هفته یِ خوب .. :)

 

 شنبه:

امروز صبح زودتر بیدار شدم و با ماما زرشک پلو درست کردیم که واسه ناهار دوستاش میخاستن بیان.. بعدشم که اومدن من پذیرایی کردم ازشون و دیگه ظهر حاضر شدم رفتم مشاوره.. امروز اولین جلسه از دوره ی جدیدِ جلساتِ مشاوره ام شروع شد.. هروقت از مشاوره میام بیرون, احساس سبُکی میکنم از بس تُند تُند براش حرف زدم . مُخ آقاهه رو خوردم.. 

دیگه با شما حرفیدیم و قرار شد برم خونه و بعدازظهر همُ ببینیم.. تو راهم ی سَر رسید خریدم.. دم مترو هم گُل میفروختن, واسه هاپو که امشب از شمال میومد خونه, ی گُلدون کوچک رُز خریدم و اومدم خونه..

ی استراحت کردم و پا شدم اومدم کلبه.. شبِ نیمه شعبان بود و شربت و شیرینی پخش میکردن و بعضی جاها ترافیک بود.. حس بیرون رفتنم نداشتی و ظرفارم شُسته بودی کار نداشتیم.. نشستیم به حرفیدن و من غُرغُر کردم و آلوچه خوردم و ی رُبعی خابم بُرد, حالا خوبه شُما کمبود خاب داشتی.. خخخخخ.. 

امشب دلم میخاست میموندم کلبه.. راحت و آسوده میشستیم فیلم میدیدیم و غذا میخوردیم.. دیگه مجبوری برگشتم خونه و سر راه هاپو رو از دم مترو برداشتم و اومدیم خونه ۱۱ شب شده بود.. خونسردخان اینا هم خونمون بودن.. شام خوردیم و آخر شب با دلتنگی خابیدم..


۱شنبه:

امروز نیمه شعبان بود و تعطیل رسمی..

ظهر کتاب خوندم و جدول حل کردم .. مشاوره هم ی سری تست داده که چنتاشُ جواب دادم, بعضیاش انقد پیچیده بود و نیاز به فکر داشت که زود خستم کرد.. بعدازظهر هم پا شدم تهنایی رفتم پیاده روی و برگشتنه ی صندلِ تو خونه ای و ی ماگ واسه دوستم سارا و دو تا هم فیلم خریدم که بعدا با شما ببینیم.. البته ازونجاییکه همیشه شُما فیلم میخری, من نمیدونستم که چه کار حساسیه..! آخه تو مغازه هر فیلمی رو انتخاب میکردم یا دیده بودیم یا برام خیلی آشنا بود.. ! بلخره بهت زنگ زدم و اسم فیلمُ میگفتم , شما میگفتی دیدیم یا نه.. ! منکه به حافظه ام مشکوک شدم.. ماشالا شُما موضوع همه شونم یادت مونده بود.. بعدشم گفتی میخای بیا کلبه الان ببینیم که خُب تایم نبود و من با ی حال خوش و لب خندون برگشتم خونه.. با  پرروخان اینا شام خوردیم ..  تا آخر شب هم با دوستام وُیس میزاشتیم و بیرونِ فردامونُ هماهنگ میکردیم .. منم جعبه ماگ رو کادو کردم و لاک زدم و بعد از کُلی چی بپوشم چی بپوشم بلخره لباسمُ انتخاب کردم .. آها راستی پایین موهامم باز شامپو زدم و قرمز طوری شد.. خیلیم خوهجل..

 شُما هم نرفتی خونتون.. به جاش حاجخانوم اومده بود خونه خاله و رفتی اونجا..


۲شنبه:

صبح بیدار شدم و چیتان پیتان کردم و رفیق شیش اومد دنبالمُ 6 تا دخترِ جیگولی پا شدیم رفتیم دماوند, ویلای سارا.. کُلی با تنقلات و قلیون و حرف و خنده و عکس سرگرم شدیم.. ناهارم از بیرون چلو کباب و جوجه گرفتیم که خیلی خوب بود.. بعد از ناهار,سه تامون زود برگشتن تهران و من و رفیق شیش و سارا موندیم و کُلی فیلم اِسلوموشن گرفتیم از خودمون و ذوق مرگ شدیم.. 

بعدازظهر هم راه  افتادیم و برگشتیم تهران.. امروز خیلی خوج گذشت واقعا.. 

شب هم با ماما اینا فیلم جامه.دران رو دیدیم که من عاشق اپیزود دومشَم.. 

شُما هم امروز مشغول کارات بودی و با هم در ارتباط بودیم.. و آخر شب حرفیدیم و منم فراوان, خسته بودم و زودی خابیدم..


۳شنبه:

صبح خامه و عسل رو باهم مخلوط کردم و ماسک زدم به صورتم.. ظهر هم ناهار خوردم و اومدم کلبه.. تیشرت آبیت رو بخاطر من آوردی اتو زدی که با هم سِت شیم.. دیگه حاضر شدیم و پیش بسوی سی نما.. امروز آخرین روز اکران فیلم ابد. و یک روز بود.. خیلی دوس داشتم ببینمش.. دیگه تا خوردنیجات خریدیم و رفتیم تو سالن فیلم شروع شده بود .. ولی خیلی راضی بودیم از دیدنش.. فیلمش, در حین گریه ناک بودن, خنده هم داشت.. در کُل عاااالی بود..

برگشتنه هم هندوانه و بلال و تَمر هندی خریدیم و اومدیم کلبه.. 

امروز بلخره قُلک باب اسفنجی جون رو جِر واجر کردم..  از زمستون شروع کرده بودیم به پُر کردنش.. که البته به مرور تبدیل شد به قُلک جوایز من..! هی هی..

چقد حس قُلک شکستن و پولاشُ دسته کردن و شُمارشش حاااال میده..  شُما هم گفتی برو هر چی دوس داری باهاش بخر.. الان کُلی خوجحالم..

بعدشم هی حرف زدیم و حرف زدیم.. تازه بعدترشم حساب کتاب کردیم و من دیگه خوش خوشانم شد..

تُندی ظرفارم شُستم و شُما هم بلال درست کردی و کره مال کردی و با نمک و آویشن خوردیم.. وای الانم یادش میُفتم دلم میخاااااد.. خیلی خوب بود آخه..

برگشتنه هم  سر راه رفتم دنبال ماما و هاپو .. ماما رو رسوندیم خونه و با هاپو رفتیم نون خریدیم و یِ دور زدیم ..

آخر شب هم با ماما رفتیم دم خونه رفیق شیش کارمُ انجام دادم و عابر بانک رفتیم و اومدیم خونه..

تا نصفه شب هم با شُما پیغوم بازی کردیم و عکسای و ترانه.علیدوستی و شهاب. حسینی . و اصغر. فرهادی رو فرستادم برات که جایزه گرفته بودن تو کَن و حرفیدیم.. در مورد فردا هم ی عالم حرفیدیم اما آخرش تبدیل شد به بحث.. با ناراحتی شب بخیر گفتیم.. اما ی ربع بعد شُما پیغامِ طولانیِ محبت آمیز همراه با معذرت خاهی برام فرستادی که خیلی خُرسند گشتم.. و  قرار شد فردا شب رو با هم باشیم و خوش بگذرونیم..


۴شنبه:

از دیشب با خانواده کِش مَ کش داشتیم که امشب عروسی بریم یا نه.. بلخره من ساعت ۷بعدازظهر پاشدم حاضر شدم و با هاپو خوهجل موهجل کردیم و پررو خان اینا اومدن دنبالمون و رفتیم پردیس, عروسی خاهر هیجان.. اونجا هم خوب بود.. و دیروقت برگشتیم خونه..

از همین تریبون هم از شُما تشکر میکنم بخاطرِ این چند روزه که غُرغُرای منو مخصوصا واسه این عروسی تحمل کردی و با حرفات بهم آرامش دادی. . وقتی هم  وسط عروسی عکسمُ فرستادم که تیپمُ  ببینی کلی ازم تعریف کردی و اعتماد بنفس دادی بهم.. 


۵شنبه:

ظهر رفتم استلخ.. خیلی انرژی گرفتم.. و خداروشکر با حس خوش برگشتم خونه ناهار خوردم و نماز خوندم..

بعدازظهر شُما رفتی خونتون.. منم رفتم دنبال رفیق شیش و باهم رفتیم سرخه حصار.. رفیق شیش نون پنیر سبزی گردو هم آورده بود.. وای که چقد خوردیم و حرف زدیم.. هوا هم که عالی.. خیلی مزه داد.. شب هم برگشتیم خونه.. 

با خانواده نشستیم فیلم روباه رو دیدیم که در نوع خودش فیلم خوبیه..

شُما هم آخر شب با خانواده رفتین پیاده روی.. که من عااااشق این حرکتتونم.. همیشه هم بهت میگم, پس کِی منو با خودتون میبَرید.. شُما هم همیشه جواب میدی, میریم یِ شب..


جمعه:

 ی کم میوه و تخمه برداشتم و ناهار از بیرون گرفتیم و با خانواده رفتیم سرخه .حصار بساطمونُ پهن کردیم و ناهار خوردیم و از هوای بهاری لذت بُردیم و بعدشم اومدیم خونه ی چُرت زدیم..

شام گذاشتیم و من حاضر شدم رفتم پیاده روی.. برگشتنه هم خورده خرید کردم و اومدم خونه با پررو خان اینا شام خوردیم ..

شُما هم برگشتی کُلبه و الانم آلارم گوشیمُ تنظیم کردم واسه 5 و نیم صبح که والیبال بازی داره.. قراره صبح بزنگیم و همُ بیدار کنیم.. امیدوارم بیدار شم..!

+ این هفته هم با کتاب قورباغه ات. رو قورت بده, همراه هستم.. کتاب مفید و دوست داشتنیه.. توصیه های کتاب, منو یاد کلاسای دو شنبه ام میندازه..

+ خدایا حال خوش رو ازمون نگیر, خاهشااااااا.. 


نظرات 2 + ارسال نظر
عارفه شنبه 8 خرداد 1395 ساعت 20:15

سلام
همه حرفای پستتو خوندم اما هیچکدومشون به اندازه ی اون قلک با روحو روان من بازی نکرررردددددد
آآآآآه ه ه من خوش بحالت
ازین قلکا هی هی بخر
علاوه بر جایزه جریمه های آقای شما رو هم توش بریز
فک کنم 2ماه یبار تا خرخره پرشه
واااای ی ی منکه عاشق اون صحنه هاییم که قلکو میشکونن
اصن عالمی رو به لرزه درمیاره باور کن

سلام خانوم گل.. :)
وای عارفه ی قلک تهیه کن.. بعد از چند ماه یا اصن ی سال وقتی میخای بشکونی ی حاااالی میده که نگو..
واقعن خوش بحال من که دوستی مثه تو دارم.. :-*
خخخخ.. لامصب قُلک نیس که.. صندوق جوایزه.. اوندفه که تقی به توقی میخورد میگفتم خب حالا ی پول بده بندازم تو قُلکم..
اونو قبل از عید دست گرفتم.. حالا اینو ببینم کی پُر میشه .. هر چی دخمل خوبی باشم به نفعمه..
این قُلکه سُفالی نبود, حیف.. پلاستیکی بود زدم جر و واجرش کردم.. :) عکس هم انداختم ازش موقعی که دارم دسته بندی میکنم پولا رو.. احساس میکردم ده سالمه.. خخخخخ..
ای جان.. میخاااااامت عزیزممممم. :))) :-***

آیدا شنبه 8 خرداد 1395 ساعت 10:19 http://ayyyda-ali.blogfa.com/

عزیزمممم همیشه به عروسی و گشت و گذار
منم دلم قلک میخوااااااد
به منم بده از پولاش خوووو
به همین زودیاااااا توام به جمع ِخانوادگیشون اضافه میشی و با هم میرید پیاده روی..بهلههههه

مرسیییییی آیدا جونمممم.. توام همینطور گلم.. :) :-*
آخ حتمن قُلک تهیه کن.. ی ذوقی میده که نگووووو.. :))
بیا باهم بریم بانک بزنیم اونوقت اون پول نصف کردن داره حال میده.. خخخخخ :)))
وای.. ممنون عزیزم.. چقد حس خوبی داشت حرفت.. هر وقت باهاشون رفتم پیاده روی ی پُست آنلاین میزارم و حسمُ مینویسم.. خخخخخ.. والا هرچی خدا بخاد ..:) :-****

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد