هفته ی آروم.. :)

 

شنبه:

امروز همینجوری الکی، یِ جوری بودم.. وقتی شما غُرغُرامُ شنیدی گفتی پاشو بریم کلبه حال و هوات عوض شه.. منم خوشحال، سریع حاضر شدم و گل های رُز رنگی رنگی خریدم و اومدم کلبه..

 خواکی هامون رو چیدم تو ظرف و نشستیم تی وی دیدیم.. ناهار هم حاجخانوم خورشت کرفس با زیره پلو و ترشی داده بود که اصن فکر نمیکردم انقد خوجمزه باشه.. بعدازظهر هم یِ هویج بستنیِ توپ درست کردی خوردیم، جگرمان حال آمد.. 

شب هم رفتم خونه و چون حوصله ام سر جاش اومده بود، واسه اولین بار توپک هویج درست کردم که اونم خیلی بامزه و خوجمزه شد.. 

۱شنبه:

ظهر رفتم ماهی قزل آلا خریدم ( دیگه خیلی از خریدارو یاد گرفتم... ) و اومدم کلبه و دست به کار شدم.. سبزی پلو با کوکو و ماهی درست کردم.. و خونه رو جم و جور کردم و رفتم دوشی و اومدم سالاد کاهو هم درست کردم و ناهار خوردیم.. عجب ناهاری.. فقط یِ کم تند شده بود البته هم من هم شما عاشق تندیجات ها هستیم ..  چون هم خودم فلفل زده بودم و هم پودر سوخاریم تند بوده .. بیخود نیس میگن از محصولات وطنی حمایت کنید، خب وقتی  زبان مملکت غریب رو نمیدونی واسه چی پودرسوخاریش رو انتخاب میکنی چشم بسته.. خلاصه نوش جان کردیم دیگه.. 

آشپزخونه هم در حالِ انفجار بود.. بعد از غذا رفتم سراغ ظرفا که خداروشکر شما اومدی کمک و شُستی و منم آب کشیدم، زودی تموم شد.. 

بعدازظهر هم چای دم کردم با توپک های هویجی میل کردیم و شب اومدم خونه.. 

۲شنبه: 

امروز ظهر، یهویی حس کردم حالِ کلاس رفتن ندارم، شما هم کار داشتی .. واسه همین بعدازظهر با رفیق شیش زدیم بیرون.. تو خیابونا دور زدیم و رفتیم نارسیس ، سیب زمینی تنوری خوردیم و ی عاااااالم حرف زدیم .. خیلی سبک شدیم .. 

۳شنبه:

تا ظهر کمک مامانم کردم واسه نذری فردا.. بعدشم اومدم دم کلبه دنبال شما و رفتیم سی نما.. تنقلات خریدیم و  فیلم این . سیب. هم . برای. تو رو دیدیم.. نظر خاصی در موردش ندارم.. خخخخخ.. 

بعدشم رفتیم نمایشگاه سی نما، من چندین تا کتاب و دفترهای خوجل موجل و لاک و ماگ و خورده جات برداشتم، کلی حالم خوب شد با این جایزه های جیگولیم.. 

بعدشم برگشتیم کلبه و چای خوردیم و ی کم حرفیدیم و من زود برگشتم خونه.. 

۴شنبه:

ظهر ماما رو بردم خرید و بعدش خودم رفتم خریدای کوچولو کردم و اومدم کلبه.. واسه ناهار هم الویه و سالاد کاهو داشتیم خوردیم و تر و تمیز نشستیم فیلم آتیش.بازی رو دیدیم که بامزه بود.. نماز خوندیم و شما هم آب هویج گرفتی خوردیم و حرفیدیم و شب برگشتم خونه و شما رفتی خونه حمید..

۵شنبه:

بساطِ نذری تا ظهر جم و جور شد و من ی کم خابیدم .. قرار بود شما بیای سَهمت رو بگیری که نشد بیای و موند برا فردا.. 

شب هم باهم حرفیدیم و من بطرز لوسی دلم تنگ شده بود که شما چنتا قول خرید و تفریح دادی، ی کم بهتر شدم.. هاها.. 

تا پاسی از شب هم با رفیق شیش تلفنی حرفیدیم.. عاشق اینم که حرفامون هیچوقت تمومی نداره.. هه..

جمعه:

ظهر اومدم کلبه و غذای نذری برات آوردم.. ی ربع نشستم حرفیدیم و شما حاضر شدی بری خونه حاجخانوم و منم غذای رفیق شیش و سارا رو دادم و نذری هم گرفتم و اومدم خونه ناهار خوردم.. 

شب هم با هاپو رفتیم ی دور زدیم و باقالی و لبوی درجه یک خریدیم زدیم بر بدن.. 

الانم با شما در حال پیغام بازی و مقسره بازی هستیم..   هاها..