هفته ی پُر حرف.. :)

 

 

شنبه:

من امروز رو کاملا مُهیا دیدم واسه ثبت نام باشگاه.. اماااا.. 

از کجا باید میدونستم که بقیه مهیا نیستن.. !  مثل باشگاهی که انتخاب کردیم و سَر زدیم و خانومه کلی باهامون حرفید و آخرش هم گفت مربی مون داره عوض میشه.. اگه برنامه میخاید، باید صبر کنید تا مربی جدیدمون انتخاب بشه و این حرفا.. نمیدونست که من و هاپو منتظر ی اشاره ایم که به جای چند روز، یُ هفته ثبت نام رو عقب بندازیم  شوتش کنیم واسه شنبه های دوس داشتنی بعدی..   تازه خبرِ خوب اینه که حدس میزنم هفته ی دیگه هم بخاطر مسائلِ  همون هفته  دیگه که بعدا ذکر میشه کنسله..! همینجوری پیش بریم عالیه.  این چند ماه و ماه رمضان و تابستون هم که بگذره، دیگه کی تو پاییز و زمستون فاز ورزش و سالم زیستی داره.  خخخخخخ. 

خب ، امروز بغیر از این کار مفیدمون، رفتیم چنجا دیگه هم مفیدتر واقع شدیم و ظهر رفتیم دنبال آرامش و پَرپری و اومدیم خونه با خاله و ماما ناهار زدیم.. اونم سبزی پلو با تُن ماهی و کوکو.. که همیشه دلم براش ضعف میره.  عصر هم شام درستیدیم و دسته جمعی رفتیم پارک و شب هم یکی از آشناها اومد خونمون، با کلی بلوز و شلوار و مانتو.  همه رو تست کردیم و من چنتا شومیز و پیراهن و ی مانتو ازش خریدم.. 

شُما هم اندیشه بودی.  که خداروشکر عصر با خبرهای خوشی برگشتی.. کلی خرسند شدیم.. آخر شب هم برگشتی کلبه و حرفیدیم..


۱شنبه:

امروز کُمد لباسامو مرتب کردم اسااااسی.. ی کیسه از لباساییَم که نمیپوشیدم جم کردم, ماما بده بیرون .. زمستونی ها رو هم چپوندم تو وَکیوم بَگ.. حالا چند روزه، لباس که میخام بردارم خیلی شیک و با احتیاط ی دونه برمیدارم، اون یکی رو تا میکنم دقیقا میزارم تو جای خالیش تو کِشو.. خیلی حال میده..  

ظهر با شما هم هماهنگیدیم همو ببینیم. اما کِی و کجا رو مشخص نکردیم.. خخخخخ. یِ چُرت زدم بیدار شدم ، یهو تصمیم گرفتیم بریم پارک دوس داشتنی.  حالا من سرِ ساعتی که داشتیم قرار میزاشتیم ، هی چونه میزدم اونم فقط بخاطر یِ ربع، آخرشم گفتم اصن نریم..  دیگه شما کوتاه اومدی و حرفِ من شد. حالا من خیلیم با اعتماد بنفس ازینکه بموقع میرسم دمِ پارک، گفتم هر ی دقیقه ای که دیر برسی، پنج تومن باید جریمه بدی.. خودمم پا شدم در عرض ی ربع حاضر شدم و تازه میوه هم خورد کردم ریختم تو ظرف و پریدم سر کوچه تاکسی بگیرم.. 

حالا به شکل عجیبی، مسیری که همیشه خیلی راحت تاکسی میخوره، ی دونه ماشین هم نیومد. ی اتوبوس اومد که نصفِ مسیرِ منو میرفت، منم از رو ناچاری همونو سوار شدم.. که شما زنگیدی کجایی.. !? گفتم تو راه. خودت کجایی.  باز بطرز باورنکردنی شما گفتی من رسیدم..  دقیقا سر ساعت.. ! منکه باور نکردم.. شما همینجوری که با من حرف میزدی از ی آقاهه پرسیدی اسم این پارک چیه آقا..؟! اونم جواب داد.. گفتی بلندتر میشه بگییی.. بیچاره باز تکرار کرد.. ( یاد ی دفه افتادم که باهم رفتیم ولیعصر..بعد سرِ رنگِ رژ لبم بحثمون شد..  شما میگفتی زرشکیه.. منم میگفتم قهوه ایه.  من اصن زرشکی نمیزنمممم.. گفتم از هر کی دوس داری بپرس، همه میگن قهوه ایه.  گفت بپرسم..؟؟! گفتم آرههه.چمیدونستم واقعا میری میپرسی.  !  تو همون خیابون، از چنتا دختر پُرسید، ببخشید رنگ رژ ایشون چه رنگیه.. دخترا هم ی نگاه میکردن، ی لبخند میزدن، میگفتن آجری.. ! زرشکی.  ! منم بهت زده نگاشون میکردم انگار که با شما دست به یکی کرده باشن. خلاصه که اون روزهم شرط رو باختم.. بابا ی کم دخترا هوای همو داشته باشیم ..   )

وای منو میگی.. دیگه برات توضیح دادم به این فلاکت افتادم، گفتی خب همون وسط راه پیاده شو میام دنبالت.. آی خوشحال شدم.. انگار فرشته آسمونی بهم زنگ زده.  دیگه تا اومدی دنبالم و رفتیم پارک.. ۲۰ دقیقه از قرارمون گذشته بود.  ! شما هم هی میخندیدی میگفتی تازه مسیر رو تُند اومدم مگرنه بیشتر از صد تومن باخته بودی.  ایندفه جریمه تو بده تا دفه دیگه بخاطر ی ربع با من بحث نکنی.. تازه وقتیم رسیده بود پارک از خودشو ساعتش دم پارک عکس گرفته بود.. میگه کار از محکم کاری عیب نمیکنه.. خخخخخ. 

خلااااصه، رفتیم پارک و قدم زدیم و آبمیوه موهیتو خوردیم و نشستیم به حرف زدن و میوه خوردن. خیلیم مزه داد.  خیلیم بخاطر میوه ازم تشکر کردی که خیلیم حال داد..  بعدشم تو خیابونا دور زدیم و منو رسوندی خونه.. ازون روزایی بود که دیدارمون چسبیییید.  

شام هم با هاپو پیتزا با گوشت چرخ کرده درست کردیم, واقعا خوجمزه شد.. 


۲شنبه:

ظهر ناهار کوکو سیب زمینی درست کردم که دوسم ندارم اما خوجمزه شد و با ماما و خاله ناهار خوردم و حاضر شدم اومدم کلبه..

 تو راه هم سبزی خوردن و پیاز خریدم .. شما دیروز رفته بودی خرید اما پیاز یادت رفته بود.  منم رفتم میوه فروشی، روم نمیشد فقط  ۷،۸ تا دونه پیاز بخرم، ی چنتا دونه  گوجه فرنگی هم برداشتم.. به آقاهه گفتم چقد میشه، گفت هزار و دویست تومن.. ! گفتم همش با هم.. !  تازه خورد نداشتم کارت کشیدم.. 

رسیدم کلبه، بعد از کلی کِش مَ کِش سر انتخاب غذا و خالی کردن فیریزر برای جستجوی مواد غذاییمون، بلخره موفق شدم پاشم قرمه سبزی درست کنم.. 

شما ی بشقاب، توت فرنگی خورد کرده‌بودی، زیرشم از ژله ای که درست کرده بودی ی کم ریخته بودی.. ( گفتم تازگیا ژله درست میکنه.. !!?تا دیروز از من دستور کارشو میپرسید، حالا امروز ژله با میوه درست میکنه در حد بنز. ! )رو توت فرنگیا ی کم شکر و کاکائو ریختیم خوردیم، جگرمان حال آمد. 

فیلم از تهران.تا بهشت رو گذاشتیم دیدیم که اولش بدک نبود ولی آخرش بوضوح غیر قابل فهم بود حداقل برا ما دوتا.. 

در همین حین سرایدار رفت کولرمونو درست کرد، بلخره تونستیم ی نفس مطبوع بکشیم خداروشکررررر..

فیلم بچگیتو.فراموش نکن رو هم دیدیم.  که اصن چیزی در موردش نگم سنگین تره.. 

دیگه برنج درست کردم و خورش هم جا افتاد و غذامونُ با سالاد کاهو و سبزی بلعیدیم. قرمه سبزی هم خوجمزه شده بود، اینو من نمیگما، شما گفتی.. ولی خودمم راضی بودم از عملکردم.. 

شب هم با آژانس برگشتم خونه.. 

آخر شب هم هر کدوم کار مورد علاقه مونُ انجام دادیم.  شما نَود دیدی و منم به سی نماها زنگ زدم و فیلم و سانسشونُ یادداشت کردم واسه فردا.. خخخخخ..

+ امشب برام چنتا عکس فرستادی.  نگا کردم دیدم، با خودکار و روان نویسی که روز مرد بهت کادو دادم، تو سر رسیدت برام یادداشتِ تشکر نوشتی، و ازش عکس گرفتی فرستادی برام.  خیلی خوجحال شدم از ابراز خوجحالیت.. 

+ هاپو امروز با دوستاش بازار بود.. چنتا ماگ و نی مُدل دار برام خریده.. خیلی دوس داشتنیَن.. 


۳شنبه:

امروز عصر قرار گذاشتیم بیام کلبه و بعدش بریم فیلم رسوایی.۲ رو ببینیم.. اما با اندکی تأخیرِ بنده ، به سانس نرسیدیم و پاپ کورن گرفتیم و به پیشنهادِ من رفتیم فیلم، یک.دزدی عاشقانه رو دیدیم. از همون اوایلِ فیلم فهمیدیم خیلی بیخود کردیم اصن سی.نما اومدیم..:/

 وسط فیلم چندین نفر که پا شدن و سالن رو تَرک کردن.. بقیه هم که کمم نبودیم موندیم و تا آخرشو تحمل کردیم.. 

البته ما که فقط حرف میزدیم و از دست و بِلمون عکس مینداختیم..  کلا نظم سالن بهم ریخته بود از بس فیلمش مقسره بود. شما هم گفتی اصن تا ی ماه سی نما نمیریم با این فیلماشون..  حالا فکر کنم با این  تحریمِ ما، ی فکری به حال هُنر شونصدمِ مملکت بکنن. ! 

تنها هیجانِ امروز این بود که شما با آهنگِ آخرای فیلم بِشکن زدی، منم گفتم حالا که تاریکه سوت بزنم.. ؟! با تردید گفتی بزن..  منم انگشتامو کردم داخل دهانم و چنان سوت هایی زدم که انگار تو تونل های جاده شمالیم.. هاها..

بعد از فیلمم برگشتیم کلبه، فقط به امید قرمه سبزی از دیشب مونده که خوجمزه ترم میشه.  ولی شما گفتی برنج نداریم که، با چی بخوریم.. وای.. من کلا وا رفتم.. ولی سریع خودمو جم کردم پا شدم کته درستیدم.. در این حین هم خریدای سوپرمارکتمونو جا بجا کردم و چای دمیدم .. شام هم تندی خوردیم و برگشتم خونه..


۴شنبه:

امروز ظهر با ماما آژانس گرفتیم رفتیم اونسرِ شهر, مطبِ دکتر.. حدودا ۵ ساعت معطل شدیم تا وقتمون شد :/ درصورتیکه از قبل وقت گرفته بودیما و خیر سرم یک ساعت هم زودتر از وقتمون رسیده بودیم.. دیگه شب با جسمی لِه برگشتیم خونه و شام خوردم و با شما حرفیدیم البته بحثیدیم و من با تمام خستگی، قهر کردم و خابیدم.  !


۵شنبه:

امروز رو به شکل گوشی بدست و آنلاینیِ شما رو چک کردن رسوندم به عصر.. ! چون از هم خبر نداشتیم.. ! با ماما و هاپو رفتیم پیاده روی.. بعدم شام گرفتیم اومدیم خونه.. دیگه بعد از شام طاقتم طاق شد.  زنگیدم کلبه، ج ندادی.  پیغام گذاشتم، الو . ! و قط کردم.   همون لحظه پیغام دادی تا اومدم ج بدم قط کردی.  و خودت زنگیدی کلی حرفیدیم و خندیدیم و آشتی وار شب بخیر گفتیم.. و من برای بار هزارم، با خودم تصمیم گرفتم که ازین به بعد دیگه لجبازی نکنم.. ! 


جمعه:

امروز صبحِ زود هاپو رفت شمال.  منم با بابا و ماما نشستیم مسابقه کُشتی ها رو دنبال کردیم از تی وی.. ظهر هم خانواده خونسرد خان اینا اومدن.. منم پا شدم ناهار زرشک پلو با مرغ درست کردم خوردیم و بعدازظهر رفتن.. 

خونه رو جارو زدم. و بابا و ماما حاضر شدن برن عقد دختر عمو.. منم  لاک صولتی کمرنگ زدم و حاضر شدم رفیق شیش اومد دنبالم رفتیم سرخه حصار.. کیک و آبمیوه خوردیم و ی عالم مُخ همو جَویدیم و برگشتنه من دم پارک پیاده شدم، ی کم راه رفتم و بعدشم با ی خانومه جوون رو ی نیمکت نشسته بودیم.. کم کم شروع کردیم به حرف زدن.. انقد که دوس داشتنی بود و گرم صحبت شدیم، یهو ساعتو نگا کردم دیدم دَه شده.. خخخخخ.. 

خداحافظی کردیم و زنگیدم ماما، دیدم اتفاقا نزدیکن، گفتم سر راه دنبال منم بیاید و اومدیم خونه.. 

شما هم عصر رفتی پیش حمید و من کماکان امیدوارم شب برگردی کلبه.. تا الان که خبری نشده.. 

+ ساعت 6 صبح پیغام داده بودی رسیدم کلبه.. 

+ کتاب شیرین عطر سنبل.عطر کاج به پایان رسید.. کتاب مفید قورباغه ات را قورت بده رو انشالا شروع میکنم از بریان.تریسی.. به امید قورت دادن قورباغه هام.. !

+ هفته ی جدید خرداد ماهی رو با نام خدا آغاز میکنیم.. 


نظرات 2 + ارسال نظر
آیدا چهارشنبه 5 خرداد 1395 ساعت 08:57 http://ayyyda-ali.blogfa.com/

من الان اونقد ذوق مرگم از پیدا کردنت که حرفی نمیتونم بزنم
عااااااااااااااااااااااااااااااشقتم دخترررررررررررررررررررررر

وای سلااااام.. آیدا جون.. خووووووبی دختر.. کجایی تو..
آخی.. خیلی خوشحالم بازم هستییییی..
میخااااااااامت جیگررررررر.. :))))) :-*****

عارفه شنبه 1 خرداد 1395 ساعت 19:43

سلام
اول بگم که نع.بنه مشکلی ندارم
آذین شما هم بهش بگو من.خانوم
وآما ا ا ا ا ا پست
اولین اختلافمون رو آشکار کردی و اونم دوس نداشتنه کوکو سبزیه
آخر دختره خوب مگر میشود کوکو سبزی را دوست نداشت؟میشود؟!!! معلومه که نمیشود.
رو حرف منم حرف نزن بگو بعله نمیشود ازین به بعد میخورمش
آفرین دخترم
وااااای ی ی ی من ن ن چه یکشنبه ی طویلی
داشتی ی ی
آقای شما خوب رسیده هاااا.از بس ازین بنده خدا سره دیرکردناش گله کردی با تصویر اون لحظه ی تاریخیرو ثبت کرده
حالا بگو ببینم جریمرو دادی؟
و در نهایت باید بگم که تو گفتی قرمه سبزیو
کردی کبابم
منم باز دل ضعفه گرفتم

سلام سلام ..
خخخخخ.. تو که خانومی.. :))
کوکو سبزی که عااااشقشممممم.. کوکو سیب زمینی زیاد نمیدوستم.. که اونم میخورم بوخوداااا.. ما با هم در اوج تفاهمیم عزیزمممم.. :))
هرچی عارفه جوووون بگهههه.. اگه منظورت کوکو سیب زمینیه که از این بعد خیلی هم میدوستم.. میخای رژیم کوکو سیب زمینی بگیرک اصن.. واسه ثابت کردن عشقم بهت همه کار میکنم.. خخخخخ..
کلا بعضی روزا طویله, اونوقت داستان هم یادم میاد وسطش.. دیگه چه شود.. :))
آره.. شانس من, سر وقت رسیده بود لامصب.. اصن همه چی دست به دست هم داده بودن تا منو ببازونن.. مقسره هااااا..
والا صد تومن جریمه ام میشد.. بر عکس همیشه که مورد عفو واقع میشدم, ایندفه تو حساب کتابامون, 50 تومن رو زدم به عنوان جریمه ام.. فقط تخفیف داد بهم.. هی هی..
الهیییی.. من و تو , حتی تو داشتن کرم معده هم تفاهم داریم که زودی دل ضفه میگیریم.. خخخخخ..
:)) :-**

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد