هفته ی اینستایی ..! :)

 

 

شنبه:

بلخره این هفته و امروز طلسم شکسته شددددد. و من و هاپو رهسپار باشگاه شدیم. من هوازی ثبت نام کردم و واسه جلسه اول خوب بود..

بعدازظهر هم قرار بود با رفیق شیش بریم به نَم نَم که چند وقت دیگه زایمان داره سر بزنیم که نشُد. من به شُما زنگیدم که بیای بریم پارک اما خاب بودی و غیر خوش اخلاق. منم بیخیال شدم. با هاپو سبزی پلو با ماهی و کوکو واسه شام درست کردیم و رفتیم پیاده روی. 

آخر شب که با شُما حرفیدیم کُلی در مورد موضوعات مختلف حرفیدیم.. و بعدشم  فیلم فرزند چهارمُ با خانواده دیدیم که اصن خوششون نیومد..


۱شنبه: 

امروز صبح پَرپَری اومد خونمون و صبحانه خوردیم..

 منم ظهر اومدم کلبه.. ناهار زرشک پلوی حاجخانومُ داغ کردم بخوریم.. ظرفارُ شُستم و  فیلم طلسمُ گذاشتیم ببینیم که انقد ی جوری بود نصفه کاره درش آوردیم.. من سَرمُ شُستم و چای خوردیم و خابم بُرد.. 

 بیدار که شدم حالم سنگین بود, یِ کم داغ بودم , کُلی غُرغُر کردم که نَرم کلاس.. شُما هم میگفتی خب نرو بخاب.. باز خودم میگفتم اگه نَرم هیچی یاد نمیگیرم, باز شُما میگفتی خُب پاشو برو.. بلخره سریع آماده شدم و میوه خوردیم و پا شدم رفتم کلاس..

 سر کلاس هم هر سیستم واسه دو نفره.. منم با ی دختره باهم دوس شدیم و پُشت یِ سیستم نشستیم از جلسه پیش.. از من سه سال بزرگتره و متاهله اما اخلاقش ی طوریه که من نمیپسندم.. واسه همین سر کلاس بهم خوش نمیگذره باهاش .. :/

 خلاصه امروزم گذشت و منم برگشتنه بدو بدو باز اومدم کلبه..  از کیک تولدت که از خونه آوردی و پُر از گردو بود و من عاشقشم خوردم با چای خیلی حال داد.. بعدترشم برگشتم خونه . تو راه هم ترافیک بود, ی آقاهه  ماشینش خیلی ریز مالیده شد به پُشت ماشینم.. وقتی پیاده شدم دیدم قشنگ خط افتاده و رنگش رفته.. بهش میگم ببین چیکار کردی, میگه تو به من زدی!!! مهم نیس..! بعدم گازشُ گرفت رفت.. هوف..

آخر شب کادوی شُما رو حاضر کردم.. اما به دلم نَشست مُدلش.. دیگه دیر وقت بود مُخم نمیکشید مُدلشُ عوض کنم واسه همین خابیدم.. 


۲شنبه:

امروز صبح, اول مُدل کادو رو به پیشنهاد هاپو عوض کردم خیلی بیتر شد..  بعدشم با هاپو رفتیم بیرون وارمِر و چنتا خورده ریز دیگه خریدم.. شُما هم سفارش کرده بودی کیک نخَرم  چون میمونه خراب میشه.. منم رفتم دو تا شیرینی بزرگ خریدم و اومدم خونه..

شُما هم گفتی حوصله ندارم خونه رو مرتب کنم, منم گفتم نمیخاد کاری کنی من زودتر میام تر تمیز میکنم..

 بعدازظهر بعد از کُلی فکر کردن تصمیم گرفتم با ماشین برم کلبه و با آژانس نَرم.. سَر راه رفتم پیش گُلفروشه که همیشه ازش گُل میخرم و یکشنبه هم بهش سپرده بودم گُل رُز آبی برام نگه داره.. اما وقتی رفتم پیشش دیدم همه گُلهاش پژمرده و خرابه.. وای منو میگی.. مجبوری گُلهاشُ خریدم و سَر راهم دنبال گُلفروشی گشتم و هیچکدومم رز آبی نداشتن..  وخلاصه یِ آقاهه خدا خیرش بده آدرس یِ گُلفروشیُ داد رفتم دیدم دارههههه.. خیلیم خوجحال پنج تا شاخه خریدم با پارچه کادویی که هدیه رو هم با اون کادو کرده بودم گُل رو هم تزیین کرد .. با سر خوشی رفتم سمت کلبه.. 

حالا انقد پیچ در پیچ رفته بودم خیابونا رو که افتاده بودم تو طرح لعنتی زوج و فرد..:/ دیگه یِ آقا وانتی گفت بیُفت جلوی ماشینِ من, منم میچسبونم که پلاکت معلوم نشه.. بعد از تعقیب و گریز حالا  افتادم تو ی کوچه که نمیدونم به چه دلیل راه بسته شده بود و مردم فقط ی ربع داشتن ماشین اولی رو راضی میکردن که دنده عقب بگیره تا بقیه از شَر کوچه نجات پیدا کنیم..  

یعنی انقد حرص خوردم که  بعدازظهر با سر درد اومدم کلبه..  دیدم واااای شُما خونه رو تمیییییز کردی و داری جارو میزنی.. یعنی هیچی مثه دیدنِ چنین صحنه ای نمیتونست خوجحالم کنه.. و من فقط ظرفارُ شُستم.. هاها..

بعدشم میز تولدُ چیدم.. شُما هم کُلی خوشحال شدی.. و عکس انداختیم و تفلد بازی کردیم.. کادو هم ی دستبند چرمی با پلاک طلا بود که خیلی خوشش اومد و از همون موقع دستش کرد..

منم کیک با چای خوردم و اومدم خونه..


۳شنبه:

صبح با هاپو رفتیم باشگاه.. بعدازظهر هم کلاس فتوشاپ رفتم.. خیلیَم اتفاقی و جالب جام عوض شد و کنار دست یِ دختره خوب و مهربون افتادم.. خدا کُنه بقیه جلسات , پیش هم بشینیم.. شُما هم کار داشتی و  شبَم خونه حمید بودی.. نصفه شب با صدا پیغامت بیدار شدم دیدم کلبه ای باز خابیدم..


۴شنبه:

صبح رو با پیغام بازی و بحث شروع کردیم تا ظهر.. بعد از ناهارم تلفنی حرفیدیم و من انقد حرف زدم که شُما آخرش اشتباهتُ قبول کردی.. 

بعدازظهر هم ساعت 7:30 پارک دوس داشتنی قرار گذاشتیم.. من زودتر رسیدم حالا جریمه رو بعدا باهات حساب میکنم.. خخخخخ..

اول بلال خوردیم.. ولی من خیلی گرسنم بود رفتیم آبهویج بستنی و ویتامینه گرفتیم و اومدیم تو پارک زدیم بر بدن.. خیلی حال داد.. بعدشم پیاده روی کردیم.. یعنی ما در این حد ورزشکاریم..کُلیم حرفیدیم و دیگه 9:30 رسوندیم خونه..


۵شنبه: 

بلخره امروز قسمت شد و با هاپو رفتیم استلخ.. خیلی عالی بود..

شب هم با خانواده رفتیم پارک پیک نیک .. شُما هم خونه بودی..


جمعه: 

شُما امروز با خانواده ناهار  رفتین خونه دایی و شب هم خونه خاله دعوت بودین..

منم بعدازظهر با خانواده رفتیم بهشت زهرا, سالگرد داییم بود.. 

الانم دارم سعی میکنم برنامه فتوشاپُ نصب کنم رو لپتاپ تا تمرینای یکشنبه رو انجام بدم.. 

شُما هم اس دادی که 20مین دیگه میرسم خون میحرفیم.. 

+ کتاب رازهای موفقیت در زندگی رو که این هفته هم همراهمه, خیلی خوبه.. پُر از جملات کلیدی و انرژی زا از افراد و منابع مختلفه که کنار هم گردآوری شده.. بسیور عالی..

+ از جمعه شب, همزمان با آپ شدن وب, اینستا رو هم از پرایوت درمیارم تا شنبه شب همین موقع ها.. 

ID:man.shoma89

+ امیدوارم ماهِ مُردادِ خوشی در پیش رو داشته باشیم.. 



نظرات 3 + ارسال نظر
م یکشنبه 24 مرداد 1395 ساعت 01:16

سلام.من تو اینستا فالوتون کرده بودم.چرا الان ندارم؟بلاک کردید؟

سلام میم جان..!
نمیدونم والا.. من اصولا اکانت های مشکوک یا غیر فعال یا اسم پسرونه یا با عکس های اینترنتی رو بلاک میکنم.. جزو این دسته ها اگه نیستی, آدرست رو برام بزار فالو کنم یا هر وقت دوس داری خودت فالو کن.. :) :-*

آذرین شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 12:36

سلام دوستی
مرسی که از پرایوت خارج کردی امروز
چقد غذاهای خوشمزه نوش جووون
تا چندتا پست قبل عید نوروز دیدم دیگه وقت نشد
سرفرصتم میام این پیت میخونم
گفتم کامنت بدم شاید دیگه وقت نشه
فعلااااااا

سلام دوستممم..
خاهش میشه عزیزم.. وظیفه بود..
قربونتتتت.. :-***
مرسی از همراهیت خانوممم.. :)
فداااات.. :-***

آذرین شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 11:38

سلاام
چه خوبه بمدت دوروز چهارتا پست جدید بیاد
سه تای قبلی خوندم تا دیشب
اما اینو هم میخونم
اوووول برم اینستات :-))

سلام عزیزم..
قربون لطفت گلم.. :)
مرسی از نگاهت آذرین جان.. :-*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد