هفته ی تولد بازی.. :)

 

 شنبه:

ازدیشب دوستم اَفی که یِ پسربچه داره  بهم زنگید و گفت فردا بریم بیرون.. دیگه ظهر آماده شدم و بعد از کُلی چرخ زدن تو خیابون که کجا بریم کجا نَریم آخرش رفتیم پرپروک پاسداران.. نشستیم یِ دلی از عزا درآوردیم.. پیتزا استیک و مرغ سوخاری و سالاد سِزار زدیم و کلی حرفیدیم و برگشتیم منُ رسوند دَم خونه .. منم تا رسیدم خونه آماده شدم رفتم مشاوره.. برگشتنه هم با ماما و هاپو قرار گذاشتیم رفتیم بیرون.. چنتا لباس مجلسی هم پُرو کردم اما بازم خوجم نیومد که نیومد..

آخر شب هم با شُما مُفصل حرفیدیم..


۱شنبه:

صبح زود با یِ دلدرد تپُل از خاب بیدار شدم.. مُسکن خوردم دوباره خابیدم بیدار شدم باز دیدم خوب نشدم بازم مُسکن با چای نبات دارچین خوردم بهتر شدم.. این دلدردای سحرگاه دست از سرم برنمیداره انگار..  

دیگه با خاله و ماما و هاپو رفتیم  ولیعصر بازم چندین تا لباس پوشیدم اما هر کدومشون یِ جوری بودن.. اونروز عرفه هم بود خیابونا شولوغ بود دیگه سریع برگشتیم خونه.. یِ ساعت بعد آماده شدم با سارا و رفیق شیش رفتیم بیرون, یِ کافی شاپ تو آجودانیه که فضای باز با ویوی قشنگ داشت.. هوا هم خنک بود خیلی حال داد.. سیب زمینی و اِسموتی شاهتوت خوردیم و کُلی حرفای دخترونه زدیم و تو راه برگشتم آهنگای شاد همراه با جیغ دست هورا داشتیم در حد عروس کشون..خخخخ..  امشب دوستام بهم  کادو تولدم دادن .. سارا یِ بلوز شلوار خوجل و رفیق شیش یِ سِت خوجرنگ..!  منم به هر کدومشون یِ گُل سر یادگاری دادم که خیلی خوششون اومد.. سارا هم یِ ظرف میرزا قاسمی با نون آورده بود که ماشالا هممون خوش اشتها من هِی لقمه گرفتم هِی خوردیم..هه.. 

شامم خونسرد خان اینا خونمون بودن که در حد چند لقمه باهاشون همراهی کردم.. بجون خودم چند لقمه فقـــــــــط.. 

امروزم که من همش بیرون بودم و در حد چنتا اس با شُما در ارتباط بودیم..


۲شنبه:

امروز عید قربان بود و تعطیل.. بعدازظهر خبر دادن از شهرستان میخاد واسمون مهمون بیاد.. دیگه پا شدیم به جم و جور کردن و سالاد و ژله رنگ و وارنگ درست کردن.. بعد از شامم مشغول مهمون داری بودیم تا آخر شب..

شُما هم سرت درد میکرد زود خابیدی..


۳شنبه:

امروز ظهر حاضر شدم با غزل رفتیم کافی شاپ گَپ تو هروی.. جای دنجی بود.. سیب زمینی و سرویس چای سفارش دادیم و غزل واسه تولدم یِ کیف پول خوجل بهم کادو داد و کافی شاپم مهمونم کرد.. 

بعدازظهر  اومدم خونه یِ کم اکسل تمرین کردم و رفتم سر کلاس و آخرین جلسه اشُ گذروندم.. بعدش اومدم خونه ماما بزرگم که عمه عموهام اونجا جَم بودن شام خوردیم و ی عالم حرف زدیم خندیدیم و خوج گذشت.. آخر شبم که داشتیم برمیگشتیم خابم میومد پشت ماشین دراز کشیدم سرمُ رو پا مامانم گذاشته بودم کُلی حس خوب بهم داد...

 شُما نیز مشغول بودی گفتی فردا بهت میزنگم. 


۴شنبه:

من و ماما و هاپو رفتیم امیراکرم واسه خرید لباس مجلسی که بلخره خریدم. ی پیراهن کوتاه استخونی رنگ , ی کفش تق تقی هم باهاش سِت کردم و با خوجحالی برگشتیم که تو راه هم هاپو لباس خرید و با خیال آسوده اومدیم خونه..  البته به همین راحتی که میگم نه هااا..   یِ ربع به سه که زدیم بیرون، ی ربع به نُه رسیدیم خونه. 

شُما هم صبح بخیر گفته بودیم فقط. شب در حد ده دقیقه زنگیدی حرفیدیم. منم آخر شب وُرد تمرین کردم و کتابمُ خوندم زود خابیدم. 


۵شنبه:

امروز ظهر کلاس وُرد داشتم.. با اینکه دیرم شده بود ی جعبه شیرینی بمناسبت تولدمم خریدم و سریع رفتم کلاس..

شب هم با هاپو رفتیم بیرون ی دور زدیم.

با شُما هم درارتباط بودیم..


جمعه:

امروز ولو بودیم تا عصر که دِربی داشت.. انقد بازی هیجان داشت که من وسطش خابم بُرد.. خخخخ.. شب هم با هاپو رفتیم پارک و تنقلات خوردیم و راه رفتیم..

+ کتاب شکر گزاری ادامه داره.. 

+ این مدت ماسک خاصی نزاشتم اما هر شب کِرم کامپکت و آکوآ رو زدم به صورتم.. فقط با جوشایی که تو هفته ی خاص میزنم نیدونم چیکار کنم..

+ راستی.. قدیما وبلاگم خلاصه میشُد به زماناییکه با شُما میرفتیم بیرون اما وقتی کلبه رو گرفتیم چون بیشتر همُ میدیدیم من دیگه تمام روزای هفته رو همینجا ثبت میکردم.. حالا میخام بدونم آیا برگردم به روش قدیمم و فقط روزایی رو یادداشت کنم که با شُما هستم یا خیر..؟؟!

+ آخرین جمعه ی تابستانی نیز گذشت.. انشالا هفته ی دیگه پاییز خوشرنگُ آغاز میکنیم.. 


نظرات 2 + ارسال نظر
آذرین جمعه 9 مهر 1395 ساعت 19:02

سلام دوست گلم
ازبس من اومدم و تا خواستم کامنت بدم که نشد دیگه یادم میره
تولدت مبــــــــــــــــــــارک
انشالا همیشه شاد و سلامت باشی
منتظر پست جدید

سلام خانوممم..
وای همینکه هستین خیلی خووووبه..
موچکرمممم آذرین جان..
قربونت عزیزم.. انشالا همیشه لبت خندون باشه دختر مهربون..

رزسپید یکشنبه 4 مهر 1395 ساعت 12:03 http://rozesepid2015.persianblog.ir/

تولدت مبارک
امیدوارم هر آرزویی داری برآورده بشه

ممنونمممم رز سپید جااان.. مرسی عزیزم.. انشالااا.. امیدوارم توام همیشه شاد باشی گُلممم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد