هفته ی قشنگ.. :)

 دیری دیرینگگگگگ.. :)))

 

شنبه:

امروز هاپو کرج بود و من و ماما پا شدیم رفتیم بازار.. چنتا لباسِ راحتی و خونگی خریدیم و چرخی زدیم و چلو کباب خوردیم و برگشتیم خونه..  شُما هم کار داشتی  تا اینکه شب حرفیدیم .. منم دو تا نت.برگ از رستوران.امیر.یوسف. آباد خریدم, به شما گفتم بیا فردا ناهار بریم اینجا..شما هم برخلاف همیشه که با نت.برگ مخالفی, خیلیم عجیب راحت قبول کردی و گفتی فردا ساعتشُ اُکی میکنیم و میریم.. اندر احوالاتِ استفاده از نت.برگ ها که همیشه ی داستانی داره, ایندفه من خوشحال و امیدوار بودم از همین مرحله ی اول که از قبول کردن شما شروع میشه, همه ی مراحل به همین راحتی طی خاهد شد بدین صورت که..


۱شنبه:

امروز صبح کارگر خونمون بود و منم واسه ناهار زرشک پلو درست کردم و ظهر با شما هماهنگیدیم و تو راه رفتم سراغ کافی نتا که نت.برگمُ پرینت بگیرم اما بسته بودن, ی آقاهه هم گفت خانوم نیم ساعته میخام مغازه رو ببَندم برم ناهار, برو بعدا بیا پرینت بگیرم , دیگه وقتی دید مظلومانه میگم همش ی دونه اس, قبول کرد و انجام داد بیچاره..

وقتی  رسیدم کلبه روسریمُ اتو کردم و به شُما گفتم چی میپوشی.. گفتی خودت انتخاب کن چی بپوشم.. منم با خرسندی پیراهن و شلوار جین جدیدت رو انتخاب کردم و پیراهنتُ اتو کردم و جفتمون تیپ زدیم و اول رفتیم بانک و بعدشم  پیش بسوی رستوران.. 

تو راه ی کم ترافیک بود که با آهنگا و حرف زدن سرگرم بودیم.. تو اون شولوغی هم دسته های گُلا ی خوشگل میفروختن, منکه دیدم دلم ضف رفت..  شما هم ی دسته گل رُز آبی  برام خریدی که لبخندم بیشتر کش اومد و سرحال تر شدم..   خلاصه رسیدیم یوسف.آباد, و ی جا پارک عالی پیدا کردیم و رفتیم داخل رستوران.. دیدیم هیچ مشتری نداره.. ! ما هم مشکوکانه رفتیم نشستیم و خاستیم غذا سفارش بدیم که آقاهه گفتن تایم ناهارمون تموم شده و الان فقط میتونید از منوی کافی شاپ استفاده کنید..  وای منو میگی.. لوزالمعده م داشت میومد تو دهنم از گرسنگی, حالا با این وضع میتونستم مثلا شیک وانیل سفارش بدم!  اصن فکرشم اذیتم میکرد.. به آقاهه گفتم من صبح باهاتون تماس گرفتم, خب ی کلام میگفتین تا چه ساعتی سرویس ناهار و شامتونه.. مسیولشون هم اومد و ازمون معذرت خاهی کرد ولی ازونجاییکه مردا زود با مردا دوست میشن و هیچی رو به دل نمیگیرن, دقیقا همون لحظه ای که من دوس داشتم رستورانُ رو سر خانوم مُنشیشون خراب کنم, دیدم شما و آقاهه دارید گپ میزنید میخندین و آخرشم دست دادین و گفتین فوتبال امروز دیدن داره.. !!  دیگه اومدیم بیرون, شما افتادی به خنده, میگی وای دستت درد نکنه چه غذای خوشمزه ای.. امروز مهمون تو بودیم..؟؟ خیلی خوش گذشت.. 

بعله.. اینجا همون مرحله ی باورنکردنی از داستانهای نت. برگیه که ایندفه همه چی از اول اکی بودا اما آخرش اینجوری شد.. 
تو راهمون تا برسیم به ماشین, یهو شما گفتی میخای بریم این فست فودی ی چی بخوریم .. گفتم باشه.. حالا رفتیم 45 دقیقه نشستیم تا برامون سوخاری آورد که اصنم تازه نبود.. بِرگرشم, تو دو تا بسته بندی آورد, هر کدوم تو این نون کوچیکای نان.آوران که مزه شیرین داره.. منکه این همههههه سوخاری دوس دارم نتونستم کامل بخورم, تازه شما هم برگرتو دوس نداشتی بجاش من خوردم.. دو سه لقمه بیشتر نبود لامصب.. :/

دیگه با خنده ی بیشتری ایندفه از فست فودی  مُجی بیرون اومدیم و برگشتیم کلبه.. دلخوشی امروز, مهربونیای شُما و دسته گل نازم بود.. 

خونه هم تنقلات آماده کردم نشستیم به فوتبال دیدن و از گلها خوشحالی میکردیم..  

 شبم برگشتم خونه با کوله باری از خاطره ی امروز.. 


۲شنبه:

امروز روز ماشینم نبود اما حوصله نداشتم با تاکسی بیام, واسه همین قیدِ دوربینایِ مسقره رو زدم و اومدم کلبه..پیامکِ جریمه یِ همون روز , واسه بابا نیاد, خیلی خوب میشه..   

 خلاصه اومدم حالمم خوب نبود, ی کم خابیدم بهتر شدم.. پا شدیم نسکافه زدیم و فیلم ماهی.سیاه.کوچولو رو گذاشتیم ببینیم که من یهو تصمیم گرفتم پا شم ماکارونی درست کنم.. خیلی وقت بود غذا نپُخته بودم.. ظرفارو هم شُستم و فیلمُ از تو آشپزخونه با شما دیدم.. فیلم خوبی بود, حال و هوای جدیدی داشت..

بعدشم شام ماکارونی  با ته دیگ سیب زمینی زدیم اونم با ماست و خیار و نعنا.. خیلی مزه داد.. ی فیلم خارجکی خنده دارم گذاشتی نصفه دیدیم اما اشکمون درومداز بس هِرهر کِرکر کردیم.. 

دیگه جم و جور کردم و برگشتم خونه و شما زود خابیدی و منم آخر شب اِس دادم نَود شروع شد میبینی, اما جواب ندادی و خابت عمیق شده بود.. منم زنگت نزدم بیدارت کنم, خاستم خوب بخابی  که فردا بعدازظهر خسته نباشی و بریم سی نما.. ها ها..


۳شنبه:

امروز عصر اومدم دم کلبه دنبالت و رفتیم سی نما .. به طرز عجیبی ده دقیقه زود رسیدیم.. زود که میگم, ده دقیقه به سانس , دم سی نما دنبال جا پارک بودیم! و این از نظر ما یعنی زود رسیدن .. هی هی.. با خیال راحت بیلیت تهیه کردن و تنقلات خریدن.و شما هم همیشه میگی تا با منی مشکل جا پارک نداری, خدایی هم راست میگه خیلی وقتا خیلی جاها رفتیم که کیپ تا کیپ ماشین بوده اما ی دونه جا واسه ما خالی شده.. البته منم میگم تا وقتی من باهاتم شانس باهات یاره و بهترین جاها برات پیدا میشه.. مشخصم هست , حق با منه.. 

 .امروزم از ذوقمون, 4تا آبمیوه موگو.موگو گرفتیم که عاشقش شدیم تازگیا.. با ی چیپس جدید با طعم پنیر البته من معده درد شدم باهاش..

 فیلم پنجاه.کیلو. آلبالو رو تو ی سالن مَملو از آدم و سر صدا دیدیم , که من اصلا خوشم نیومد.. من فیلما رو نسبت به بار دوم دیدنم میسنجم..!  من, تحملِ دیدنِ این فیلم رو واسه بار دوم اصلن ندارم.. و دلمم میخاد ازین به بعد سانس دَه صبح سی نما رو بریم بلکه بفهمیم فیلم چی به چیه..  امروز که چنتا دختر بچه ردیف جلومون نشسته بودن, همش نور مینداختن با موبایلاشون و عکس با فلش از خودشون و صفحه نمایش میگرفتن.. دلیلشم آی دُنت نُ.. ! اونوقت من و شما, روشنایی گوشیمُ خاموش میکنیم و میزاریم رو سایلنت, وسط فیلم در حد یِ ساعت چک کردن روشنش میکنم, شما سریع نگام میکنی میگی چی میخای.. !!؟؟

خلاصه بعد از فیلم با سردرد رفتیم سمت ماشین  و راه افتادیم.. که تو راه یهو شما گفتی گووووووشیمممم کوووو.. من کیفمُ نگا کردم و اینور اونور رو گشتیم, نبود که نبود.. من زنگ زدم بهش خوشبختانه بوق میخورد..خیالم راحت شد.. شما گفتی شایدم گوشیمُ از خونه نیاوردم.. ! آره حتما نیاوردم بریم خونه زود تر.. منم گفتم امروز اصن گوشی دستت ندیدم , حالا من همیشه عادت دارم جایی میریم یا برمیگردیم, گوشی و کیلید خونه و سوییچ ماشین رو چک میکنم, اما بعد از فیلم سرم درد میکرد و یادمم رفت ,

داشتیم برمیگشتیم خونه که من گفتم , گوشی رو کجای خونه گذاشتی که راحت آنتن میده و با ی بار زنگ, بوق میخوره.. !؟ ( چون همه نقطه ی کلبه, موبایل آنتن نمیده ) و اشاره به این نکته ی پوآرویی باعث شد باز شَک کنیم به سی نما و دوباره زنگیدیم به گوشی که خوشبختانه یِ خانومه ج داد.. گفت گوشیتون تو سالن افتاده من پیدا کردم.. ! تحویلش میدم به اطلاعات.. سریع دور زدیم و تو ترافیک برگشتیم سی نما و گوشیُ گرفتیم و شاد و خندان برگشتیم کلبه ولو شدیم.. البته تا رسیدیم، شما خونه رو جم و جور کردی و جاروبرقی هم زدی .. منم ماکارونی از دیشب داشتیم داغ کردم خوردیم.. و نماز خوندیم و حاضر شدیم باهم اومدیم تا سر خیابون.. شما رفتی خونه خاله که حاجخانوم اومده بود, منم برگشتم خونه.. اومدم خونه تهنا بودم تا آخر شب که ماما اینا اومدن.. 

امروز هم به خیر گذشت خداروشکر..


۴شنبه:

امروز با ماما و خاله و هاپو رفتیم نمایشگاه.کتاب.. همه گفتن ما ماشین نریدا به ترافیک میخورید.. ما هم با مترو رفتیم و خوب بود.. اونجا هم خرید کردیم و ناهار خوردیم, بعدازظهر که خاستیم برگردیم یِ باد و بارونی گرفت که خدا میدونه.. بعضی از راننده ها هم بی ادب بودن و جواب کسیُ نمیدادن .. بخاطر همین ماشین اشتباهی سوار شدیم و کُلی راهمون دور شد و زیر بارون  خیس شدیم.. اما خداروشکر بلخره رسیدیم به قطارای شلوغ و خودمونُ رسوندیم خونه.. تا برسیم خونه شب شده بود و نماز خوندیم و با شما حرفیدم و سریع شام خوردم که بخابم اما معده درد و حال بدم مگه میزاشت بخابم.. نصفه شبی زنگیدم به شُما و ی کم آروم شدم و با سلام و صلوات بلخره خابم بُرد..


۵شنبه:

امروز ظهر رفتم استخر.. حالم جا اومد.. برگشتم خونه ی چُرت زدم و عصر با هاپو رفتیم بیرون.. شب هم خونسرد خان اینا اومدن و مشغول بودیم.. آها راستی دقیقه نود هم ی پیراهن خریدم واسه مولودی فردا که میخایم بریم.. ساده و شیکه, دوسش میدارم.. 

با شُما هم در ارتباط بودیم..


جمعه:

بعدازظهر خوهجل موهجل کردیم و با ماما و هاپو رفتیم مولودی دُخی خاله.. اونجا هم دعا کردم  و ساندویچ زدیم و کلی با دُخی داییا خندیدیم و بچه هایِ با مزشونُ چلوندم و ی عالم اعتماد بنفس گرفتم, از بس هر کی دیدتم گفت وای چه لاغرشدی, چه خوبتر شدی.. ها هو هی.. 

دیگه شبم برگشتیم خونه.. پیراهن بابا رو اتو کردم ..

شُما هم از ظهر رفتی خونتون.. فوتبال به این مهمی رو امشب نتونستم ببینم و شما نتایج رو برام گزارش میکردی..

شبَم خونتون موندی که صبح بری اندیشه..  خدایا به کمک نیاز داریم.. لطفااااااااااا.. 

+ این هفته هم با کتاب عطر سنبل.عطر کاج همراه هستیم.. نمیدونم تُند تند داستاناشُ بخونم و برم جلو یا اینکه هر داستانشُ یواش یواش  مزه مزه کنم تا دیر تر تموم شه, آخه حیفه .. سر دو راهی سختی موندم.. 

+ اگه  چشم نخورم, الان میخام برم باشگاه ثبت نام کنم.. ! فعلن که شرایط من و هاپو جوره..



نظرات 2 + ارسال نظر
عارفه دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 ساعت 11:37

سلام
هفته ی فرهیخته ای بوده ها
سینما و نمایشگاه کتابو...
جوونای امروزی یا بهتره بگم نوجوونا به سینما هم رحم نمیکنن
اصن آدم میمونه تو هدفشون
که دقیقا با کدامین اهداف به سینما تشرف میبرن
آخ که چقد حرص آدمو درمیارن
راستی راجبه جواب کامنت پست قبلی
آی گفتی من آی گفتی
منم دقیقا به همین موضوع فک میکنم که کاش یه شیر پاک خورده ای( حالا شیر مادر یا شیر خشک فرقی نداره فقظ شیر بخوره )پیدا شه یه چیزی اختراع کنه مزه ی غذاهارو انتشار بده مثه عکس س س س
آخ اگه بشه ه ه ه ه
چی میشه هاااااا
اصن واویلا
مطمئنم اگه اونجوری بشه من هربار بعد خوندن پستت 3کیلو اضافه میشم

سلام عارفه خانوم..
اوه چجووور.. بیا و ببین .. دیگه بهم میگن فرهیخته خانوم.. :)
نمیدونی چقد جِغله بودن.. ! دوس جون کم مونده بود پا شه بره بیرونشون کنه, من نزاشتم.. خخخخخ..
هدف مقسره بازی میان دیگههههه.. :))
ای جون حرص نخور تو عسیسم.. :-* بخاطر همون مسیله شیر و اینا.. :)))
ا.. جدی.. پس بیا باهم دیگه چنین دستگاهی اختراع کنیمممم.. معروف میشیمااااا.. :)
خیلییی حال میده.. تو اونجا 3 کیلو بهت اضافه میشه.. منم اینجا آب از دهانم سرازیر میشه افراد خونه غرق میشن اصن ی وضعی ها.. همون بهتر که اختراع نشده فعلن جنبه شو نداریم.. :)))
ببینم تو مشکلی با اسمم نداری که.. !!!؟
:-***

آذرین شنبه 25 اردیبهشت 1395 ساعت 15:10

سلاااام خوبی
نمیدونم چی صدات کنم :((
واقعا باید کف قشنگه رو دوباره هم زد
یه موردی که همش باعث تعجبمه اینکه همش به فکر غذا درست کردنی چه کلبه چه خونتون
یعنی من فکرکردم ازون دخترایی باشی که غذا خورشتی زیاد بلد نباشی :((
وای گم شدن مبایل خیلی بده من یبار حس کردم گوشیمو گم کردم قلبم اومد تو دهنم منم اکثرا چک میکنم که همرام هست یا نه
امیدوارم اون دوربینا هم پلاک ماشینتو ثبت نکنن :))

سلاااام خانوم.. مرسی عزیزم..
این قضیه اسمم فکر کنم داره دردسر ساز میشه.. :)) بقول عارفه جون, مَن صدام کن..
هورااااا.. دست دست ماشالاااااا.. :))
اتفاقا درست حدس زدی.. من تو خورش درست کردن تبحر نداشتم.. الانم ندارم اما خیلی پیشرفت کزدم.. اولین قیمه و قرمه سبزی رو همین پارسال تو کلبه با کمک هم درست کردیم.. اما راس میگی کُلا به فکر غذام.. چون شیکموام..! :)) و البته عاشق آشپزی.. شُما هم همیشه میگه, بخاطر خودتم که شده اولین کاری که میکنی غذا درست کردنه اونم تو کوتاه ترین زمان.. :))
وای انشالا واسه کسی پیش نیاد.. خیلی حس استرسه.. ایندفه من یادم رفت چک کنم.. ایندفه بیشتر حواسمونُ جم میکنیم..
خخخخ.. مرسی عزیزممممم.. دلم میخاد به دوربینا تخم مرغ گندیده پرت کنم.. والا.. راه 20 دقیقه ای رو مجبورم برم دور بزنم 40 دقیقه برم تازه شک هم دارم دوربینه کار میکنه یا نه.. هوف.. :)
:-*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد