هفته ی سی نمایی .. :)

 

 شنبه

 عصر کلاس زبان داشتم.. 

شب با هاپو رفتیم سوپرمارکت خرید کنیم که شُما زنگیدی صحبت کردیم چون میخاستی زود بخابی..


1شنبه:   

امروز با هاپو رفتیم سپهسالار کیف و بوتا رو دیدیم.. ولی اصن حس خرید نداشتیم فقط پاپ کورن خوردیم برگشتیم خخخ.. 

شُما اس دادی رفتی خونه واسه سه شنبه سانس سی نما رو نگاه کن خبر بده که کارمُ هماهنگ کنم بریم سی نما..منم کُلی شاد و خرسند گشتم.. آخر شب تلنی حرفیدیم .. اما بعدش من نشستم به گریه کردن! انقد که دلم برات تنگ شده بود.. 


2شنبه:

امروز با دوستام رفتیم کافه وصال که یکی از کافه های مورد علاقمه.. فیله سوخاری و سیب زمینی خوردیم عالی بود.. 

آخر شب که داشتیم صحبت میکردیم از سی نما تیکت بیلیتِ فردا رو هم خریدیم و با خیال آسوده خابیدیم..


3شنبه:

قبل ازینکه حاضر بشم شُما زنگیدی گفتی بیلیت امروز مگه ساعت 15 نگرفتی..؟! گفتم چرا..  گفتی پس چرا اس ام اس برام اومده واسه ساعت 13 !.. برو خریدتُ چک کن ببین اگه اشتباه خرید کردی دوباره خرید کن تا دیر نشده.. منم با اطمینان گفتم نه بابا 15 گرفتم حالا باز چک میکنم خبر میدم.. که دیدم اوه مثه اینکه سوتی دادم.. دیگه شماره سی نما رو بزور پیدا کردم چون دفه اولی بود که سی نما باغ فردوس میرفتیم و شماره ش وصل میشُد به جاهای دیگه مجموعه.. خلاصه با یِ آقایی صحبت کردم و هماهنگ کرد برام همون سه بیام ولی با همون بیلیت ساعت یک..

  دیگه ظهر اومدم  مترو تجریش و شُما اومدی دنبالم رفتیم  باغ فردوس سی نما.. بعلههه.. بلخره بعد از مدتهااا قسمت شد بریم سی نماااا.. فیلم سلام بمیی رو دیدیم که خُب در نوع خودش جالب بود و ما خوشمون اومد البته من آخراش  یِ کم  اشکم ریختم اما در طول فیلم خندیدیم و شُما تو بعضی جاها که گلزار خیلی به دختره ابراز علاقه میکرد چشمامُ میبستی یا گوشامُ میگرفتی اذیت میکردی میگفتی این صحنه هارو نبینی بهتره برات بدآموزی داره.. هه.. 

بعد از فیلمم تو محیط باغ فردوس کُلی عکس انداختیم و بعدش رفتیم کافه سی نما .. من هاتچاکت و کیک هویج و شُما موکا و کیک نوتلا سفارش دادیم خوردیم و حرفیدیم و منو رسوندی مترو و بعد از کُلی بوس و دلتنگی برگشتم خونه.. ولی خداروشکر امروز خیلی عالی بود.. امروز شُما چند دفه بهم گفتی چه خوشگل شدی.. بعد هی دلیلاشُ میگفتی من هی لبخند میزدم..


4شنبه:

عصر کلاس زبان داشتم. 


5شنبه:

آخرین جلسه عکاسی هم به خیر و خوشی تموم شد.. و بعدشم با دوستام رفتیم ناهار خوردیم و هی الکی خندیدیم!

شما هم بشدت مشغول بودی..


جمعه:

امروز عصر یهویی با دوستام رفتیم دور زدیم و برگر لند سیب زمینی گرفتیم خوردیم و زودبرگشتیم خونه..

پرروخان اینا شام خونمون بودن..

آخر شب با شُما حرفیدم..

+این هفته هم رُمان میخونم..


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد