به سر هم گذاشتیم و خابیدیم..


جمعه:

جمعه ظهر یِ اتفاقِ کوچیک, بهَمم ریخت و به شُما پیغام دادم و کلی حرفیدیم و آروم شدم.. 

بعدازظهرهم با هاپو تهنا بودیم حوصله مون سر رفت, رفتیم بیرون یِ دور زدیم و ذرت خوردیم ..

شما هم شب برگشتی کلبه و باهم حرفیدیم ..


+ دلم برا این استیکرا تنگ شده بود.. Gun Touting

نظرات 4 + ارسال نظر
اسکارلت پنج‌شنبه 28 آبان 1394 ساعت 12:58

زندگی واقعی یعنی همین لحظات شیرین کنار هم بودن ... شادیت پایدار بانو[قلب]منم باقالی پلوووووووووووووو میخوام

قربونت اسکالت جان.. واقعا آدم دلش خوشه به همین لحظات.. مرسیییییی..:-*
ای جان.. توام باقالی پلو خوری مثه خودممممم.. :)

عارفه دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 12:31

سلااااام م
چطوری من؟
عجب صحنه ای بوده ترکیدنه خمیر دندوناااااا
و ایضا پیسسسسسه اسپری آ
صداش جالبتر بودا
الان نزدیکای ناهاره با توضیحاتت از خوردنیات منم مثه اون استیکرات بودم
یعنی همینجوری سیله که از دهانم سرازیر است
خاتون راس میگه هنراتو نشون بده یکم تعریف کنیم ازت جون بگیری ننه

سلام عاااارفه خانوم.. من خوفم.. خودت چطوری..
وای باید میدیدی چه صحنه ای بود.. انگار نارنجک زدن وقتی اسپری ها ترکید.. کاش زودتر میدونستم فیلم میگرفتم.. خخخخخ..
ای جون.. وقتی یاد غذا میفتی باید آب دهنت زیااااد شه قورت بدی.. انقده حال میده. برو ناهارتو بخور نوش جونت..
چشم عزیزم...ننه به قربونت...چند وقت دیگه به امید خدا عکس میزارم.. ولی یادتون باشه مبتدی هستمااااا...توقع بالا نداشته باشید...خخخخخ..

خاتون شنبه 23 آبان 1394 ساعت 15:58

سلام عزیزم.
اوف بالاخره من تونستم بیام نت. و یکم چرخ بزنم اینور اونور.

به به چه هفته باحالی.
اوه اوه صحنه افتادن نایلونا زیر ماشینو بگوووووووو
وای یک جوری شدم. چه بد

ولی چی همه خرید کردنیا. خوش به حال شما و شما!
خب چی بگم! اون که اسمش شده شما. تو هم که باز میشی شما! خلاصه شما به توان دو!!
خخخخ!

اصلا کارای شیشتو نمیذاری اینجاها.
دختر از هنرت بذار ببینیم یکم.
یا مثلا بدلیجاتی که درست میکنی.

میگما فک نکنم حتی یک روز توی خونه بمونی!
راستی هاپو ازت کوچیکتره یا بزرگتر. اگر گفتی قبلا، یادم رفته!

سلام خاتون خانوم.. خوبی عزیزم..
دیدی چجوری بساطمون وسط خیابون ولو شد.. حالا خوبه خریدای مستهجن نداشتیم که وسط خیابون آبروم بره.. خخخخخخ..
مرسی گلم، چند وقت بود خرید کلی نداشتیم..
شما به توان دو رو خوب اومدی.. :)
در مورد عکس هم چشم حتما.. تازه خیلیم لطف داری عزیزم..
چرا بابا خونه هم هستم.. البته به قول خانواده، بیشتر بیرونم، به خونهههم ی سر میزنم.. خخخخخ..
ازم بزرگتره عزیزم.. حدود ۵ سال..
راستی در مورد کامنت خصوصییت هم اکی متوجه شدم.. و همچنین واسه رمزت هم سپاسگزارم عسیسم..
:) :-*

آیدا شنبه 23 آبان 1394 ساعت 12:38 http://Aiiidddaaa.blogfa.com

من برا هفته قبلم کامنت گذاشته بودمااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
فکر نکنی نمیام اتفاقا یکی از بهترین جاهایی که دوسش دارم و سعی میکنم بیام بخونمش اینجاست بهله
خداروشکر که هفته ی خوبی داشتین این هفته
چیرا همه پلاستیکا پاره شدن خوووو
فکر کن تو خیابون هی راه بری هی از دستت بیوفتن خخخخخ
خریدای ِقشنگ و ریزه میزه و بزرگ و همه جورت مباااارک

ا.. کامنت ازت نداشتمممممم آیدا جون..
مرسیییییی گلمممم لطف داری..
مرسی عزیزم آره خداروشکر هفته خوبی بود..
چمیدونم والا.. اینم خاطره ای شد واسه خودش.. البته اگه خال میفتاد رو بارونیم یا ادکلنا سکته میزدم همون وسط خیابون.. خخخخخ..
فداااااااااات.. قابل نداره.. :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد