هفته های عالی.. :)

 

 

شنبه: 

بلخره امروز بکوب نشستم, کلاه بافتنی شما رو تموم کردم و بسی خرسند شدم..

بعدازظهر هم هاپو میخاست بره پیش زبل خان، منم با خودش بُرد و رفتیم باقالی و لبوی داغ در هوای سرد زمستونی خوردیم و حرفیدیم و برگشتیم خونه..

شما هم رفته بودی دندونپزشکی و باهم درارتباط بودیم ..


۱شنبه:

صبح با ماما و هاپو رفتیم بازار گُل و کلی وسایل جیگولی پیگولی خریدیم.. یِ دسته گل میخک صولتی هم برا کلبه خریدم.. چند روز پیش هم یِ دسته گُلِ نمیدونم چی بود اما نارنجی و خوجل بود خریده بودم..

ظهرهم  اومدم کلبه و تصمیم داشتم این هفته برات قرمه سبزی درست کنم ..برا همین لوبیا قرمز درآوردم و خیس کردم.. بعد میخاستیم بریم بیرون خرید که من گفتم باشه فردا بریم و نشستیم به تنقلات خوردن و تی وی دیدن..شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز


۲شنبه:

امروز عصر اومدم کلبه و شما دو تا لیوان آب پرتقال خونی گرفتی گذاشتم یخچال تا خنک شه نمازامونو خوندیم و من از خونه لازانیا آورده بودم داغ کردم خوردیم و فیلم در دنیای تو .ساعت.چند است رو ی کم دیدیم درآوردیم به جاش ایران.برگر رو که  قبلن سی نما دیده بودیم گذاشتیم دیدیم و جُرعه جُرعه  آب پرتقال نوشیدیم و کلی خندیدیم..شکلک های شباهنگShabahang شب هم با آژانس برگشتم خونه..


۳شنبه:

اومدم کلبه, سانس و فیلم مناسب پیدا نکردیم بریم سی نما.. دیدم شما لوبیاهارو گذاشتی بپزه و کارم رو جلو انداختی.. منم خوشحال , رفتم فریزر رو نگا کردم دیدم اِی وای سبزی قرمه نداریم که..شکلک های شباهنگShabahang شب که رفتیم خرید خورده جات ها, سبزی هم خریدیم و اومدیم خونه گذاشتیم سرخ بشه.. الویه با نون تازه هم خوردیم در همین حین.. جزوه ی اِنیا.گِرام رو هم آورده بودم برات خوندم.. در مورد 9تیپ شخصیتی انسانهاس.. من تیپ 4 و شما تیپ8 هستین.. که قضیه ی بال ها و سیر ها و روابط  و ازدواجشون هم تو جزوه داشتم و خوندیم.. کلی جالب انگیز بود..کلا مبحث مفصل و مفیدیه.,  بعدشم آژانس گرفتی برگشتم خونه و خودت سبزی هارو سرخ کردی و بسته بندی کرده بودی گذاشتی فریزر.. خب بدین ترتیب امروزم نشد قرمه سبزی درست کنم..



۴شنبه:

عصر اومدم کلبه .. کوه ظرفارو شُستم و جم و جور کردم و ی فیلم خارجکی دیدیم و زنگیدی سفارش  ساندویچ همبرگر دادی که تا بیارن پودر انبه داشتیم  سُس انبه هم درست کردیم و به غذامون  زدیم خوردیم خیلی حال داد..حدود 2 ماه و نیمم هست که لب به نوشابه نزدم و با دوغ و آب غذامو قورت میدم..  شب با آژانس برگشتم خونه و کلی هم تو ترافیک موندم.. تا رسیدم خونه لباسامو عوض کردم و اومدم به شما اس بدم که رسیدم, یهو زنگیدی اتاقم گفتی کی رسیدی که اس ندادی.. دیگه ی کم حرفیدیم .. آخر شب هم پوری و پری اومدن خونمون موندن تا هیجان فردا بره واسه عمل جراحیش.. 


۵شنبه:

ظهر با هاپو و پری رفتیم استخر و اومدیم ناهار خوردیم و ی چرت زدیم و شب با ماما و خونسرد خان و هاپو و پوری و پری رفتیم بیرون شام و مرغ سوخاری و پیتزا زدیم که من فقط ی بُرش از پیتزای به اون خوجمزگی رو خوردم..  پوری با باباش رفت خونشون و من و هاپو و پری تا نصفه شب بیدار بودیم و الکی خندیدیم همش تا خابمون بُرد.. 

شما هم امروز نرفتی خونه حاجخانوم..


جمعه:

با هاپو و پری ناهار ماکارونی درست کردیم  خوردیم و بعدش پری رو کمک کردم مشقاش رو بنویسه.. البته آخرش دیگه این شکلی شده بودما..  در این حد که وقتی تموم شد از خستگی ی ساعتی خابیدم..

عصر هم  با پری رفتیم دنبال هاپو که رفته بود کنکور بده.. ی دوری زدیم و پاپ کورن خریدیم البته من لب نزدم.  خیلیم عجیباً قریباً.. ! 

شب هم پررو خان اینا اومدن..

سفارش کارای شیشه رو انجام ندادم اما تا جان در بدن داشتم شالگردن بابا رو بافتم تا هرچه زودتر تموم شه و حداقل تو این روزای سرد بتونه استفاده کنه..

شما هم خونه بودی و میحرفیدیم باهم.. خخخخخخ..


شنبه، ۱شنبه:

ظهر با شما هماهنگ کردم و حدود ساعت ۴ اومدم کلبه..  تی وی دیدیم و بافتنی بافیدم و دلمم پُر بود، درد و دل کردم و گریه کردم، شما هم کلی حرفیدی باهام آروم شدم اما اشکم بند نمیومد که.. آخرش نشستی از تو گوشیت واسم عکس و فیلم و جوک خنده دار نشونم دادی بلخره کم کم خندیدم و حالم خوب شد.. 

 تازه پا شدم خونه رو مرتب کردم و با آرامش, لَم دادم کتاب خوندم و شما هم پای لپتاپ بودی..

حدود ساعت ۸ شما گفتی پاشو شام بریم بیرون..  منم حاضر شدم و اول رفتیم چنتا خورده خرید کردیم و هی گفتیم کجا بریم کجا نریم.. من گفتم هوس کباب کردم.. دیگه تو شریعتی بودیم که یهو یادمون افتاد اینجا ی کباب.بُناب هست, دوشنبه ها که میومدیم کلاس میدیدیمش همیشه  هم میگفتیم ی روز بیایم اینجا غذا بخوریم.. بلخره قسمت شد و امشب رفتیم.. 

دیگه کباب .مخصوص بناب با نون تنوری و دوغ محلی و ماست خیار و زیتون پرورده زدیم به بدن که فوق العاده بود، همونجا هم آخرای در.حاشیه رو دیدیم و کلی خندیدیم.. 

برگشتنه هم ازت خاستم بریم اتوبان بازی.. یکی از کارای مورد علاقم همینه که شب تو اتوبان تُند بریم و آهنگ گوش بدیم و شیشه هم پایین باشه باد بخوره به صورتم و نفـــــــــــــس بکشم.. حتی امشب که هوا سرد بود شیشه تا ته پایین بود و بخاری هم زیاد.. فوق العاده بود.. دیگه حدود ۱۱ برگشتیم کلبه.. 

حدود نیم ساعت از فیلم در دنیای.تو.ساعت. چند است، مونده بود اون رو دیدیم .. در کل فیلمش سنگین بود.. بعدش فیلم خداحافظی.طولانی رو گذاشتیم دیدیم و در حینش میوه و تنقلات خوردیم.. بعد از فیلم, شما نسکافه درست کردی و من هم کوه ظرفا رو شُستم و ژله درست کردم تو قالبای کوچیک ریختم و گذاشتم یخچال..

 قرار بود ی فیلم خارجکی ببینیم که دیدیم نصفه شبی تی وی، ی مُستند در مورد پنگوئن ها داره نشون میده حدود ی ساعت بود نشستیم دیدم.  وای چقد موجودات با نمکین این پنگوئن ها.  انقددددددد به کارا و راه رفتنشون خندیدیمممممم اشکمون درومده بود..شکلک های شباهنگShabahang انقد مُصمم و باشعور بودن تو روابطشون که آدم میتونست ازشون یاد بگیره.  ! تازه گرسنه هم شده بودیم .. ی کم ساندویچ همبرگر خوردیم و دیدم ژله ها درست شده آوردم شما خوردی و دیگه صبح شده بود, صبح بخیر گفتم و خابمون بُرد.. خخخخخ.. خداروشکر امروز صبح شما کار نداشتی و تا ظهر خابیدیم.. من انقد خابم میومد که میتونستم تا شب بخابم اما دیگه پا شدم نیمرو با گوجه و قارچ درست کردم با نون سنگک زدیم به بدن و تی وی دیدیم و حرفیدیم.. دیگه ساعت ۴ بود که پا شدم وسایلمو جم و جور کردم و زنگیدی آژانس و برگشتم خونه.. این ۲۴ ساعت خیلی خوش گذشت.. اومده بودم خونه کلی دلتنگ بودم..شکلک های شباهنگShabahang شب زودی خابیدم..


۲شنبه:

صبح با ماما و هاپو رفتیم بازار و پرده انتخاب کردیم و ی سری خورده خرید هم کردم و ناهار جوجه زدیم و برگشتیم خونه.. 

شب هم با هاپو رفتیم بیرون و خورده کارامو انجام دادم..

شب هم با شما حرفیدیم ، داشتی مخلوط پلو درست میکردی و عکسشم فرستادی دلم خاست.. قرار شد فردا بیام از غذای خوجمزه ت بخورم.. Party Smileyآخ جون..

امشب شالگردن بابا رو هم تموم کردم بلخره خیالم راحت شد..  



۳شنبه:

صبح با ماما و هاپو رفتیم بیرون.. مامانم چند وقت بود که دنبال ی وسیله تزیینی واسه خونمون میگشت اما اون چه که میخاست پیدا نمیکرد..

 اما خداروشکر امروز موفق به خریدش شدیم و شاد و خوشحال داشتیم برمیگشتیم خونه که شما زنگیدی بهم, منم گفتم پشت فرمونم بزا چند مین دیگه بهت میزنگم.. فکر کردم زنگیدی هماهنگ کنی چه ساعتی بریم سی نما.. دیگه اومدم خونه حرفیدیم, اما شما گفتی میشه امروز نریم..؟؟! برای بعدازظهرکاری برام  پیش اومده .. انقدم مظلوم و آهسته حرف میزدی چون میدونی سه شنبه ها روزای شاد و دوس داشتنیمه و اگه برنامه مون کنسل شه من کلی قاط میزنم.. اما خب چه میشه کرد .. خیلی معقول و مهربون گفتم بااااششهههه برو به کارت برس.. این اخلاقمم خیلی بهتر شده.. چون قبلنا تو قضیه ی مشابه, به غیر ازینکه اصن همون اول شروع میکردم به ناراحتی , بقیه ی روزم رو هم تحت الشعاع قرار میداد و هیچ کاری دیگه نمیتونستم انجام بدم.. ! اما امشب با هاپو پا شدیم رفتیم هفت.حوض و شام مرغ سوخاری زدیم و ی نیم بوت ساده ی مشکی جیر هم یهویی خریدمشکلک های شباهنگShabahang, آف خورده بود قیمتا مناسب شده بود.. به اصرار من , هاپو هم عین نیم بوت من اما سرمه ای ورنیشو خرید و ی ساعت گوگولی مگولی هم خریدم و لبخند زنان آخر شب اومدیم خونه و با شما هم حرفیدیم که خداروشکر کارت انجام شده بود و کلی خوشحال شدیم..



۴شنبه:

صبح با ماما و هاپو غذا درست کردیم و ظهر رفتیم خونه خونسردخان,  عیادت هیجان.. بچه ها هم از مدرسه اومدن و ناهار خوردیم و من دیگه بعد از ناهار راه افتادم اومدم کلبه.. ی ساعت خابیدیم و بیدار شدیم من ی کم جم و جور کردم اما حال ظرف شُستن نداشتم.. نماز خوندیم و شما هاتچاکلت درست کردی خوردیم .. ی کتاب کوچیک کم حجم هم خریده بودم تازگی به اسم پاکسازی.چاکراها, اونم چند صفحه اش رو خوندیم, کتاب خیلی خوبیه.. دیگه از مخلوط پلوی خوشمزه ی شما هم داغ کردم خوردیم و داستان کار دیروزت رو برام تعریف کردی و امروز هم شال و کلاهی که برات بافته بودم رو آورده بودم تا دیدی خیلی خوشت اومد .. دیگه شالگردن خودت و بابام رو اتو کردی و شب هم من برگشتم خونه.. 

عموم خونمون بود و گفتیم و خندیدیم اما آخر شب نمیدونم یهویی چجوری شدم  که دیدم حال خوبی ندارم.. هر کاری که فکر میکردم حالمو بهترمیکنه انجام دادم, اما انگار نه انگار.. شما هم پیغام میدادی بهم اما آروم نمیشدم خلاصه زنگ زدم بهت و ی کم گریه کردم و شما هم هی شعرای مقسره میخوندی تا بخندم انقد سر به سرم گذاشتی تا واقعا حالم خوب شد Gemini بعد تلفنمونم آهنگ شاد گذاشتم قِر دادم .. شکلک های شباهنگShabahangبا بابامم ی فیلم خنده دار دیدیم و به خودم اومدم دیدم نصفه شبه و کلی خوش گذشته..


۵شنبه:

امروز هم خونه بودم تا بعدازظهر که با هاپو رفتیم بیرون  ی دوری زدیم و عابر بانک و خرید و اینا..

بعدازظهر هم تا زنگیدم کلبه , همزمان پیغامِ شما اومدکه حالمو پرسیدی.. شب هم رفتی خونه حاجخانوم و منم با هاپو فیلم عصر.یخبندان رو گذاشتیم تا نصفه شب دیدیم.. با اینکه دیده بودیم قبلن اما دیدن دوباره اش هم هیجان انگیز بود..


جمعه:

امروز از خاب که بیدار شدم اولین کار, پیغام صبح بخیر شُما رو جواب دادم و حرفیدیم.. شما گفتی میخام  تماس تصویری بزنم پسته خان رو ببینی .. حالا منم با قیافه ی پُفکی و موهای فیش کرده.. گفتم بزا آراسته شم بعد میزنگم که مهلت ندادی و زنگیدی گفتی نمیخاد آراسته شی.. بعد که قیافه ام رو دیدی کلی خندیدی بهم.. 

وای ماشالا پسته روز به روز داره بزرگ تر میشه.. تازه اولین اسمی هم که یاد گرفته اسم شماس.. خیلییی باحال صدات میکرد.. با من بای بای میکرد بوس میفرستاد برام.. 

بعدشم به پیشنهاد شما گوشیامونو همینجوری بردیم تو پذیرایی  و افراد خونه و ناهارمون رو نشون دادیم. ی همچین آدمای بی جنبه ای هستیم که سو استفاده میکنیم از تکنولوژی..  تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

شب هم شما با  خانواده رفته بودین بیرون شام بخورید, بهم اس دادی که ی روز حتما میارمت اینجا پیتزا بخوریم خیلی خوشمزه بود..

الانم برگشتی کلبه و داریم پیغام بازی میکنیم.. 

+ امشب, به پیشنهادِ خودم عموم اومد و مرغ مینام رو با خودش برد خونشون تا پیش اونا بمونه.. از نیمه شعبان 92 که بابام برام خریدش ی جوجه ی کوچولوی نحیفی بود که غذاشو خودم خیس میکردم تا نرم شه و با دستام میزاشتم دهنش و بعدش با سرنگ آب میریختم تو حلقش.. بهش چنتا کلمه یاد داده بودم.. دکتر برده بودمش, بالا سرش وایساده بودم تا واکسن بزنه.. تا وقتی هوا خوب بود پارک میبردمش.. خلاصه که جیگری بود برام.. اما تازگی نسبت بهش عذاب وجدان داشتم که شاید نمیتونم کامل ازش مراقبت کنم.. 

 امشب نتونستم مثه بقیه که میرفتن دم قَفسش و باهاش خداحافظی میکردن برم و باهاش حرف بزنم فقط وقتی بابام داشت میبُردش پایین تو دلم باهاش خداحافظی کردم و نازش کردم و اومدم تو اتاقم مثه ابر بهار براش گریه کردم.. فقط ازینکه زن عمو و دختر عموم چندین سال خودشون مینا داشتن و مطمینم مراقبش هستن آروم میشم.. منو ببخش مینا جونم..شـ ـکلـک هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـه


+ رفتم باشگاه نزدیک خونمون ثبت نام کنم که گفتن تازگی باشگاه کُلا مردونه شده..!! هییییی.. حالا ما ی تصمیمی گرفته بودیما.. باشگاه های دیگه هم ازمون دورترن.. حالا ببینم کی با خودم کنار میام و میتونم ی جای دورثبت نام کنم.. 


+ سفارشات نقاشی رو شیشه ام خداروشکر بخوبی در حال انجامه.. این هفته مراحل آخرشون رو انجام میدم و تمومممم..


+ کتاب رازهایی درباره مردان.که هر زنی.باید بداند رو هم به نصفه ش رسیدم.. عالییییییه.. هرمثالی که توش میخونم خنده م میگیره چون بین ما هم  اون مثال اتفاق افتاده و واقعا مثه ی راز بینمون مونده و من دلیلش رو نفهمیدم و الان دلیلاش رو دارم متوجه میشم.. بعد از 4سال خسته نباشم واقعا..!



نظرات 4 + ارسال نظر
شیدا2۶ چهارشنبه 21 بهمن 1394 ساعت 12:28

سلام عزیزم ماشاالله واسه خودت هنرمندی هستی بافتنی آشپزی نقاشی روی شیشه
از این دخترا هستی که از هر انگشتشون هنر می ریزه
خوش به حال آقاتون

سلام شیدا جان.. لطف داری عزیزم..
از هر انگشت که نه, اما انگشتا دست و پامو جم کنم ی چنتا کار میتونم انجام بدم..
مرسی از نگاهت..

رزسپید چهارشنبه 21 بهمن 1394 ساعت 11:05 http://rozesepid2015.persianblog.ir/

سلام عزیزم
حس خوبی داشت پستت
ببخش نوشتنم نمیاد که بیشتر بنویسم

فدات عزیزم لطف داری رز جان.. :)
واسه خصوصی که نوشته بودی هم , رو چشمم عزیزم.. بخند دختر خوب.. :-*

عارفه سه‌شنبه 20 بهمن 1394 ساعت 10:18

با سلام
احوال شما خانوم جان؟
خسته نباشی واقن
بعد 4 سال آخه؟؟
من ؟ توی یکی از کامنتای پستای قبلی راجبه کلاسای سبک زندگی گفته بودی آره؟
دختر خوب یه مقدار از آموخته هاتو با ما در میان بگذار تا ما نیز بیاموزیم
حالا یکی میخوام پیدا شه بگه عارفه خانوم عزیزم
فک نمیکنی کمی تا قسمتی از روزگار عقبی؟!
فک نمیکنی واسه قبلنا بوده این مسئله؟
تو نگیا من
گناه دارم بخدا
حالا بچس یچیزی گف نخند بهش

با علیکم السلام..
فدات, خودت چطولی عزیزم..
میبینی من چقد باااهوشم.. بلخره بعد از 4سال رمزگشایی کردم.. هاهاهاها..
آره گلم.. مهارت های زندگی.. عزیزمیییییی.. چشم.. اگه نکته ای حرفی سخنی بود در این مورد حتما مینویسم.. اما عارفه بنظرم تو نت هم سرچ کنی ی سری مطالب هست در این موردا که بخونی میگیری مطلب رو.. مثلا همین اِنیاگِرام رو سرچ کن خیلی باحاله حتی میتونی تیپ شخصیت خودتو اطرافیانتو پیدا کنی و حتی طرز برخورد با تیپ هارو یاد بگیری ..
جیگرررر منی با مرام خانومممم. :-*

آیدا شنبه 17 بهمن 1394 ساعت 08:57 http://Aiiidddaaa.blogfa.com

من به شخصه دلم تنگ شده بود برا نوشتنت واقعنی
هیجان کیه؟عمل چی داشته؟
پسته کیه؟
من هی سوال برام پیش میاد ولی روم نمیشه بپرسم خخخ
خریدای کوچیک و بزرگت مبارک گل گلی جان
و میرسیم به این نکته که شب موندی کلبه؟؟؟ گفتی کجا میمونم هاااااااااااااا؟ بیام گیستو بکشم

تو عزیزمییییی.. :-*
بزا کامل برات بگم..
خونسرد خان برادر اولیمه.. هیجان خانومشه.. دو قلوها ( پوری و پری) بچه هاشونن..
پررو خان برادر دومیمه.. آرامش خانومشه.. پرپری هم دخترشونه..
شیبا هم خانوم برادر دوس جونه که همسن منه اما ی پسر ی سال و نیمه دارن به اسم پسته خان.. :)
هیجان هم عمل ساکشن واسه لاغری داشت اون هفته..
اتفاقا برام جالبه اگه سوالات رو بپرسی.. :)
فدات جیگول پیگولی خانوم.. :)
آرییییییییی.. :)))))) بلخره ی داستان سازی کردم تا راضی شدن .. خخخخخ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد