هفته ی مختصر .. :)

 

 شنبه:

امروز شهرزاد26 رو دیدیم. آخر شب با شُما دو ساعت تلفنی حرفیدیم از بس حرفای نصفه رها شده داشتیم دیگه امشب به حرفامون سر و سامون دادیم و  شُما هم کلی سَر به سَرم میزاشتی منم هارهار میخندیدم همش.. :|  در کُل خیلی چسبید.. 


۱شنبه:

امروز یِ کلاس تک جلسه ای داشتم که دو هفته پیش از نت.برگ خریده بودم.. به اسم کلاس ساخت جعبه.. منم که خوش حواس, امروز بعدازظهر تازه یادم افتاد و زنگ زدم موسسه و پیگیری کردم  گفتن امروز صبح تشکیل شده و چون نیومدید سوخت شده..  کُلی حالم گرفته شد..

واسه تسکین هم سریع زنگیدم به شُما غُرغُر کردم.. 


۲شنبه:

امشب واسه شام سبزی پلو با ماهی درست کردم.. با شُما هم حرفیدیم.. 


۳شنبه:

امروز واسه اولین بار , یِ جعبه ی چوبی رو با کاغذای مخصوص, دکوپاژ کردم , از نتیجه کار راضی بودم.. 

با شُما هم در ارتباط بودیم..


۴شنبه:

بلخره روز دیدار فرا رسید.. ظهرباهم هماهنگ کردیم و من اومدم مترو تجریش و شُما اومدی دنبالم.. رفتیم سی نمای تجریش و بولینگ عبدو و سی نما فرهنگ و جوان و خلاصه هرچی دم دستمون بود رو تو کلی ترافیک سَر زدیم که یا سانسِ نزدیک نداشتن یا فیلم فروشنده رو که من دلم میخاست ببینیم نداشتن.. 

دیگه چیکار کنیم چیکار نکنیم, به پیشنهادِ من برگشتیم تجریش و استارت تجریش گردیُ زدیم.. 

اول از همه شُما برام یِ بسته گُل رُز قرمز خریدی  و رفتیم پاساژ یِ دوری زدیم و دم مغازه یِ یکی از دوستات که بسته بود, تو آسانسور پاساژ هم طبق عادتت موهامُ میکردی تو شالمُ میکشیدی جلو و بوسم میکردی میگفتی اینجوری خوشگلتری.. 

بازار رو هم گشتیم و یِ کم خرید کردیم و رفتیم امامزاده.. چادر سَر کردم و باهم تو محوطه ش عکس انداختیم.. خخخخ.. بعدش از هم جدا شدیم که بریم زیارت و قرار گذاشتیم یِ ربع بعد بیایم بیرون.. تو امامزاده کلی دعا کردم و گریه کردم سبُک شدم.. وضو و اینا هم نداشتم وقتم کم بود فقط سریع یِ زیارت عاشورا خوندم اومدم بیرون که دیدم شُما همونموقع اومدی بیرون و داری بند کفشتُ میبندی.. 

بعد از زیارت ,تو بازارش تکیه محرم زده بودن و چای و خرما پخش میکردن خوردیم .. شُما با کُلی مهربونی چای منُ گرفتی فوت کردی خنک که شد دادی دستم.. هه.. بعدش گفتی  اول بلال بخوریم یا غذا.. بااینکه جفتشُ دوس دارم اما گفتم غذا اونم از نوع کبااااب..  رفتیم کبابسرای شمرون.. خداروشکر تو مُحوطه بیرونش که من دوس دارم جا داشت نشستیم و کوبیده و برنج و نون تنوری و مخلفات سفارش دادیم و زدیم به بدن.. حالا شُما هی میگفتی الان ساعت پنج بعدازظهره بیا قول بده رفتی خونه شام نخور دیگه.. یعنی نمیدونم واقعا در مورد من چه فکری میکنه, آخه کو حالا تا شام.. خخخخخ..دیگه تو راهه برگشت بازارم  ی مغازه روسری فروشی هست که تاحالا چند دفه برام ازونجا خرید کردی, امروزم گفتی بیا روسری بخرم گفتم نوموخام و چنتا خورده ریز خریدیم .. دیگهبعد از غذای لذیذمون دیگه جای خالی واسه بلال نداشتم اما جا واسه آبمیوه داشتم ولی همینکه رفتیم دم مغازه  مُنصرف شدم و گفتم بیا زغال اخته بخوریم.. دیگه اونم در حین حرف زدن و خندیدن خوردیم و رفتیم دم مترو که وقت وقت خداحافظی بود.. با کلی روضه خونی از هم جدا شدیم منم تو  راه برگشت, هِی عکسای امروز و مهربونیات یادم میومد هی لبخند میزدم.. 


۵شنبه:

امروز دومین جلسه کلاس عکاسی بود.. تو محوطه دانشگاه با دوستام که دوربین داشتن عکس گرفتیم و هی مدل شدیم و یِ عالم خندیدیم..

بعد از کلاسم زغال اخته خریدم و رفتم خونه رفیق شیش و نشستیم به حرف زدن و تنقلات خوردن و شب برگشتم خونه.. 

شُما نیز مشغول بودی..


جمعه:

امروز با شُما پیغوم بازی میکردم و رُمانُ میخوندم بلخره تمومش کردم.. با اینکه مثل اکثر رمان ها کلیشه ای بود اما در کُل بدک نبود. کتابِ من خودم را دوست دارم نوشته ی زهرا گودرزی رو شروع کردم که کتاب کم حجمیه و به درد هفته ی جدید که شلوغ پلوغ و تعطیلیه میخوره..


نظرات 3 + ارسال نظر
آذرین شنبه 1 آبان 1395 ساعت 13:36

ای بعدتموم شدن متوجه شدم من چقد پستو تند خوندم
حتما شما موقع نوشتن تند نوشتی که من تند خوندم :))
پستی پراز حس های خوب
تا باشه ازین روزای خوب

:))) اره واقعا جالب گفتی.. گاهی تند تند مینویسم , گاهی هم یوااااش یوااش..
ممنون گلم قربون لطفت جیگر خانوم..

آذرین شنبه 1 آبان 1395 ساعت 13:31

سلـــــــــــــــام
بالاخره اومدی :))
هنوز پستتو نخوندم
اومدم اول کامنت بدم
خیلی وقته میام میبینم نیستی
دلتنگمون نزار ❤❤

سلاااام به روی ماااهت.. :))
یهو هفته ها انباشته میشه لامصب .. تمام تلاشم اینه عقب نمونماااا اما نمیدونم چرا نمیشهههه.. ولی من میتونممم مخصوصا با خاننده ی گُلی مثه تو عزیزممم..
شرمنده شدمممممممم..
قربونتتت عزیزم..

آذرین شنبه 1 آبان 1395 ساعت 13:26

سلـــــــــــــــام
بالاخره اومدی :))
هنوز پستتو نخوندم
اومدم اول کامنت بدم
خیلی وقته میام میبینم نیستی
دلتنگمون نزار ❤❤

سلام گلمممم..
الهی.. ببخشید واقعا.. خیلی تنبل شدم تو پست گزاشتن.. قربونت عزیزم.. :-*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد