هفته ی کم دیدار.. :)

  

شنبه:

امروز شُما کار داشتی و نمیشُد همدیگرو ببینیم.. منم صبح با ماما و هاپو رفتیم ی مغازه نزدیک خونمون, جیگول پیگول فروشی بود با قیمتای خیلی مناسب.. کلی ریزه جات خریدیم و اومدیم خونه.. اما من نمیتونستم تو خونه بمونم و سرمو گرم کنم! واسه همین به اصرارِ من پا شدیم رفتیم بازار..  در این حد که هیچ کدوممونم چیزی لازم نداشتیم بخریما.. واسه همین همون اول رفتیم ناهار خوردیم و بعدش ی چرخ زدیم و من ی جوراب شلواری خریدم و برگشتیم خونه.. 

آخر شب هم با اینکه خسته بودی اما کلی حرفیدیم و حال و هوام عوض شد و نشستیم با هاپو فیلم مستانه رو دیدیم که جالب بود اما خُب ی کم ضعیفه.. البته من همه این فیلما رو ی بار با شما دیدم، بعدش میارم خونه که با هاپو ببینیم.. 


۱شنبه:

امروز کارگر خونمون بود و منم تا ظهر از اتاقم بیرون نیومدم و کارا نقاشیم رو کردم.  بعدشم زرشک پلو با مرغ کشیدم تو ظرف و حاضر شدم اومدم کلبه.. 

ی کم جم و جور کردم خونه رو، و به شکل دهشتناکی، ظرف نشُسته داشتیم تو سینک.. شما گفتی ولش کن نمیخاد بشوری، شب خودم میشورم.. دیگه ناهار رو داغ کردم خوردیم اما بعدش دلم راضی نشد لَم بدم جلو تی وی.  پا شدم رفتم آشپزخونه و شروع کردم به شُستن.. حالا نشور کِی بشور.. از رو ساعت، نیم ساعت پای ظرفشویی بودم.. عوضش خیالم راحت شد..  نشستیم فوت.بال دیدیم.. و حرفیدیم.. سر ی موضوع کوچیک هم بحثمون شد و من نشستم به کتاب خوندن و بعدشم نماز و دیگه میخاستم برگردم خونمون که شما نزاشتی و انقد باهام حرفیدی که آچتی شدم.. و نشستیم فیلم خارجکی دیدیم.. و شب برگشتم خونه..


۲شنبه:

صبح با ماما و هاپو رفتیم بیرون و بعدش با هاپو رفتیم آرایشگاه، من ابروهام رو برداشتم و اومدم خونه..

 داشتم حاضر میشدم که بیام کلبه دیدم واااااای داره بررررف میادددد..  انقد ذوق کردم رفتم بیرون و چنتا عکس انداختم و سریع لباس پوشیدم و تو هوای لذت بخش راه افتادم اومدم کلبه.. تا رسیدم با کلی ذوق و شوق به شما گفتم بیا بریم تو این هوا ی چرخی بزنیم اما شما اعصابت واسه کارت بهم ریخته بود و حوصله نداشتی واسه همین نرفتیم و نشستیم بلخره قسمت اول شهر.زاد رو دیدیم.. البته شما دیده بودی قبلا، و قرار گذاشتی  اول, هر قسمتش رو ببینی، اگه گریه دار نبود من ببینم.. از بس که من موضوع فیلم رو شنیده بودم و میترسیدم ازینجور فیلما باشه که روم خیلی تاثیر بزاره، جرئت نمیکردم ببینم.. حالا به امید خدا شروع کردیم به دیدن ببینیم چی میشه.  

حاجخانوم هم قرمه سبزی خوجمزه داده بود داغ کردم خوردیم.. چنتا از تمرینای کتابِ رازهایی .درباره ی مردان .که هر زنی باید بداند رو هم انجام دادیم و در موردش حرفیدیم..

راستی، اون نیم بوت مشکیه که هفته پیش خریده بودم رو هم شُما حساب کردی به عنوانِ جایزه ی ۲۰ گرفتنم تو کلاس نقاشی.. جایزههههه هوراااا.. 

آخر شبم آژانس گرفتی برگشتم خونه..


۳شنبه:

صبح که بیدار شدیم حرفیدیم، باز ضد حال از نوع سه شنبه ای خوردم و شما کار برات پیش اومد و بدو بدو رفتی اندیشه..

منم با رفیق شیش و سارا هماهنگیدم بعدازظهر رفتیم کافه.. نشستیم هی حرف زدیم هی سیب زمینی تنوری و کیک و چای خوردیم .. برگشتنه هم ی دوری زدیم و برگشتم خونه که من تهنا بودم تا آخر شب.. شما هم آخر شب رسیدی خونه حاجخانوم و حرفیدیم، کارت هم کامل اُکی نشده بود..

منم با هاپو ی فیلم خارجکی گذاشتیم دیدیم تا نصفه شب.. که من بد خاب شدم و تا صبح کابوس دیدم.. واقعا بهتره من همون فیلمای وطنی رو دنبال کنم.. دیگه تا هوا روشن شد تازه تونستم خوب بخابم..


۴شنبه:

واسه امروز دوتا بیلیت نت.برگ داشتم واسه استلخ که تایمش هم از صبح تا عصر فیری بود.. دیگه با هاپو  رفتیم .. کلی هم تمیز و مُدرن بود.. ساندویچ همبرگر هم ناهار خوردیم و عصر برگشتیم خونه..

 ی استراحت کردیم و شام آش رشته درست کردیم و من و هاپو یِ سر رفتیم  پیش زبل خان و هاپو جزوه هاش رو گرفت.. اومدیم خونه و آخر شب هم با خانواده نشستیم به فیلم دیدن..

شما هم ظهر مامانت رو برده بودی بهشت زهرا و بعدشم ناهار خونه خاله بودین تا عصر و دیگه برگشتی کلبه حرفیدیم.. 


۵شنبه:

شما گفتی ماما و خاله میخان برن راه.پیمایی..! منم همش میگفتم وای کاش میشد منم باهاشون میرفتم ببینم چه خبره، آخه تاحالا نرفتم.. شما هم میگفتی منم نرفتم اما نمیومدم باهاتون، تو دوس داری برو باهاشون.. واقعا  کلی دلم خاااااست.. 

امروز کلا خونه بودم و ظهر اتاقم رو ترتمیز کردم و  واسه شام, خانواده خونسرد خان و خانواده پررو خان میخاستن بیان، کلی غذا و دسر و تنقلات آماده کردیم.. و تا آخر شب مشغول بودیم.. 

شما هم شام، همگی خونه خاله بودین و آخر شب اومدی خونه عکس فرستادی، ی عالم تخمه و پاستیل و میوه و فیلم خریده بودی. و تا نصفه شب که بیدار بودیم پیغام بازی کردیم.. 


جمعه:

امروز تا عصر، شما پُشت هم پیغام میدادی و حرفیدیم.. انگشت پات هم ضرب دیده و پماد زدی و باند بستیش..  گفتی اگه خوب نشه فردا میرم دکتر عکس بندازه ازش.. 


شب هم با هاپو رفتیم بیرون و ی دوری زدیم.. آخر شب هم با شما پیغام بازی کردیم ..


+ با توجه به قرمه سبزی که حاجخانوم داده بود, بازم این هفته نشد که من قرمه درست کنم.. دو صد افسوس..  

از دوشنبه که همدیگرو ندیدیم، کتابم جا موند کلبه و منم ی رمّان داشتم، به اسم خاطره ی .عشق از  لیلا.شفقت شروع کردم به خوندن..

+ پیش بسوی ی هفته ی عااااالی..





نظرات 7 + ارسال نظر
پروین جمعه 14 اسفند 1394 ساعت 00:38

سلام من پروینم خواننده ی خاموشت چرا نمیای نگرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااانتم

سلام پروین جان..
ممنون از لطفت عزیزممممم.. فدات خانوم..
ببشید.. زودی میام.. :-)

آیدا چهارشنبه 12 اسفند 1394 ساعت 12:39 http://aiiidddaaa.blogfa.com/

سلام عزیزمممممممممممممممم
دلم برات تنگولیده هااااااااااااا

سلام آیدا جوووووون..
دل منم تنگولیدهههههه جیگر.. :-*
من آمده ام وای وای.. من آمده ام.. :))

عارفه شنبه 8 اسفند 1394 ساعت 23:32

سلام
من ن ن ن ن ن ن ن ن ن کجایی تو دختر!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پس چرا نیستی؟؟؟
حالت که خوبه ایشالا آره؟

سلاااااام منننننن اینجاااااام عارفه جوووووون..
اومدم اومدم..
آره عزیزم قربون محبتت.

زیتون یکشنبه 25 بهمن 1394 ساعت 19:27

امیدوارم همه هفته هات عاااااالی و لبریز از عشق و رضایت باشه

ممنووووون زیتون جان..امیدوارم برا توام همه هفته ها پُر از لبخند و شیرینی باشه گلم..

آیدا یکشنبه 25 بهمن 1394 ساعت 09:18 http://aiiidddaaa.blogfa.com/

سلام سلام
واقعا دلت میخواست بری راه... پیمایی؟
واقعااا اونا رفتن؟
امیدوارم این هفته عاااالی باشه برات عزیزمممممممممممم

سلام آیدا خانوم..
ارههههههه.. بنظرم خیلی باحاله اونم با حاجخانوم وخاله.. فکر کنم ذوق اینو داشتم که با اونا برم..
فداااات عسیسم...امیدوارم برا توام عاااالی باشه..

عارفه شنبه 24 بهمن 1394 ساعت 22:46

سلام
اول بگم که
بابت اون انیاگرام سپاس میگذاریم شما را
دویوم اینکه ه ه ه
من بهت میگم بیا ازدواج کنیم واسه همیناس دیگه ه ه ه
منم فیلم خارجکی میبینم تا چنروز درگیرم
البته واسه بعضیاش
یبار تو خوابگاه یکیو دیدم تا خود صب دس به سینه نشستم
تازه ه ه ه روم به دیوار خواهر
دسشوییم که میخواستم برم فک میکردم شخص مذکور اونجاس
روزی یبار میرفتم
اونم در موارد بسیااااااررر اضطراری
خدا حفظت کنه دختر یاد جوونیام انداختی منو

سلام عارفه خانوم..
خاهش میکنم عزیزم.. مطلب پیدا کردی در موردش..?? من خودمم سرچیدم دیدم مطالبش هست تو نت..
ما آخرشم باهم مزدوج میشیم ..
من قدیما فیلم خارجکی میدیدم خیلیم حال میکردم البته نه از این جنگی و کشتاری ها.. اما الان اصن حوصلم نمیکشه .. ایرانی هارو هرچقدم مقسره باشه راحت تر میبینم.
واااااای عزیزمممممم.. باور کن منم خاب از سرم پریده بود...نصفه شبی چراغ اتاقم روشن، همینجوری نشسته بودم رو تخت مثه جغد اینور اونورو نگاه میکردم.. خخخخخ..
سریعا توهم میزنیم.. :))))
قربونت برم دختر شیرین..

فاطمه شنبه 24 بهمن 1394 ساعت 11:18 http://donyayekoochakeman.blogfa.com

طفلک اونی که اسمش شده هاپو!

اتفاقا اون نزدیک ترین کَسمه, خاهرم.. :)
راستی نون قلبیت چه بامزه اس..!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد