هفته ی شاد.. :)

  

شنبه:

امروز ظهر هماهنگ کردیم و شُما اومدی دنبالم.. رفتیم  همونجاییکه هفته پیش رفته بودیم ولی مغازه هاش بسته بودن ..! دیگه تک تکِ طلا فروشی هارو نگاه کردیم، چنتا مدل گردنبند هم خوشم اومد قیمت کردیم اما انگار همیشه برعکسه.. وقتی قصدِ خرید داری اون چیزی که میخای گیر نمیاد، درصورتیکه من قبلا چنتا مُدل تو همین مغازه ها پسندیده بودما..  برگشتنه هم کُل مغازه ها رو باز نگاه کردیم اما پیدا نشد که نشد..

خلاصه چنتا خورده خرید کردیم و بعدش رفتیم کَندیک تهرانپارس ناهار بخوریم.. در جهتِ سالم خوری ، حدود دو ماه بود که پیتزا نخورده بودیم..  دیگه امروز پیتزا و مرغ سوخاری و نون سیربا دوغ ! سفارش دادیم البته پیتزا استیک گرفتیم که حداقل سوسیس کالباس توش نباشه..  یِ جشن شکمِ حسابی راه انداختیم.. وسط غذا هم کلی حرف زدیم و با خیال راحت غذا رو نوش جان کردیم و بعدش شما منو رسوندی خونه و خودت رفتی کلبه.. اینجور قرارامون، منو یاد دورانِ قبل از کلبه میندازه و هنوز هم برام هیجانِ خاص خودشو داره.. 

خلاصه بعدازظهر هم با ماما رفتیم نزدیک خونه و بازم تک تک طلا فروشی هارو سر زدیم و من خرید نکردم اما مامانم خرید کرد یهویی.. خخخخخ.. 

حالا تصمیم گرفتیم فردا بریم بازار..

شب هم شما رفتی دندونپزشکی و ریشه دندونت رو جراحی کردی..


۱شنبه:

صبح زود پاشدم رفتم یِ کم  وسایل صبحانه خریدم و اومدم کلبه.. شما بخاطر دندونت درد داشتی و چیزی نمیتونستی بخوری.. فقط شیر کاکایو خوردی و منم نون پنیر گوجه خوردم و ی کم خابیدیم و بعدش من برگشتم خونه و شما هم رفتی سراغ کارات..

ظهر با ماما و خاله حاضرشدیم و رفتیم بازار.. اتفاقا اولین مغازه, مِدالی که میخاستم پسندیدم اما مرضِ چرخیدن دارم .. بقیه ویترینارو نگاه کردیم و دوباره برگشتیم همون مغازه اول و درنتیجه کادوی نقدی شما واسه تولدم تبدیل شد به اون چیزیکه دوس داشتم.. 

دیگه خورده خرید کردیم و شب با خستگی فراوان ازینهمه راهی که رفته بودیم رسیدیم خونه.. اما کلی خوش گذشت..

آخر شب عکسشُ برا شما فرستادم کلی خوشت اومد و خوشحال شدی که بلخره موفق به خرید شدم چون از شهریور تاحالا درگیر طلا بودم..!


۲شنبه:

ظهر با ماما و خاله رفتیم ی مغازه ای نزدیک خونمون که من کاراش رو تو اینستا دیده بودم و خوشم اومده بود.. جنس های ایکیایی هم داشت.. وای عاشق اینجور مغازه هام.. دیگه چنتا وسیله خریدم به اضافه ی ساعت دیواریِ سفید خوشگل , واسه کادو دوقلوها که آخر هفته تولدشونه.. خیالم راحت شد دیگه.. البته دو ساعت تو مغازه اش بودیم از بس جنساش گوگولی بودن..

بعدش اومدیم خونه ناهار خوردیم و من حاضر شدم اومدم کلبه.. چون دوشنبه ها کلاس ندارم دیگه فعلا.. 

قبلشم شما گفته بودی انقد کلبه بهم ریخته اس که تا وقتی تمیزش نکنیم ، هیجا نمیبرمت این هفته حتی تا سر کوچه ..!  تهدیدم کردی مثلا.. خخخخخ.. 

اما وقتی فهمیدی تو هفته ی خاصم، تا برسم کلبه خودت جم و جور کرده بودی و جارو و تی هم زده بودی.. وای انقد خوجحال شدم.. 

دیگه منم طبق معمول ظرفا رو شُستم.. ی هات چاکلت خوجمزه هم درست کردی خوردیم و پا شدیم پیاده رفتیم فروشگاه کوروش نزدیک خونه و شما تو راه به هاپو زنگیدی تولدش رو تبریک گفتی و سر به سرش گذاشتی.. 

راستی آیا شما نیز مثل من, عاشق روندنِ چرخ در فروشگاه هستین.. !? البته خانوما که کلاس میزارن، اصولا چرخ رو میدن دست مردشون و خودشون هی جنس میندازن توش.. اما ما اصولا برعکسیم.. هه..

بعدش اومدیم خونه و من خریدارو جابجا کردم و تی وی دیدیم و شب با آژانس برگشتم خونه.. 

آخر شب هم, یِ سری ژله واسه  تولد دوقلوها درست کردم و خابیدم..


۳شنبه:

ظهر با ماما رفتیم خرید که یهویی دوتا بلوز ناناز خریدم واسه خودم..

 بعدازظهر اومدم کلبه و ی کم غذا داشتیم خوردیم و خوراکی برداشتم و سریع حاضر شدیم رفتیم تیراژه۲ فیلم نقش.نگار رو دیدیم که بدک نبود سر و ته داشت.. 

بعدازفیلم هم تو پاساژ چرخ زدیم و رفتیم میوه فروشی و خرید کردیم برگشتیم کلبه و پرتقال خونی که دوس دارم خوردیم و من دیگه برگشتم خونه..


۴شنبه:

امروز هم ادامه ی ژله هارو درست کردم چون میخاستم رنگی رنگی بشن باید تو چند مرحله درست میکردم..

 دیگه بعدازظهر هم سبزی خریدم اومدم کلبه.. شما هوس سبزی پلو با ماهی کرده بودی.. سریع درست کردم و خونه رو جم و جور کردم و ناهار خوردیم خداروشکر خیلیم خوجمزه شده بود.. بعدشم قرار شد من ظرفا رو کفی کنم تا شما نمازت رو میخونی ، بعدش بیای آب بکشی.. اما دیدم گُنا داری خودمم آب کشیدم و شما هم به جاش دو تا لیوان بزرگ آب هویج خنک گرفتی خوردیم .. آی چسبید.. 

 شب هم  با آژانس برگشتم خونه..

هاپو هم از از خابگاه اومده بود، آخر شب باهم رفتیم خورده خرید کردیم..

+ از وقتی که اس ام اس جریمه ی ماشین واسه بابا اومده,  من دیگه روزای زوج سعی میکنم ماشین نبَرم.. پیاده روی هم مفیده البته.. 

  

۵شنبه:

صبح پا شدم کارای نهایی ژله هارو انجام دادم و تارت میوه هم درست کردم و با هاپو رفتیم دسر هارو گذاشتیم خونه خونسردخان که شب تولد بود.. 

بعدازظهر هم چیتان پیتان کردیم رفتیم خونشون و من تزیین ژله هارو با میوه و خامه انجام دادم. خداروشکر همه مهمونا کلی تعریف کردن و خوششون اومد.. دیگه شام خوردیم و مراسم تولد رو برگزار کردیم.. کادو و عکس و کیک و اینا..

شما هم آخر شب رفتی خونه حاجخانوم و کلی پیغام بازی کردیم تا وقتی ما برگشتیم خونه.. 

بعدش تا ۶ صبح مثه جغدچشمام باز بود و همش داشتم فکر و خیال میکردم..


جمعه:

امروز هم طبق معمولِ جمعه ها به کارهای عقب مونده و خورده ریز گذشت..

شب هم با هاپو رفتیم بیرون دور زدیم و رون مرغ کبابی گرفتیم واسه شام و اومدیم خونه..

کتاب بازگشت به .خویشتن رو که حدود ۵۰ صفحه بود تو دو هفته خوندم درصورتیکه کتاب رمّان ۳۰۰وخورده ای صفحه رو تو یک هفته میخونم.. این است فرق بین کتاب ها.. !

امشبم کتاب رازهایی درباره ی مردان.که هر زنی باید بداند از بار.بارا رو شروع کردم به خوندن.. باشد که درک بهتری از شما داشته باشم.. 

راستی از هفته پیش هولاهوپ زدن رو هم شروع کردم.. امیدوارم عزمم رو جزم کنم و این هفته باشگاه هم برم ثبت نام کنم.. 

اگه خدا بخاد تا زمستون تموم نشده تو این هفته, بافتنِ کلاه شما هم تموم میشه.. خسته نباشم واقعا..

چنتا کار نقاشی شیشه روی بشقاب هم از هیجان سفارش گرفتم, که اونم این هفته باید براش انجام بدم.. 

آها ی چیز دیگه, دیدم تعجب کردین که چطور این هفته حرفی از فیلم دیدن نزدم..!! خاستم بگم سخت در اشتباهید.. چون این هفته شما در هر ساعتی از شبانه روز,سریال مادرانه رو  آنلاین گذاشتی نگاه کردیم..! 




نظرات 3 + ارسال نظر
عارفه چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 19:07

با سلاااااااااااااااااااام م م م
چطوری من ن ن؟؟
وا ا ا ا ا ا ی ی ی ی که چقده من بی وفا شدم
پوزشم را پذیرا باش
پسته قبلیتو خوندمااااااا همون روز اولش که ثبت شده بود
اما یه کار عجله ای پیش اومد که نشد نظر بدم
برات میگم چه کاری اما تائیدش نکن
من ن ن ن تو هم مرض داری مثه من؟
مرض گشتن منظورمه
بد مرضیه هااااا خیلی
چقده حال میکنم ازین عادتو اخلاقه سینما رفتنو فیلم دیدنه جفتیتون
باریک الا .اایول دارید اساسی
چقده سر شلوغ شدی دختر.کلاسا و کتابا و بافتنیوووو....
میبینم که شفارش کار گرفتی
آهااااااان ن ن ن راستیییی
مدالتون مبارک باشه ه ه ه
مشتاق دیدارش هستیم
ایشالا طلاهای عروسیتو بخری ننه

سلام سلام علیک سلام
فدات برم خوفم تو خوفی..
این حرفا چیه دختر.. قربونت..:-*
واااای خدا خفت نکنه.. انقد به کار عجله ایت خندیدمممممم.. کار خوبی کردی رفتی کارتو انجام دادی .. :))))
آخ این ی مرض ریشه داره هاااا.. خیلی حال میده آخه.. :)) بعد از گشتن همه ی مغازه ها, وقتی برمیگردی مغازه اول که دیگه بخری ی حس خاصی بهت دست میده.. حس ذوق مخلوط با اطمینان و غرور.. اووووممم.. خیلی خوبهههه.. :))))
مخسی عزیزممم.. جفتمون سی نما خیلی دوس داریم.. فیلم دیدن تو خونه رو هم من اکی ام اما مقدارشو دوس جون زیاد کرده که منم تقریبا عادت کردم دیگه.. هه..
سرگرم شدن با کارایی که آدم دوس داره خیلی خوبه.. آره امسال بافتنی بیشتر بافتم تا دستم راه بیفته.. کارای ویترای هم چند نفر از اطرافیانم سفارش کار دادن ولی باز خوبه دوس میدارم.. :)))
قربون لطفت.. عکسشو میزارم حتمنی..
ای جون.. انشالااااا.. :)) فدات عارفه جان.. :-*

آیدا چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 08:55 http://Aiiidddaaa.blogfa.com

کجااااییی؟دلم برات تنگ شده

همینجامممم عزیزمممم.. :) منم همینطور.. تقصیر اینستاس که من بدقول میشم اینجا.. :| :-*

حامد شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 01:29 http://www.instagram.com/

قالب وب قشنگ تر نمیشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد