هفته یِ باحال.. :)

 

 

شنبه:

امروز ظهر وقت مشاوره داشتم، در مورد تست استعداد و شُغل مُناسبم صحبت کردیم خیلی جالب بود.. 

دیگه با شُما هماهنگ کردیم و برگشتنه  اومدم کلبه.. به لَمیدن جلو تی وی و تنقلات خوردن گذروندیم.. 


۱شنبه:

امروز روزه بودم.. عصر اومدم کلبه.. تو راه ی دسته گُل خریدم  و ی ظرف سوپ شیر برات آوردم و لَپتاپمم آوردم بلکه حافظه ی گوشیمُ خالی کنی.. خودم هرچقد تلاش کردم اِرور میداد روانیم کرده بود..  خالی نشد امااااا خیلی یهویی متوجه شدم هم دوربینش درست شد هم دکمه خاموش روشنش.. وای کلی خوشحال شدم.  اصن همینکه دست به گوشیم میزنی درست میشه..  دمت گرم ..  ی شارژر هم بهم دادی که از وقتی ازون استفاده میکنم خداروشکر گوشیمم آدمه و اذیت نمیکنه .. 

فیلم تابستان.عزیز رو هم گذاشتیم دیدیم که انقد طولانی و معمولی بود، نصفه نیمه دَرش آوردم.. به جاش جدول حل کردیم ..  ی تست از کلاس دوشنبه هام داشتم که مشخص میکرد کانال غالبمون چیه.. ( کانال ها به سه دسته ی بصری, سمعی, لمسی تقسیم میشن که همه ی انسانها هر سه رو دارن اما یکی از کانالها غالبه بر دو تای دیگه.. و هر کدوم دارای ویژگی های مخصوص بخودشونن و وقتی ما با این تست یا حرکات چشم و طرز صحبت کردن و تنفس و سایر ویژگی ها تشخیص بدیم کانالِ غالبِ طرف چیه, با توجه به خصوصیاتش  دیگه بلدیم چجوری خاسته مونُ بهش بگیم و راحت تر با دیگران ارتباط برقرار میکنیم..من خودم بصری هستم یعنی از راه دیدن راحت تر ارتباط برقرار میکنم ولی شُما لمسی هستی .. یکی از مثال های استادمون این بود که ی خانوم سمعی اگه با ی مرد لمسی ازدواج کنه , خانومه بیشتر دوس داره , دوسِت دارم رو از زبان آقاهه بشنوه اما مرد لمسی توی عمل و مثلا توی کار کردن و رفاه بیشتر قضیه ی دوس داشتنُ نشون میده( دقیقا مثل شُما)  و وقتی دو طرف به این خصوصیاتِ همدیگه آشنا باشن دیگه از هم ناراحت نمیشن و تازه آگاه هستن که طرفشون چجوری خوشحال و راضی میشه .. پس در کُل دونستن این قضیه خیلی  میتونه مفید باشه)

خلاصه بعدازظهر شما گفتی میخای بمون برم واسه افطارت آش بخرم، اما دیگه افطار بازی  رو گذاشتیم برا بعد و من برگشتم خونه.. اتفاقا تا رسیدم اذان شد.. 

 شب هم همینکه خاستم برم سراغ تلفن بهت زنگ بزنم, هاپو صدام کرد بیا تلفن.. رفتم دیدم شُما زنگ زدی گوشیم متوجه نشده بودم زنگ زدی خونه که بگی بزن مسابقه کُشتی هارو ببین.. هه.. دیگه تا آخر شب مشغول حمایت از تیم کُشتیمون بودیم  که خداروشکر رفتن فینال و ساعت پنج صبح شُما زنگیدی بیدارم کردی مسابقه های فینال رو با بابا دیدیم خیلیَم خرسند شدیم از بُرد و اول شُدن..


۲شنبه:

امروز دومین جلسه از کلاسم بود , اولش حس و حال نداشتم برم اما رفتم و اتفاقا خیلیم خوب و پر انرژی برگشتم.. تو راه با غزل رفتیم نان آوران ونک و نون و کیک و اینجور چیزا خریدیم و غزل تو راه افطار کرد و برگشتیم خونه..

با شُما هم در ارتباط بودیم..

فیلم زندگی .خصوصی رو خریده بودم , به شُما گفتم گفتی من قبلنا دیدم , منم نشستم با خانواده دیدم ولی قرار شد بعدا بازم باهم ببینیم چون فیلم قشنگی بود..


۳شنبه:

صبح شما رفتی کرج و قرار شد اگه زود کارت تموم شد امروز همُ ببینیم..

 منم خامه و گلاب  و سبوس برنج رو باهم قاطی کردم و ماسک گذاشتم رو صورتم.. آدم جوش جوشی نیستم اما شُما همش راه میری میگی به صورتت به پوستت برس.. منم دارم میرسم مثلا..  شبا هم کِرم شب و آب رسان و این قرتی بازیا رو میزنم.. حالا ی متخصص پوست و مو هم باید برم..

  بعدشم ژله درست کردم بدین شکل که گیلاس خورد کردم ریختم تَه قالبای کوچیک .. ی کم ژله ریختم تا ببنده و گیلاسا تکون نخورن .. بعدش بقیه ژله رو ریختم  وقتی بست , روش تخم شربتی و ژلاتین و ی کم زعفرونُ قاطی کردم ریختم و فرستادم تو یخچال  تا ببنده ببینیم چی از آب درمیاد..

 بعدازظهر شُما برگشتی کلبه  منم طالبی خریدم و اومدم اونجا.. ولی دیگه خسته بودی سی نما نرفتیم.. دلمم سی نما میخاست شَدید..

نشستیم بقیه فیلم تابستان عزیز رو دیدیم.. وای مگه تموم میشُد,  منکه دیگه بعضی قسمتای فیلم رو میزاشتم رو دور تُند میدیدیم بلکه زودتر تموم شه.. خخخخخ..

بعدش ماه عسل رو دیدیم که در مورد خاستگارایی بود که اجازه خاستگاری بهشون داده نشده بود,, کُلیم حرف زدیم در این مورد و خندیدیم.. 

حاجخانومم لوبیا پلو با سبزی خوردن داده بود آوردم خوردیم و شب برگشتم خونه..

امشبم بساط قرعه کشی ماهانه داشتیم.. مشخصه این ماهَم اسمم در نیووومد.. !!؟

آخر شب فیلم ماهی.سیاه.کوچولو رو دیدیم  و ژله هامم آوردیم خوردیم که اهل خونه از فیلم خوششون نیومد, امااااا از دسر بسیور استقبال بعمل آوردن.. ها ها.. دیگه ژله ساده عادی شده حال نمیده.. 

+ تازگیا عاجق تخم شربتی شدم..


۴شنبه:

صبح سحری خوردم با هاپو که روزه بگیرم که فهمیدم هفته ی خاص شروع شده.. 

ظهر رفتم پول برنده رو ریختم به حسابش.. بعدازظهر با هاپو رفتیم خرید و بعدش با رفیق شیش رفتیم ی دوری زدیم.. خیلی وقت بود همُ ندیده بودیم, اونم سر کار میره و کمتر وقت میشه باهم باشیم.. آخر شب هم رفتم بیرون دنبال بابا..

آها راستی شب بعد از افطار با ماما و هاپو کیک گردویی پُختیم که خیلی خوجمزه بود اما خب ی ایرادایی هم داشت.. ولی بابا کُلی خوشش اومد و گفت فوق العاده شده..! هی هی..

شُما هم خونه حمید بودی و شب برگشتی کُلبه.. تلفنی کُلی حرفیدیم.. بعدش برام عکس از کُلبه فرستادی دیدم وای باز تغییر دکوراسیون دادی.. آخه من از هفته پیش همش غُر میزدم که اینجوری کوچیک شده خونه, ی روز بیام جای مُبلارو عوض کنیم .. که خودت جا به جا کرده بودی و اینبار خیلی خوب شده منکه راضی ام.. 

نصفه شبی هم نشستم ی لاک رنگی رنگی زدم که مثلن فردا ببینی خوجت بیاد اماااا. 


۵شنبه:

امروز ظهر یهو دلم خاست سوراخ سمبه های اتاقمُ تمیز کنم.. دیگه با بابا تخت و وسایلمُ جم کردم و کلی تمیز کاری کردم و تغییر دکوراسیون هم دادم خیلی حس خوبی دارم الان.. بعدشم با ماما واسه افطار آش رشته گذاشتیم و من خورش قیمه درست کردم واسه شام و ی ظرف هم برا شما کشیدم و حاضر شدم اومدم کلبه..

اتفاقا کلبه هم با این دکوراسیون جدید دلباز تر و بهتر شده.. کُل ظرفای این چند وقتُ که نشُسته من رها کرده بودم, شُسته بودی کُلی ذوق مرگ شدم.. 

 تازه گوجه سبزا رو هم پُخته بودی و باهاش لواشک درست کردی یعنی از صافی ردش کردی و هسته هاشو گرفتی و  پهنش کردی رو سینی .  حالا خُشک شه ببینیم چجوری میشه.. مامان من همیشه جلو پنکه میزاره خیلی خوب میشه اما کُلبه پنکه نداریم که..

دیگه ی کم لوبیا پلو داغ کردم خوردیم.. ی ژله ی لیمو و نعنا هم شما درست کرده بودی همشُ خوردم از بس خوجمزه بود..  چنتا دونه ظرف که جم شده بود سریع شُستم که بعدا تلنبار نشه و هی نخام خودمُ فحش بدم..  دیگه ماه عسل رو هم دیدیم و اشکمون درومد.  بعدشم چای و کاکائو خوردیم در کمال آرامش.. خیلی لذت بخش بود.. 

 شب هم برگشتم خونه، خونسرد خان اینا و پررو خان اینا اومده بودن و افطار کرده بودن.. شام خوردیم و همه از قیمه خوششون اومد و ۹.۳۰  والیبال شروع شد دیدیم.. و اصنم اشکال نداره باختن بشرطیکه بعدی هارو خوب بازی کنن..  

+ از لاکم خوشت نیومد هیــــــچ, ی حرفی هم زدی که اومدم خونه پاکش کردم و همون رنگ کِرم که برام خریدی رو زدم و تموم.. 

جمعه:

امروز چند صفحه از کتاب قلعه حیوانات مونده بود، خوندم تموم شد, عالی بود.  خیلی داستانش تأمل برانگیز بود و البته با کمی دقت متوجه میشدی که خیلی داستانش آشنا و ملموسه..! 

ظهر با شُما یِ عاااالم حرفیدیم .. در مورد کاری که من سالهاس دوس دارم انجام بدم اما به هر بهونه ای انجام نمیدم..  از همون بار اولم که مطرحش کردم, شُما خیلی استقبال کردی و گفتی  همه جوره کُمکت میکنم.. امروز هم چند بار تاکیید کردی که کُمکت میکنم  و روت حساب کنم.. یعنی هر وقت این حرفُ میزنی من بیشتر شرمنده میشم که چنین فردی رو در کنارم دارم اما باز نمیرم سراغ علایقم.. ولی ایندفه حتما فرق میکنه چون بهت قول دادم برم سراغش..

 بعدازظهر هم با هاپو چیتان پیتان کردیم و سر راه آش خریدیم و رفتیم خونه لیلی که تهنا بود .. آرامش و پرپری هم اومدن.. هاپو افطار کرد و بعدشم شام خوردیم.. آهنگ گذاشتیم و سرخوشانه کُلی رقصیدیم و شیر انبه و بستنی خوردیم و دیگه اومدیم خونه ۱۲ بود. 

 سریع قرآنمُ خوندم و هولاهوپ شبانه امُ زدم و میوه آوردیم با بابا داریم  والیبال میبینیم.. البته با شُما هم هی پیغام میدیم و بازی رو دنبال میکنیم.. اینجور وقتا اصن فکر نمیکنم از هم دوریم, انقد پیغوم بازی میکنیم که حس میکنم پیش هم نشستیم داریم بازیُ میبینیم و حرف میزنیم.. 

+ والیبال هم باختید.. :/ با اینکه خوب بازی کرد و امتیازای نزدیک بهم بازی میکردن.. هییییی.. 

+ امروز شما گفتی اگه میخای بریم سی نما اما خونه لیلی افطاری دعوت بودیم.. خدایا میشه این فاصله ها رو از بین ببَری..؟!!  موتوشَکرم.. ! 

+این چند وقته شبا پایتخت میبینیم..  و در طول فیلم همش به هم شکلک خنده میدیم از دست این بازیگراش.. یعنی عااالیه این سریال.. 

+ به امید خدا, کتاب اعتماد به نفس از باربارا. دی آنجلیس رو این هفته شروع میکنم.. کتاب کم حجمیه اما مفید بنظر میرسه..

+ التماس دعا بسیاااااار, مخصوصا تو این ماه مُبارک.. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد