هفته ی سالگرد .. :)

  

 جمعه:

خب  5شنبه روز ژوژمان و ارائه عکسا بود و من این هفته درگیر بودم .. عکساییکه باید میبُردم و تکمیل کردم  و یِ روز واسه چاپ بُردم و یِ روز هم به کمک هاپو نشستیم پاسپارتو کردیم.. دیگه 4شنبه تا عصر مشغول بودم و رفتم کلاس زبان و بعد از کلاس رفتم ماما رو  از مطب دکتر آوردمش خونه و باز ادامه ی کارای عکاسیُ انجام دادم  و بلخره تموم شد و خابیدم.. 

صبح 5شنبه اولین جلسه از ترم دو بود .. بعد از کلاسم استادِ ترم یک عکسامونُ دید و نمره داد بهمون.. به من 18 داد , با توجه به اینکه من تمام نکاتی که ازمون خاسته بود رو انجام داده بودم  اصلا از نمره م راضی نبودم کُلی هم سر استاد غُر زدم  که گفت بعدا اضافه میکنه به نمره ها.. البته کُلا خوب نمره نمیداد و به دوستام حتی کمتر از من نمره داد.. بعدشم واسه تجدید روحیه با دوستام رفتیم ناهار خوردیم و کُلی مسقره بازی درآوردیم خندیدیم..


+ مدتها بود به دو دی که سالگردمونه فکر میکردم و از قبل هم  به شُما یادآوری نکردم و فکر میکردم تو شلوغی این روزا فراموش کردی اما چند روز قبل خودت به پنجشنبه  اشاره کردی و کُلی ذوق زده شدم..و قرار شد 5شنبه صبح من کلاس و ژوژمانم که تموم شد سریع برگردم خونه و عصر بیام سمت شُما بریم دَدر.. 

واسه همین من بعد از کلاسم تنهایی رفتم  پاساژ ایرانیان و برای شُما هدفون کادو خریم.. یِ هدفون فیلیپس مشکی قرمز که مطمئن بودم خوشت میاد ازش..

 با خوشحالی برگشتم سمت خونه و تو فکرِ این بودم که چی بپوشم و کجا بریم شُما اس ام اس دادی, اونم یِ اس ام اس بلند بالا که تا دیدمش حدس زدم چه خبره.. تا آخرش خوندم دیدم درست فکر کردم,  برای شُما کار پیش اومده و بازم مجبوریم قرار امروزُ کنسل کنیم.. واسه من که قبلا هر روز و ساعتی  که دلم میخاست میرفتیم بیرون و در دسترس و نزدیکم بودی حالا قبول اینجور شرایط خیلی سخته..  همون لحظه بغض کردم و زنگ زدم بهت.. کلی باهام حرف زدی تا آروم باشم و بعدشم کُلی اس ام اس معذرت خاهی و عشقولانه دادی اما خُب این شرایط تقصیر شُما هم که نیس و من دلم نیومد بیشتر از این غُر بزنم.. دیگه بیخیال شدم و تو خونه هم تا شب تنها بودم.. بابا و ماما و خونسرد خان اینا و پررو خان اینا رفتن شام بیرون اما من اصن حوصله نداشتم و نرفتم.. هاپو هم با فابریک خان رفته بود سی نما.. منم واسه تغییر حالم با رفیق شیش هماهنگ کردیم رفتیم بیرون.. شُما چند دفه زنگیدی و حالمُ پرسیدی و سالگردمونُ تبریک گفتی.. اینم از امروز  و اما جمعه..

امروز از صبح بابا و ماما و پرو خان رفتن دماوند و من و هاپو تا ظهر خابیدیم بیدار شدیم رفتیم سوپرمارکت خرید و اومدیم بلومیسُ راه انداختیم .. ناهارم زرشک پلو سفارش دادیم آوردن و تا عصر کُلی حرفیدیم و تنقلات خوردیم.. با شُما یهویی هماهنگ کردیم و قرار گذاشتیم .. منم سریع هدفون رو کادو کردم و حاضر شدم و رفتم گلفروشی, یِ شاخه گُل رُز قرمز خریدم واسم خیلی ساده و با مزه تزئین کرد و پیش بسوی شُما..

 قبل ازینکه سوار ماشین بشی  ترسوندیم منم بعدش کُلی مُشت نثارت کردم..دیگه نشستیم تو ماشین کُلی حرف زدیم و کادو بازی کردیم.. شُما هم به من سکه گرمی دادی و عکس انداختیم.. از کادوت هم خیلی خوجت اومد و ذوقیدی.. 

دیگه چنجا رو پیشنهاد دادی بریم, منم پالادیوم رو انتخاب کردم اما وقتی رفتیم دیدیم خیابونشُ بسته ن انقد که ترافیک میشه آخر هفته.. منم مرکز خرید توچال رو انتخاب کردم.. تو راه هم یِ جا گفتی نگه دار رفتی اونور خیابون و من چند دقیقه تو ماشین منتظر موندم.. گوشیتم با خودت نبُرده بودی.. که یهو اومدی سمت ماشین دیدم دستاتُ پُشتت قایم کردی..  نزدیک که شدی یهو یِ دسته گُل خوووجل گرفتی سمتم , منم پیاده شدم و ذوق زده بغلت کردم  دسته گلم رز قرمز و سفید داشت و خیلیم ناز بود دیگه بعد ازینکه هیجاناتمُ بروز دادم رفتیم داخل پاساژ و یِ چرخ زدیم و رفتیم کافه لایف که اولین بارمون بود میرفتیم ولی خیلی خوشمون اومد البته تایمی که ما رفتیم شلوغ بود اما برگشتنه انقد شلوغ شده بود که مردم صف وایساده بودن  و میزارو رزرو میکردن تا وقتیکه خالی شد از کافه باهاشون تماس بگیرن! در این حد..:/ 

 شُما یِ هاتچاکلت سفارش دادی و منم یِ ساندویچ ژامبون  بو قلمون که خیلی بزرگ و خوجمزه بود و شُما چنتا لقمه که برات گرفتم بیشتر نخوردی و حرفیدیم و رفع دلتنگی کردیم و بعد از کافه هم رفتیم سوپرمارکت و دو تا فیلم و یِ پاستیل خارجکی برا من و خورده خرید برا خودت گرفتی و با بغل و بوس بدرقه م کردی و منم برگشتم خونه..

خداروشکر شب عالی بود..

+ این هفته هم رُمان ادامه داره.. 

+ پاییز رنگی رنگی هم تموم شد بسلامتی و زمستون سرد و دوس داشتنی با حال و هوای عید آغاز شد.. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد