هفته ای که گذشت .. :)

 

 

شنبه:

ساعت ۵.۳۰ صبح شما بهم زنگ زدی و بیدارم کردی واسه دیدن بازی والیبال.. جَسته و گُریخته دیدم و بعدش خابیدم.. 

صبح، قرار بود دوستای ماما بیان خونمون.. از دیشب هم بساط آش رشته  به راه کرده بودیم.. منم چون نمیخاستم خونه بمونم ،قرار شد صبح که بیدارشدم زودی بیام کلبه.. اماااااا.. یکی از دخترای دوست ماما که باهم همکلاسی بودیم، مثه اینکه دلش تنگ شده بود واسه روزای مدرسه ای که باهم گذروندیم و امروز با مامانش اومد خونمون.. منم متأسفانه، اصلنننن از دیدن دوستان قدیمی به هیجان نمیام..  امروزم بلاجبار کلبه رو کنسل کردم و با همکلاسیم، خاطرات بی نمک مدرسه رو یادآوری کردیم و خندیدیم.. ظهرهم آش خوردیم و رفتن.. 

به شُما گفتم میای بعدازظهر بریم پارک دوس داشتنی.  !? گفتی ی کم استراحت کن تا ببینیم بعدازظهر چی میشه.  خب بهترین حالتِ خوشایند همینه که نمیدونی برنامه ی بعدازظهرت چیه و وقتی ی چُرت میزنی بیدار میشی میبینی پیغام اومده برات که ساعت ۷ خوبه بریم. ?? و یکی مثه من که هر وقت از خاب بیدار میشم تا چند دقیقه گیج و گُم و جدی ام! ، با خوندن این پیغام فورا لبخند میزنم و پا میشم ی ظرف خیار و توت فرنگی و زردآلو و آلبالو و گیلاس و گوجه سبز آماده میکنم و مانتومُ میدم هاپو اُتو کنه و خودم سریع حاضر میشم و شما غُر میزنی که باز دیر راه افتادی از خونه..  منم فقط لبخند میزنم میگم  نگران نباش زودی میرسم و ایندفه شانس باهام یاره و سریع تاکسی گیرم میاد .. نزدیک پارک هم زنگ زدی کجایی, دارم میام وسط راه دنبالت که گفتم زحمت نکش نمیخاد من رسیدم.. دیگه چند دقیقه صبر کردم تا رسیدی و رفتیم موهیتو خریدیم و خوردیم و راه رفتیم و میوه خوردیم.. کلییییی هم حرف زدیم، خیلی حال داد.. دیگه شب شد رسوندیم دم خونه و رفتی.. 

آخر شب فیلم شانس، عشق تصادف رو با خانواده دیدیم که ماما اینا از دیدن این حجم سبُک گیری تو ی فیلم متعجب شده بودن.. خخخخخخ.. 


۱شنبه:

بازم ۵.۳۰ صبح بیدارم کردی بازی والیبال رو دیدیم.. از بُردشون کلی کیفور شدیم.. واسه صبحانه ی نیمروی مَشتی درست کردم با بابا خوردیم.. ظهر حاضر شدم اومدم کلبه.. تو راه ی دسته گل رُز سفید هم خریدم.. 

از دیشب بهم گفته بودی ناهار برات ماکارونی درست کنم.. منم دست بکار شدم و آشپزخونه رو هم مرتب کردم و نماز خوندیم و ی کم خابیدیم و بیدار شدیم ماکارونی خوجمزه مونُ خوردیم و کوه ظرفا رو همینجوری رها کردم و بعدازظهر برگشتم خونه..

+ در راستای قُلک بازیم, ی قُلک فلزی تهیه کردم و شروع کردم به پُر کردنش.. ببینم تا تابستون اوضاع چجوری پیش میره تا با قُلک قبلی جَم بزنم و ی چی که چشمم گرفته برم بخرم.. از الان بیب بیب هوراااا..!! 


۲شنبه:

این چند روز هر وقت میخاستم برم اِپی، یا المیرا جون نبود یا وقتش پُر بود. !  واسه همین باز تو خونه مشغول شدم و بحسابشون رسیدم.. هوف.. 

ظهر هم وقت مشاوره داشتم.. سریع حاضر شدم و نماز خوندم و بدون اینکه ناهار بخورم راه افتادم.. این همه بدو بدو کردم بموقع برسم ، و بموقع هم رسیدم اما امروز خود استاد دیر رسید.. خلاصه بعد از تایم مشاوره، ی تست پُر از سوالای عجیب هم جواب دادم .. و برگشتنه هم ی سَر رسید  نود و پنج برا شُما و یکی برا خودم و یکی هم برا هاپو خریدم..

 تو مترو هم کِش سَر و محافظ کنترل خریدم هم برا کلبه هم برا خونمون.  هاها..

ی شربت خاکشیر خنکککک درست کرده بودی خوردم تا مغزم تیر کشید خیلی خوب بود.. 

ی چُرت  زدیم و فیلم فرزند چهارمُ دیدیم.. از اون سری فیلمایی بود که بنده زحمت خریدشُ کشیده بودم و البته قشنگ هم بود.  بعلههههه.. 

شامم ماکارونی از دیروز داشتیم داغ کردم خوردیم و شب هم آژانس گرفتی برگشتم خونه.  

آخر شب فیلم اشک و حسرت رو با خانواده دیدیم.. البته چون قبلن با شما دیده بودیم و از وسط فیلم من از آقاهه بازیگره میترسم، امشب نصفه نیمه دیدم..  ! 

امروز خیلی یهویی یِ پابند خریدم..! حالا به شُما نشون دادم با ذوق و شوق میگم چطوره..؟! ی نیم نگاه انداختی میگی این چیههههه.. واقعا کهههههه.. میگم پا بنده دیگه.. نگا جیرینگ جیرینگ صدا میدهههه.. میگی اصنم قشنگ نیس.. میگم چرااااا..!!؟؟ واسه تو خونه که بد نیس.. بدههههه..؟!!! میگی آها واسه تو خونه قشنگه بنداز.. میگم واقعا فکر کردی بیرون میخام برم  میندازم ..؟؟؟! میگی آره فکر کردم واسه بیرون خریدی.. و من در این لحظه فقط به افق خیره میشم ..


۳شنبه:

صبح بیدار شدم ماما با دوستاش رفت بیرون.  منم صبحانه خوردم و با شما هماهنگیدیم و اومدم کلبه والیبال رو باهم دیدیم و تنقلات خوردیم.. در آخر هم  باخت  ولی چون قابل پیش بینی بود زیاد حرص نخوردیم.. همچین هواداران منطقی و با شعوری هستیم ما.. Geminiهه..

ناهارم میخاستم درست کنم که شما نزاشتی گفتی حاجخانوم زرشک پلو با مرغ داده خدا خیرش بده.  منم چنتا آهنگ قدیمی افتاده بود رو مُخم، دانلود کردم هی گوش دادیم هی گوش دادیم و لذت بُردیم.. تی وی هم خانه به دوش رو نشون میده که من خیلی دوس دارم دیدیم و بعدشم مسابقه ی مورد علاقم، جدول رو دیدیم.. غذا رو  هم داغ کردم خوردیم و من ی کم غُر بدنم کم شده بود جبران کردم  امروز .. شَبم اومدم خونه.. آخر شب هم تو پیغام بازممم غُر زدم که قشنگ حالم سر جاش اومد و رااااحت خابیدم.. 

+ از هفته ی پیش, تل.گراممُ پاک کردم.. خیلییییی راحتممم.. 


۴شنبه:

امروز ظهر والیبال رو  باهم دیدیم از راه دور و کلی استرس گرفتیم ولی خداروشکر بُردن..Yah در حین بازی هم ناهار خوردم .. عسل و لیمو ترش و سبوس برنج رو باهم قاطی کردم و ماسک گذاشتم رو صورتم.. واسه شام با هاپو ماکارونی درست کردیم و بعدازظهر تهنایی رفتم پیاده روی.. هوا هم خنک بود و باد میومد خیلی دل انگیز شده بود. شب, هیجان و دوقلو ها شام اومدن , خونسرد خان هم قِشمه.. با شُما هم در ارتباط بودیم.. 


۵شنبه:

صبح ساعت ۸.۱۵ شما زنگیدی و بیدارم کردی والیبال رو باهم دیدیم.  در طول بازی، شما پیغام میدادی و  حرص میخوردی، منم همش میگفتم میبَریم میبَریم..  اما داشتم مثه چی تو خونه بالا پایین میپریدم .. ولی آخرش بُردن و کلی خوجحال شدیم.. 

ظهر نماز خوندم رفتم استلخ.. اونجا هم ی خانومه گیر داده بود به من که ازدواج کردم یا نه.؟!   تاحالا سر این موضوع چندین بار الکی جواب دادم.. خدا ما رو ببخشه مردم رو میزاریم سر کار.. هی هی.  

دیگه برگشتم خونه و ناهار خوردم. بعدازظهر هم خونه تهنا بودم.. بابا و ماما که خونه پررو خان بودن.  هاپو هم با فابریک خان بیرون بود.  رفیق شیش و سارا هم هر کدوم با خانواده هاشون مسافرت بودن.  شما هم کار و بار داشتی.. منم پا شدم حاضر شدم رفتم پیاده روی که هاپو زنگید و اومد پیشم . خیلی هم هوس مرغ سوخاری کرده بودم، خیلی شیک و پیک، بعد از پیاده روی رفتم مرغ سوخاری زدیم به بدن.. خخخخخ.. 

 چه بادی هم میومد امروز، شب چند قطره بارون هم به صورتمون خورد خیلی کیف داد.. 

+ این چند وقته همششششش خورده خرید میکنم.. خریدای بزرگ مثه کیف و کفش و شاید مانتو هنوز مونده.. ! هفته دیگه هم ماه رمضانه، و چنجا که میخاستیم با شما بریم هم هنوز فرصت نشده بریم.. هوف..


جمعه:

خداروشکر این چند وقته خاب شبَم خیلی بهتر و آروم شده.. امروزم عمیق و خوب خابیدم خیلی مزه داد.. ناهار هم اُملت زدیم و ولو هستم تا بعدازظهر حاضر شیم بریم خونه پررو خان که شام خونش دعوتیم.. 

با شُما هم تلفنی بحث کردم و وسطش گوشی رو قط کردم چون اصن حوصله نداشتم..  بعدشم چند قطره اشک ریختم و  گوشیمُ خاموش کردم( اصن عادت به چنین کاری نداریم اما امروز با اینکار آرامش گرفتم..  ) و پا شدم سرمُ  گرم کردم به کتاب و مجله جدولی که خریدم.  الانم خوبم.. حدس میزنم شما هم بری خونتون و سرتُ با خانواده و  فندق خان گرم کنی.. ! 

+ از خونه پرروخان برگشتیم.. خیلیم خوج گذشت.. وقتیَم رسیدم خونه گوشیمُ روشن کردم, شُما پیغام داده بودی اما ج ندادم ..! اما دیگه خاموش نکردم.. تا ببینیم چه میشود.. 

+ کتاب قورباغه ات .را قورت بده کتاب باحالی بود خوشم اومد ازش.. اما همه ی تمریناتشُ نشُد انجام بدم و امیدوارم تو مرحله ی اجرا به توصیه هاش گوش بدم.. 

از این هفته به امید خدا کتاب قلعه .حیوانات از جورج.ارُول رو شروع میکنم به خوندن..

+ خدایا مثه همیشه یار و یاورمون باش لدفاااااااا..



نظرات 2 + ارسال نظر
عارفه دوشنبه 17 خرداد 1395 ساعت 17:21

سلاااااااااااااام م م
به افتخار صعودمون به المپیک, دستو جیغو هورااااااااااااااااااا
من حتی شنیدم بچه ها وختی شنیدن یه دختری به اسم من ساعت 5صب پاشده بازیشونو ببینه وکلی انرژی گذاشته
عهد بستن که بخاطر تو هم که شده صعود کنن
مرسی ی ی ی طرفدااااررر
بازم بنده باید از آیا استفاده کنم با این پستت
آیاااااااااااااا گیلاس خوب خوردن و گفتن کاره خوبی است؟؟؟
برای کسی که عاشقه گیلاسه و از شانس بدش امروز هرچی گیلاس بدستش رسید همشون تعداده بسیار زیادی کرم داشت
این قسمت پست اشک از چشمانش جاری کرد
دختر چرا فلزی گرفتی؟؟
اصن تمام عشق کلک به شکستنشه اونم با صدا
در ضمن تو که دختره خوبی بودی من
چرا گوشیو قط میکنی؟!
با من اینجوری نباشااااا من اعصاب ندارم

هاااااااااااااای.. :))))
هورررراااااااا.. ما بُردیممممممممم.. ایولللل.. :))
اوووه.. میبینم که توام طرفداری.. دقیقا انرژی های جیگرایی مثه خودت بود که باعث شد تیممون ببرن.. :)))
دمت گرمممممم هواداااااار.. میخامت.. تا آخرش حمایتشون میکنیم.. :))
الهییییییییی.. مگه چقد دوس میداری گیلاس.. یعنی از منم بیشتر دوس داری..؟!! ولی ولقعا میوه های بهار و تابستونُ من عااااااشقم.. میدونی من روانی کدوم میوه ام..؟؟!! شلییییل.. اونم از نوع سبز.. وای دهنم آب افتااااد.. :))))
قُلک سُفالی ندیدم بخرم.. دو تا قُلک فلزی خریده بودم قبلنا.. دیگه اینا دم دستم بود.. مگرنه راس میگی شکستنش حاااااال میده بدجوووور.. :))
دختر خوفی ام بوخودا.. گوشی قط کردنمم از باب بی احترامی نبود.. قط کردم تا دیگه بحث باریک نشه.. بعدنم اتفاقا شُما گفتب بموقع قط کردی و خوب کاری کردی گوشیتُ خاموش کردی..:) همچین آدمای با شعوری هستیم ما.. خخخخخخ..
با تو که فقط میخندیمممممم عزیزمممممم.. :)))))) :-*****
التماس دعا دوستممممم.. :-*

آذرین شنبه 15 خرداد 1395 ساعت 23:19

سلام دوستی
یبار کامنت دادم اما موقع ارسال نت قطع شد
گوشیم خراب شد با نت داده نمیاد :((
براهمین کمرنگ شدم
پستتو هم سرفرصت میخونم :))
شادی هات مستداااام

سلام عسیسم..
الهی.. مرسی گُلممممم.. همین که هستی ممنون.. :-*
لطف داری آذرین جون..
انشالاااا.. برای توام همینطور عزیزم.. انشالا همیشه لبت خندون باشه.. :) :-*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد