هفته ی شبانه .. :)

 

 

شنبه:

ماما امروز وقت دکتر اُرتوپد گرفته بود.. ازین دکترا که  از قبل وقت گرفتی اما دو ساعتم باید منتظر بشینی تا نوبتت شه..  چند وقت بود که شونه ام درد میکرد, نشونِ دکتر دادم برام ام آر آی نوشت.. :/ برا مامانم آزمایش و زانو بند و قرص و اینا ..  دیگه عصر اومدیم خونه ناهار خوردیم و ی استراحت کردیم.. 

من عصر اومدم  سمتِ کلبه , چند دقیقه هم عقب تر از دوربینِ زوج و فرد وایسادم تا ساعت هفت بشه .. هوف.. لپتاپمُ آورده بودم تا  شما برنامه فتوشاپُ روش نصب کنی, نمیدونم چرا گیر داشت و من نتوستم نصبش کنم.. شُما هم کُلی کلنجار رفتی باهاش اما مرحله آخرررر اِرور میداد.. دو باکس هم موگو موگو خریده بودی, کُلی ذوق مرگ شدم.. زودم برگشتم خونه , شام خونسرد خان اینا خونمون بودن.. 


۱شنبه :

صبح زود بیدار شدم , لپتاپُ بُردم خدمات کامپیوتر, آقاهه واسم درست کرد و خداروشکر برنامه نصب شد, گفت برنامه ای که استادت برات تو فلَش ریخته  مشکل داشته..  بعدشم تهنا رفتم باشگاه.. وقتیَم اومدم بعد از نماز و ناهار, تمرین کلاسمُ انجام دادم و عصر رفتم کلاس فتوشاپ..  بعد از کلاسم شب ی دور با رفیق شیش زدیم و کُلی حرفیدیم و خوراکی خوردیم.. با شُما هم در ارتباط بودیم..


۲شنبه:

صبح ,وقت  مشاوره امُ رفتم, یِ سری رفتارامُ  از بچگی ریشه یابی کرد, خیلی جالب بود..  بعدش اومدم خونه و عصر اومدم  کلبه..  وقت نشُد ماکارونی درست کنم, شُما بلال درست کردی , کره مالش کردیم و با نمک و آویشن خوردیم, خیلییی حال داد.. شَبم  فوتبال داشت, ی کم دیدیم و با آژانس برگشتم خونه. آخر شب چمدان ماما و بابا رو بستیم که واسه صبحِ زود با خانواده پررو خان اینا راهی مشهد هستن..


۳شنبه:

صبح زود با هاپو, ماما اینا رو راهی کردیم و دوباره خابیدیم بیدار شدیم صبحانه خوردیم و ظهر من اومدم کلبه که عصر ازونطرف برم کلاس.. ولی انقد ولو بودم که بیخیالِ کلاس شدم, شُما هم هی میگفتی کلاستُ برو زود بیا حیفه, اماااااا نرفتمممم دیگه.. نشستیم فیلم دیدیم و موگو موگو زدیم.. خخخخخ.. شب هم برگشتم خونه , بسرعت ماکارونی درست کردم و با هاپو قلیون کشیدیم و با ماما اینا که رسیده بودن تلفنی حرفیدیم و من آخر شب با ی قابلمه ماکارونی و دو تا دِسر و ی ظرف سوفله سیب زمینی که هاپو درست کرده بود  برگشتم کلبه..  دیگه نزدیکِ یکِ شب بود غذامونُ خوردیم و یِ فیلم  هم دیدیم به اسم شیر تو شیر.. موضوعش جالب بود اما فیلمش نه کیفیت داشت نه کلاس..!  نصفه شب هم دسر خوردیم و من کتابمُ بُرده بودم خوندم و شُما هم با لپتاپ بازی میکردی.. یِ آرامش و حسِ خیلی خوبی بود.. 


۴شنبه:

صبح بیدار شدیم , صبحانه نون پنیر خوردیم.. من ظرفارو شُستم.. ظهر ماکارونی از دیشب داشتیم داغ کردم خوردیم.. بعدش من اومدم خونه.. یِ کم خابیدم.. عصر شُما اومدی سمت خونه ما اما خونسردخان زنگ زد و گفت میخام براتون شام بیارم برای همین , تا خونسردخان بیاد و بره, من رفتم سر کوچه پیش شُما که مُعطل شده بودی و ی دوری تو خیابونا زدیم تا خونسردخان  اومد و غذا رو به هاپو داد و من و شُما اومدیم خونه.. برامون گردو تازه شکستی, همه رو با حوصله درسته از پوست درمیاوردی و ما هِی میخوردیم و هی بلوبری میکشیدیم.. شامم چلو کبابمونُ خوردیم.. بعد از شام, کُلی آهنگای قدیمیه بااااحال گوش دادیم و همخونی کردیم و کُلی خندیدیم.. دیگه ساعت یک بود پا شدیم بیایم سمت کلبه.. تو خیابون پشت سر هم اومدیم تا کلبه, شما ماشینتُ گذاشتی تو پارکینگ , من گفتم با ماشین من بریم که من رانندگی کنم یِ کم تُند برم تو اتوبانا انرژی بگیرم.. هه.. 

همینجور تو خیابونا چرخیدیم, شما گفتی میخای بریم پُل طبیعت.. منم کیف کردم, گازشُ گرفتم رفتیم پارک آب و آتش.. رفتیم رو پُل و عکس انداختیم البته چون دیگه نزدیک دو و نیم بود پُل رو بستن.. تو پارکش پیاده روی کردیم و برگشتنه هر جا رو گشتیم هیچ آبمیوه فروشی پیدا نکردیم که باز باشه, منم بدجور هوس آبمیوه کرده بودم  تو ذوقم خورد و برگشتیم کلبه.. ی فیلم گذاشتیم ببینیم خیلی سطح پایین بود با اینکه خمسه بازیگرش بود اما مجبوری دیدیم.. البته شُما هم نصفه شبی خوجحالم کردی و طالبی رو فالوده کردی خیلی تگری و خوجمزه آوردی خوردیم سرحال شدم.. بعد از فیلمم من خابم بُرد البته دوباره بیدار شدم و ژله آوردم خوردیم و تی وی دیدیم و تازه صبح بود خابیدیم..


۵شنبه:

بااینکه هشت صبح خابیدیم  , دوازده اینا بیدار شدیم, هیچی هم واسه صبحانه نداشتیم.. شُما گفتی میرم نون و تخم مرغ میخرم.. اما من دیگه انقد گرسنه ام بودنمیتونستم صبر کنم, چای و بیسکوییت آوردم خوردیم.. ازونور زودتر ناهار خوردیم, بعد از کلی شور و مشورت, تر و تمیز همبرگر خوردیم.. ی چُرتم زدیم و وسایل شُما رو آماده کردم و بعدازظهر اومدیم خونه ی ما.. سر راه سوپرمارکت رفتم و مرغم خریدم و ساعت یازده, شام یِ زرشک پلوی توپ زدیم.. با هاپو سه تایی کلی حرفیدیم و بلوبری زدیم.. بازم آهنگای قدیمیِ شاد گوش دادیم و رقصیدم.. خخخخخ.. بازم حدود یک و نیم, راه افتادیم بیایم کلبه, توخیابونا ی دوری ام زدیم تا پارک نیاوران رفتیم.. اون ساعت خیلیُم شلوغ بود.. دیگه  رسیدیم کلبه.  یِ ربع اولِ فیلم حکایت عاشقی رو  دیدیم  اما حسش نبود درش آوردیم, بقیه کارتون غارنشینا رو برام گذاشت ببینم. خیلیییی خوب بود.. بعدشم من خابم بُرد, باز بیدار شدم خندوانه دیدیم..  دیگه دم صبح خابیدیم..


جمعه:

چون خیلی به فکر شکمم, دیشب از خونمون نون و تخم مرغ آورده بودم.. صبحانه پا شدم نیمرو درست کردم خوردیم.. شُما لباسا رو پهن کردی و دور همی دیدیم.. تی وی فیلم دیدیم.. بعدازظهرهم  پیتزا مرغ و گوشت خوردیم و اومدم خونه.. هاپو هم خونه رو مرتب کرده بود .. تا اینکه شب ماما اینا اومدن..واسمون سوغاتی آورده بودن و حرفیدیم و چمدونشونُ خالی کردیم..

+ این هفته هم با کتاب رازهای موفقیت در زندگی همراه بودم.. 

+ این چند روز که باهم بودیم خیلی خوج گذشت. دلم تنگ میشه برای چنین روزهایی..

+ پُست هفته های آینده بتدریج ثبت خاهد شد.. :)



نظرات 2 + ارسال نظر
رزسپید شنبه 23 مرداد 1395 ساعت 09:28 http://rozesepid2015.persianblog.ir/

سلام عزیزم
چقد ما رو منتظر میذاری؟؟؟؟؟
راستی زانو بند رو خیلی از دکترها منع میکنن و میگن که خیلی خیلی ضرر داره مامانت نبنده بهتره
زود بیا بنویس گلی

سلام به روی ماهت..
ای وای.. من شرمنده ام.. انقد که این هفته ها درگیری ذهنی داشتم , دوس نداشتم حس بد منتقل کنم.. الان که بهترم, زود زود مینویسم..:)
ا.. جدی.. مرسی از اطلاع رسانیت.. والا مامانمم تنبله, اصن یادش میره ببنده.. خخخخخ..
چشم.. :-********

جانان شنبه 23 مرداد 1395 ساعت 02:05

خاطراتت منو برد به گذشته ى خودم.الان که ازدواج کردیم خیلى دلمون واسه اون روزها تنگ میشه.انشاا... آرامشتون دائمى شه.

آخی .. چه خوب که ازدواج کردین انشالا خوشبخت بشی عزیزم.. :) :-*
ممنون گلم.. انشالا که اینطور باشه.. :) مرسی از همراهیت جانان جان.. :-*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد