هفته ی شَنگول.. :)

 

 

شنبه:

امروز تعطیل رسمی بود و ساعت ۱۱ والیبال بازی داشت.. منم چون میدونستم شما اصن روز و ساعت بازی رو نمیدونی، و همیشه خودم بهت خبر میدم، امروزم دلم نیومد و با اینکه از دیروز سرسنگین بودیم باهم، بهت اس دادم.. 

بازی رو هم با کلی دعا ثنا بُردیم خداروشکر و صعود کردیم المپیک و خُرسند گشتیم..  نماز خوندیم و با اهل خانواده و خونسرد خان اینا و پررو خان اینا رفتیم سرخه حصار و ناهار جوج زدیم و تنقلات خوردیم و کُلی خندیدیم و بعدازظهر برگشتیم خونه.. یِ چُرتک زدم و با شما هماهنگیدیم و بعدازظهر اومدم کلبه.. تایم زیادی نداشتیم.. فقط نصف کارتون درون و بیرون رو که برام دانلود کردی دیدیم و چای و کیک خوردیم و در مورد اتفاقاتِ این چند روز حرفیدیم و برگشتم خونه.. و بازم شاد و خرامان گشتم .. یعنی بعضی وقتا دلیلِ بحثا میتونه فقط دلتنگی باشه و بس.. !


۱شنبه:

امروز ظهر با هاپو ماما رو بُردیم دکتر و بعدشم من بسرعت اومدم کلبه.. چون قرار بود بریم همون رستوران امیر که از نت.برگ گرفته بودم و سری پیش دیر رسیده بودیم و تایم ناهار تمام شده بود.. ایندفه بدو بدو نماز خوندیم و تر و تمیز حاضر شدیم که بریم دیدم ای واااای پرینت نت.برگ رو یادم رفته بیارم.. هوف.. خداروشکر فلَشم همراهم بود.. دوباره رفتم تو سایت و کُپی گرفتم از خریدمون و تو راه هم از ی مغازه پیرینت گرفتیم.. و بموقع رسیدیم و من جوجه چینی سفارش دادم، شما هم پیتزا اسپیشال.. با اینکه خیلیییی طول میداد غذاهارو بیاره اما فوق العاده خوجمزه و تازه بود ناهارمون.. واقعا لذت بُردیم.. دیگه سیر و پُر برگشتیم کلبه و ولو شدیم..

 آها قبل ازینکه برسیم کلبه، شما گفتی میای بریم هندوانه بخریم گفتم نَه منو دم خونه پیاده کن خودت برو.. حالا چون قفل های در، ی کم گیر داره، شما گفتی میتونی در رو باز کنی؟! گفتم آره بابا.. درِ حیاط هیچی، رفتم رسیدم دمِ درِ ورودی.. حالا هرچیییییی کیلید رو امتحان میکردم مگه میچرخه تو قفل.. به کیلید شک کردم، بقیه کیلیدای دسته کیلید رو هم امتحان کردم ولی انگار نه انگار.. آنتن گوشیمم رفته بود نمیتونستم بزنگم به شُما.  خلاصه بعد از کلی تلاش در حدی که دستم قرمز شده بود، دیدم نمیشه دیگه حرص بخورم که چی بشه..  رفتم نشستم رو پله..  بعد از چند دقیقه، صدایِ آواز خوندن شما رو از تو پارکینگ شنیدم وای صدای پات انقد برام شادی آور بود کُلی ذوق کردم.   تا منو رو پله ها دیدی , کیلید رو از رو جعبه پیتزا برداشتی و در رو باز کردی.  ! با ی چرخشِ آروم, در  باز شد.  ! بعد زدی زیر خنده گفتی انقد زور نمیخاست..!! حالا منم کلافهههه.. شُما هی برام  شعرمیخوندی.. و  شوخی میکردی باهام ..هندوانه رو قاچ کردی و شربت خاکشیر درست کردی. منم ی چرت زدم بیدار شدم چار دیواری رو دیدیم و تی وی دیدیم و دیگه شب  برگشتم خونه.. 


۲شنبه:

امروز صبح با ماما رفتم بانک و سبزی و نون و اینا خریدیم و اومدیم خونه ناهار و نماز و من حاضر شدم رفتم کلاس.. اولین جلسه از ترم ارتباط. مؤثر از سِری کلاس های دوشنبه هام.. 

کلاس هم خوب بود و برگشتنه با غزل رفتیم کافی شاپ و شیک و وافل خوردیم که خیلی خوجم اومد..

 آخر شب هم شما هم یهو عکس کلبه رو برام فرستادی که جارو و تی زدی  و کُلی تمیز کاری کرده بودی و تغییر دکوراسیون هم داده بودی، واقعا ی خسته نباشید مَشتی داشتی.. 


۳شنبه:

امروز ظهر واسه افطار هاپو غذا درست کردم و ظهر راه افتادم بیام کلبه، تو راه هم رفتم بادی.اِسپلَش خریدم.  البته خودم از قبلیم  دارم هنوز، اما این مارکش تخفیف خورده بود، واسه خودم و هاپو و هیجان و آرامش در رایحه های مختلف خریدم.. آبمیوه و تنقلاتم خریدم و اومدم کلبه.  باز خاستم غذا درست کنم که شما گفتی حاجخانوم باقالی پلو با گوشت داده، همونُ داغ کردم خوردیم وای که چقد مزه داد.. شما هم حالِ سی نما رفتن نداشتی نرفتیم دیگه.. ی سَر رفتی بیرون کارتو انجام بدی ، بلخره منم کوه ظرفا رو شُستم و بعدشم لَم دادم رو مبل جلو تی وی, واسه خودم هاتچاکلت و کیک آوردم خوردم.  ی آرامشی داشتم لذت بخششششش.. دیگه تی وی دیدم و سرمُ گرم کردم تا شما اومدی.. برام تخمه و پاستیل خریده بودی.  خونه رو هم مرتب کردی و نشستیم باهم مسابقه کانال دو و بعدشم ماه عسل رو دیدیم و من شب برگشتم خونه.  

+ خدایا اون حس خوب  همیشه و همه جا همراهمون باشه لدفااااا..


۴شنبه:

دیشب ساعت ۲ خابم بُرد و حدود سه و نیم بود که هاپو بیدارم کرد سحری خوردیم و نماز خوندیم خابیدم  تا ۱۱ ..  تا عصر تو خونه مشغول بودم و عصر هم با هاپو رفتیم تو پارک نشستیم تا وقتمون بگذره زودتر افطار شه که تا اومدیم خونه و بساط سفره رو چیدیم اذان شد.. ما اصولا اول نون پنیر و چای یا سوپی آشی چیزی میخوریم بعدش نماز میخونیم و ی نیم ساعت بعد شام میخوریم.. بعد شامم رفتیم بنزین زدیم و ی دور زدیم .. آخر شب هم خونسرد خان اینا اومدن یِ سر زدن و به ماما که فردا عمل جراحی داره .. شُما هم رفتی خونه خالت و آخر شب حرفیدیم..


۵شنبه:

دیشب بازم تا ساعت ۲ خابم نبُرد و صبح ۶ نشده بیدار شدم و کارامونُ کردیم و ماما رو بُردیم کلینیک.. خداروشکر دکتر و پرستارا بموقع اومدن سر کار و همه چی منظم مرتب انجام شُد.. و ماما اولین نفر عمل شد و تا از ریکاوری بیارنش تو بخش و کارای ترخیصش انجام بشه و اومدیم خونه ساعت ۱۱  شد.. 

منم روزه نبودم و ناهار درست کردم و بعد از غذا هم ی ساعت خابیدم ..  بعدشم دلم بهونه میگرفت.. همش دلم میخاست ی چی درست کنم.. ! کارِ هنریِ خونم اومده بود پایین انگار.. دیدم وسایلِ ساختِ  بدلیجاتم دم دسته, پا شدم ی دستبند واسه خودم ساختم و یِ عالم روحیه گرفتم.. 

بعدشم  پا شدم شام گذاشتم و بعدش رفتم پیاده روی.. ماما هم خداروشکر حالش خوب بود.. آخر شب هم پرروخان اینا اومدن خونمون ی سر زدن..

 با شما هم  در ارتباط بودیم و تو کلینیک که بودم بهم زنگ زدی  و حال ماما رو پرسیدی و شبم رفتی خونتون و با فندق خان سرگرم بودی.. 


جمعه:

امروزم ساعت ی ربع به ۴ بیدار شدم و  با هاپو سحری خوردیم.. از ظهر هم خونسرد خان و دو قلو ها اومدن خونمون و واسه بچه ها ناهار درست کردم.. و سرمُ گرم کردم تا بعدازظهر که رفتم پیاده روی و دور خیلبونا گشتم و رفتم شیرین.عسل خرید کردم و اومدم خونه..

 حالا این روزا که روزه میگیرم اصن درست حسابی نمیخابم..همش دیر میخابم سحر بیدار میشم.. بعدازظهرا هم کوچیک کوچیک خابَم میبره..  واسه همین آخرای امروز سردرد شدم و بعد افطار سر درد شدید و سرگیجه گرفتم با اینکه مُسکن هم خوردم.. 

شُما امروز خونتون بودی و روزه گرفتی..Heart Smile

امشبم خانواده پرروخان اینا و خونسرد خان اینا افطاری خونمون بودن و تا آخر شب مشغول بودیم..

+ گوشیمم در عرض ی روز, کُلا همه چیش باهم قاط زده.  درست حسابی شارژ نمیشه.. دو ساعت گذاشتم تو شارژ دو درصد تازه شارژ شده.. :/ دکمه ی خاموش روشنشم یهو از کار افتاده .. مُخ شما رو جویدم هی میگم گوشیمُ چیکار کنم..  شما هم میگی دیدمت، گوشیتم  نگا میکنم بلکه درستش کنم مثه دفه پیش.. امیدوارممممممم درست شه.. 

+ کتاب قلعه.حیوانات بیشتر از اون چیزی که فکر میکردم جالبه.. خوجم اومده ازش.. این هفته هم در دست خوندَنه.. 

+ آخر شبا پایتخت.یک رو میبینیم و میخندیم.. الانم داریم در مورد عشق هُما و نقی بحث میکنیم با شُما.. خخخخخ..

+ التماس دعا بسیااااااار.. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد