هفته یِ خوب + هفته یِ خوش.. :)

 

 

شنبه:

امروز بعدازظهر، رفیق شیش میخاست بره سرِ یِ قرارِ کاری درسی اومد دنبالم و باهم رفتیم کافی شاپ میلاد نور و آبمیوه خوردیم و اونا صبحتاشون رو انجام دادن و برگشتنه سارا و پانی هم بهمون مُلحق شدن و ی دوری زدیم و اومدیم خونه.. 

شما هم مشغول کارات بودی و آخر شب حرفیدیم.. 


۱شنبه:

امروز رو با ماما مُعامله کردم.. یعنی بردمش خرید و ناهار درست کردم و خونه رو جم و جور کردم، در عوض ماما هم تغییراتِ دلخاهم رو روی پالتو طوسیم انجام داد.. بسیور هم عالی..

بعدازظهر هم ییهویی اومدم کلبه.. انار و تنقلات خوردیم و بعدش پا شدیم آماده شدیم رفتیم دم خونه خاله و بعدترشم خرید خوراکی ها داشتیم.. و چنتا کرم و شامپو و اسپری و اینا هم سهم من بود از خریدمون..  دیگه شُما رو رسوندم و خودم برگشتم خونه..


۲شنبه :

بعدازظهر پا شدم حاضر شم برم کلاس که خبر رسید تشکیل نمیشه..! منم سریعا به شما اطلاع دادم و شما هم گفتی خب بیا کلبه..

دیگه تا رسیدم جم و جور کردم و هات چاکلت با شیر نارگیل خوردیم و از کتاب طالع بینی خصوصیات مرد متولد. تیر و زن متولد.شهریور رو خوندم برات و  ی عااااالم خندیدیمممم مخصوصا سر تیرماه..آخه شما ی خرچنگ واااااقعی هستی و از خوندنش شگفت زده شده بودیم.. بعضی جمله هایی که تاحالا بهم گفته بودیو دقیقااا تو کتاب نوشته بود.. خلاصه که جالب بود.. بعد من دلم میخاست بریم بیرون ی دور بزنیم چون شب عید هم بود ولی شما گرسنه ات بود.. قیمه داشتیم داغ کردم با سالاد کاهو و دوغ خوردیم، بعد شما گفتی حالا اگه میخای بریم بیرون اما اون موقع من حسشُ نداشتم..  دیگه فیلم جیب.بُر.خیابان.جنوبی رو گذاشتیم دیدیم که بدک نبود.. وسط فیلم هم کلی هرهر کرکر کردیم و تنقلات خوردیم.. 

بعدشم با آژانس برگشتم خونه..


۳شنبه:

امروز تعطیلی بود .. بعدازظهر با رفیق شیش و سارا بمناسبت تولدِ سارا رفتیم نارسیس و کادو بهش دادیم و با ی بابانویل هم عکس انداختیم و تیسی تَتی و فیله مرغ خوردیم و دلمون باز شد از بس حرفیدیم.. شما هم کلبه موندی و نرفتی خونه حاجخانوم..


۴شنبه:

شما از صبح زود رفتی اندیشه و منم اینور کلی دعا و ثنا میکردم که کارت درست شه که خداروشکر تا اندکیش اُکی شد.. 

ظهر هم رفتم اپی و برگشتنه ی کم خورده خریدای دلچسب انجام دادم و اومدم خونه.  بعدازظهر هم با هاپو رفتیم بیرون ی دور زدیم..  و شب شما زود خابیدی و منم به بافتنی و رمان سرگرم بودم.. 


۵شنبه:

بلخره استخرِ دمِ خونمون دوباره فعال شد و امروز رفتم و کلی حس خوب بهم دست داد.. 

تا بعدازظهر هم با شما پیغام بازی کردیم و من خودمُ لوس کردم ازینکه دیشب زود خابیدی و تهنام گذاشتی و شما هم خداروشکر امروز حوصله داشتی و خریدارِ ادا اوصولام بودی، منم کلی ذوق کردم.. هه..

شب هم رفتم بیرون خورده کارامو انجام دادم و شما هم رفتی پیش حمید و شب موندی پیشش.. 


جمعه:

بعدازظهر شما برگشتی کلبه و منم حاضر شدم با پررو خان اینا و خونسرد خان اینا رفتیم نامزدیِ داداشِ هیجان.. که تا پاسی از شب ادامه داشت و من با شما پیغام بازی میکردیم تا پاسی ازهمون شب.. 


شنبه:

امروز بعدازظهر باهم حرفیدیم و یهویی پا شدم اومدم کلبه..

شما داشتی جاروبرقی میزدی و منم یِ کم جم و جور کردم و باهم چسبونک بازی کردیم.. خخخخخ.. سرِ ی بلوز هم شرط بستیم.. منم تا جان در بدن داشتم جِر زنی کردم تا ببَرم، شما هم فقط میخندیدی بهم.. بلخره هم بُردم و کلی بالا پایین پریدم و  دور قهرمانی زدم تو خونه.. هه..


۱شنبه:

بعدازظهر اومدم کلبه و رفتیم بیرون خرید کردیم و وسایل بهداشتی و سوپر مارکتی و خوردنی انجام دادیم و ی بلوز و یِ تاپ هم خریدیم بخاطر شرطِ بازیِ دیشب.. برگشتیم کلبه پوشیدمشون اندازه م بودن و کلی قِر دادم.. هاها.. دیگه خریدارو جابه جا کردم و آبمیوه خوردیم و اومدم خونه..


۲شنبه:

بعدارظهر رفتم کلاس، چهارمین جلسه از ترم دهم.. برق نبود تو ساختمون و کلاس رو در فضایی جالب و جدید با شمع گذروندیم ..!  منم همش پارافین که داشت ذوب میشد میریختم رو انگشت دستم و میسوختم و کیف میکردم.! یا قطره قطره شمع رو میریختم حاشیه ی جزوه م و لبخند رضایت میزدم..  استادمم میگفت، حالا خودتُ نسوزونی بچه جون.. خخخخخ.. نمیدونم بقیه هم مثه من این کارایِ جذاب رو انجام میدن وقتی شمع میبینن.. !?Peppy

شُما هم که کلا مشغول کاراش بود.. 


۳شنبه:

چند وقت پیش، از سایت نت. برگ جان، ی آفر خریدم واسه کلاس عکاسی، که امروز صبح تشکیل میشد.. رفتم انقلاب و بزحمت مؤسسه رو پیدا کردم.. با اینکه دو ساعت و نیم بود و بیشتر، تئوری بود ولی خیلی مفید بود.. بازم نمیدونم کیا هستن که مثه من عکاسی رو در حدِ دل خودشون دوس داشته باشن..!؟ به امید روزی که ی دوربین حرفه ای بخرم و لحظه های ناب، ثبت کنم.. 

خلاصه بعد از کلاس، رفتم دانشگاه و نمره نقاشی رو شیشه رو دیدم، حالا مگه تو لیست اسممُ پیدا میکردم وقتی نمره م رو دیدم کلی ذوقیدم.. آخه بیستتتتت شده بودم.. فکر کنم ۲۰ گرفتن تو هر سن و سال و تو هر رقابتی آدمو خوشحال میکنه.. 

داشتم برمیگشتم خیلی گرسنه بودم .. نزدیکِ خونه کرفس و ساندویچ فلافل با دوغ خریدم و اومدم با ماما و هاپو خوردیم.. با اینکه اهل فلافل نیستم اما خیلی بهم مزه داد.. 

بعدشم حاضر شدم بیام کلبه، دیدم شما هم ناهار نخوردی گنا داری ، واسه شما هم ساندویچ فلافل خریدم و اومدم کلبه و رفتیم سی نما..

با اینکه دیر راه افتادیم و تا جاپارک پیدا کردیم و بیلیت خریدیم ، اما وقتی نشستیم رو صندلیامون فیلم شروع نشده بود و هنوز داشت تبلیغ نشون میداد.. یعنی میتونم بگم، ۹۰درصدِ سی نماهایی که رفتیم همینجوری دقیقه ۹۰ رسیدیم  و همیشه هم وقتی میبینیم فیلم شروع نشده ، درحالیکه از بدو بدو هامون نفس نفس میزنیم، خندمون میگیره..

 امروز فیلم شکاف رو دیدیم .. روند سریع و خوبی داشت و از همون وسطِ فیلم حدسامُ  زدم که درست درومد.. موقع فیلم هم ساندویچ هارو زدیم به بدن، آخه  منم نصفه ساندویچ از ناهارم مونده بود با خودم آورده بودم.. هه.. یِ پاکت بزرگ سن ایچ پرتقالی خنک هم از خونه آورده بودم.. که البته شما اولش میگفتی نیار ضایع اس، میریم میخریم کوچیکشو.. اما من کار خودمو کردم,  نِی هم برداشته بودم.. همون خودِ شما آبمیوه رو میخوردی و میگفتی آخیییییششش.. دمت گرم خیلی مزه داد.. منم این شکلی بودم..  خداییش هم مزه داد و تا آخرشُ خوردیم.. هه..

بعد از فیلم هم رفتیم سو پر استا ر و کاراملِ نمیدونم چی چی با موکا سفارش دادیم.. انقد همسربه سر هم گذاشتیم خندیدیم که من دیگه روم نمیشد بمونم تو مغازه.. تقصیر خودشون بود آخه سفارشمونُخیلی طول داد.. شما هم به آقاهه میگفتی, آقا سفارشِ ما امسال حاضر میشه دیگه به امید خدا..؟! هه.. خلاصه آوردن خوردیم برگِشتنه یِ کم میوه خریدیم و یِ شالِ زرشکی ساده ی زمستونی هم برا من خریدیم.. و اومدیم کلبه .. نشستم چک هاتُ پُشت نویسی کردم و رسیداشونُ نوشتم.. (یکی از کارهای مورد علاقم همینه!شما هم از خدا خاسته میدیُ من زحمتشُ بکشم.)

 حالاشب که خاستم برگردم هرچی دنبال پَنل گشتم پیدا نکردم.. اینور اونور تو کیفم تو داشبورد, نبود که نبود.. یهو همه چی برام مرور شد و یادم اومد که وقتی تو سی نما فیلم تموم شد, پا شدیم و همینجوری که داشتیم در مورد فیلم صحبت میکردیم, من پلاستیک خوردنیارو انداختم سطل زباله.. بعلههههههه.. پنل هم تو اون پلاستیک بود.. حتی ی چیپس نصفه نیمه هم تو پلاستیکه بود.. حیف.. خخخخخ.. 

دیگه سریع زنگیدم به سی نما و وصل کرد به مدیریت.. آقاههبا یِ لحن مقسرهگفت بعله خانوم ضبطتون اینجاس.. میدونید کجا پیداش کردیم.. !؟ تو سطل زباله.. !! واقعا خسته نباشید.. کلی تشکر کردم و قرار شد فردا بریم بگیریمش از مسؤول مربوطه.. همون موقع هم به شما زنگیدم و بقول شما داستان شیرین کاریمُ  تعریف کردم.. 


۴شنبه :

بعدازظهر رفتم کلبه و تا شما استراحت کردی و نماز خوندی, منم ماکارونی درست کردم سریع.. تا حاضر شدیم غذا هم حاضر شد, ی کم خوردیم و رفتیم سی نما و من,  تو ماشین نشستم و شما رفتی پَنل رو از آقاهه گرفتی و بعنوان شیرینی بهش پول دادی.. و خوشحال برگشتیم کلبه..Gemini اومدیم خونه باز ماکارونی زدیم ایندفه با ته دیگش که سیب زمینی بود..آها تا رسیدیم حاجخانوم زنگید که اگه تونستی بیا خونه خاله.. شما هم موندی پیشم و بعد اینکه من رفتم رفتی خونه خاله.. مرسی عسیسم.. 


۵شنبه:

ظهر رفتم استخر و بعدازظهر با رفیق شیش رفتیم وسایل نقاشیم و کاموا واسه بابا خریدم و هاپو رو از دم مترو برداشتم و اومدم خونه..

شما هم مشغول کارات بودی..


جمعه:

امروز شالگردن بابا رو شروع کردم.. هرچند که کلاه شُما رو کامل نبافتم ولی شالت خیلی وقته تموم شده..

رُمان رو تمومش کردم و کلی گریه کردم آخرش با اینکه حدس زده بودم چی میخاد بشه.. البته میتونم بگم رمانِ خوبی نبود واسه من .. از اولم گفتم با اسمش مُچکل دارما.. فکر کنم بزارم تو جعبه ی انباریمون تا بیشتر از این جلو چشمم نباشه.. 

بعدازظهر هم با سارا رفتیم ی دور زدیم و کلی حرفیدیم..  بارون هم میومد .. بعدش اومدم دنبال هاپو و باز رفتیم ی دور زدیم تو بارون و باقالی جون میل کردیم..

شما هم رفتی دنبال مهموناتون! و رفتین خونه حاجخانوم ناهار و شام موندی و آخر شب برگشتی کلبه حرفیدیم..

+ یِ کتابِ کم حجم از همون خریدای سی نما دارم به اسم بازگشت.به. خویشتن از دکتر شر یعتی.. همینو شروع میکنم بخونم.. خیلیم عالی..



نظرات 3 + ارسال نظر
رزسپید چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت 12:19 http://rozesepid2015.persianblog.ir/

فدات
خیییییییییییلی جالبه
منم کاردانی آی تی دارم
متولد شهریور بودی؟

قربونت..
ا.. چه جاااالب.
آره عزیزم شهریوریم.. تو چی.. :)

آیدا چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت 07:40 http://Aiiidddaaa.blogfa.com

معامله ی خوبی بوده ها با مامانت
دعا و ثنا
ترم ده قضیش چیه؟ من نفهمیدم آخر الان دانشجوی کارشناسی هستی؟چرا ترم ده؟؟؟؟
برا عسکا من کامنت گذاشته بودماااااااااااااااااااااااااا

آره میرزید خدایی.. :)
خخخخخ..
نه عزیزم من کاردانی آی تی دارم.. این ترم هایی که میگم، ی کلاس NLP برای مهارتهای زندگی (life skills) میرم ..
تایید کردم کامنت پر مهرت رو عزیزم.. مگه نیست. !? :-*

عارفه یکشنبه 20 دی 1394 ساعت 22:54

سلام
من؟؟؟؟!!!!
کامنتای پست قبل کو و و و و؟؟؟؟
من تا پاسی از شب مشغول نوشتنش بودم خو
واسه هر عکست کلی افاضات کلام نموده بودم:-D
چیطو شده پس؟

سلام عسیسم..
روم به دیفال که دیر شد.. آخه از گوشیم که پاسخ میدم نصفه نیمه میاد نمیدونم چرا.. گذاشته بودم با لپتاپ جواب بدم..
لطفتو دیدم و پاسخ دادم دوستم..
خخخخ.. جیگری تو.. :-*
چیزی نشدس نگرانش نشو.. آفرستادم براتا.. :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد