-
هفته یِ شیرین.. :)
جمعه 25 دی 1394 23:45
شنبه: امروز رو با ماما رفتیم بیرون چنتا کار انجام دادیم .. یِ مغازه لوازم شیرینی هم تازه باز شده نزدیکِ خونمون, به اونم سَر زدیم و خرید کردیم.. یعنی عاشق اینجور مغازه هام.. بعدازظهر هم تارت میوه درست کردم که خیلی خوب بود.. البته خود شیرینیش رو آماده , از همین مغازه ی دوس داشتنی خریده بودم.. :) شب هم تهنا بودم, نشستم...
-
هفته یِ خوب + هفته یِ خوش.. :)
جمعه 18 دی 1394 23:46
شنبه: امروز بعدازظهر، رفیق شیش میخاست بره سرِ یِ قرارِ کاری درسی اومد دنبالم و باهم رفتیم کافی شاپ میلاد نور و آبمیوه خوردیم و اونا صبحتاشون رو انجام دادن و برگشتنه سارا و پانی هم بهمون مُلحق شدن و ی دوری زدیم و اومدیم خونه.. شما هم مشغول کارات بودی و آخر شب حرفیدیم.. ۱شنبه: امروز رو با ماما مُعامله کردم.. یعنی بردمش...
-
مصوٌر 3.. :)
شنبه 12 دی 1394 22:38
-
هفته ی کوچولو + هفته ی سالگرد.. :)
جمعه 4 دی 1394 23:28
شنبه: امروز فقط به کارام رسیدم.. بانک و نقاشی و اینا.. یِ گروه قرعه کشی هم راه انداختم و کلی دَنگ و فَنگاشو انجام دادم تا بلخره همه چی اُکی شد و قرعه کشی انجام شد خداروشکر.. هه. شما هم امروز مشغول کارایِ خودت بودی.. ۱شنبه: داشتم واسه ژوژمان هفته ی دیگم ، طرح میزدم که دیدم کارام درست پیش نمیره و ی کم قاط زدم و با شما...
-
هفته ی آروم.. :)
جمعه 20 آذر 1394 23:45
شنبه: امروز همینجوری الکی، یِ جوری بودم.. وقتی شما غُرغُرامُ شنیدی گفتی پاشو بریم کلبه حال و هوات عوض شه.. منم خوشحال، سریع حاضر شدم و گل های رُز رنگی رنگی خریدم و اومدم کلبه.. خواکی هامون رو چیدم تو ظرف و نشستیم تی وی دیدیم.. ناهار هم حاجخانوم خورشت کرفس با زیره پلو و ترشی داده بود که اصن فکر نمیکردم انقد خوجمزه...
-
دو هفته نامه.. :)
جمعه 13 آذر 1394 22:24
شنبه: خب صبح هماهنگ کردیم وقرار شد شما ظهر بیای دنبالم.. چنین روزهایی، اسمش روزِ منه..! یعنی من هرکاری دوس داشته باشم میتونم انجام بدم.. ! واسه همین آرایش کردم و لاک زدم و خوشتیپ کردم و شما اومدی و پیش به سوی دَدر دودور.. تو راه برام گُل خریدی و آبمیوه خوردیم و کلی حرفیدیم و دیگه رسیدیم ولنجک و پیاده راه افتادیم بسمت...
-
این هفته در اینستا. گرام.. :)
جمعه 6 آذر 1394 23:47
man.shoma89
-
هفته یِ صفَری.. ! :)
جمعه 29 آبان 1394 23:44
+ چقدددد هفته ها زود به زود میگذره.. من اعتراض دارممممم.. ! شنبه: امروز ناهار درست کردم و یِ ظرف هم برا شُما کشیدم.. بعدازظهر با هاپو پا شدیم رفتیم مانتو اِلی سر بزنیم که بسته بود.. و ی راس اومدیم کلبه.. داشتم ی کم خونه رو جم و جور میکردم که دوستت بهت زنگید و قرار شد بیاد اونجا..! دیگه رو هوااااا جارو زدم و دستمال...
-
هفته یِ خوشحال.. :)
جمعه 22 آبان 1394 23:10
شنبه: امروز تو خونه بودمُ کارامُ انجام دادم.. واسه شام هم با هاپو پیتزا گوشت چرخ کرده درست کردیم که خیلی خوجمزه شد و شب با شما حرفیدیم، قرار شد اگه فردا کارِت زود تموم شه بریم با ز ا ر .. هوراااا.. خسته هم بودی و زودی خابیدی.. ۱شنبه: امروز از صبح درحال هماهنگی و خبر گرفتن از هم بودیم.. ظهر هم با هاپو رفتیم آرایشگاه،...
-
هفته ی کِش مَ کِش ی.. :)
جمعه 15 آبان 1394 23:58
شنبه: امروز شُما دنبال کارات بودی و منم هنوز فین فینم به راه بود اما صبح حاضر شدم و رفتم استلخ.. که دیدم ای بابا تابلو زده, یِ چند هفته بسته خاهد بود..! جای دیگه هم خوشم نمیومد تنهایی برم.. دیگه برگشتم خونه و یِ کم با شما حرفیدیم.. و گفتی بمون خونه و استراحت کن تا کامل خوب شی.. با اینکه این جمله صد در صد در راستای...
-
هفته ی آبانی.. :)
جمعه 8 آبان 1394 22:06
شنبه: طبق معمولِ این چند شب, با هاپو و هِنی، سحر خابیدیم.. اما من صبحِ روزِ عاشورا زود بیدار شدم.. سریع حاضر شدم و دو تا ظرف غذای نذری برداشتم و اومدم کلبه.. پیراهن مشکی بر بر ی شما رو اتو کردم و چای و کیک صبحانه خوردم و آماده شدیم رفتیم بیرون.. اول قرار بود بریم یِ جای دورتر که خیلی شلوغ تره، اما من خودم گفتم ولش کن...
-
هفته ای که گذشت.. :)
جمعه 1 آبان 1394 23:24
شنبه: از دیشب داشتم تو ذهنم برنامه ریزی میکردم، صبح که پا شُدم اول میرم استخر.. چون کلاس ۵شنبه هام، برنامه استخرم رو بهم زده.. بعدشم میرم باشگاه ثبت نام میکنم، چون اخیرا غُرغُرای شما زیاد شده.. دَم صبح با صدای دینگِ گوشیم چشمامو وا کردم دیدم شما اس دادی و از کمر دردت شکایت کردی که از دیشب یهویی اومده بود سراغت.. صبح...
-
مُصوٌر 2.. :)
دوشنبه 27 مهر 1394 23:54
-
هفته یِ گوگولی.. :)
جمعه 24 مهر 1394 19:35
شنبه: امروز قرار بود به سفارشِ شُما اولین کار، دُکتر رفتنم باشه.. چون گلوم یِ وضعی داشت، نَه چرک داشت که چرک خشک کُن بخورم نه سرما خورده بودم.. فقط از داخل مُتورم بود و حالت تهوع و یِ کمم تب داشتم.. دیگه رفتم دکترِ همیشگی و انقددددد شلوغ بود که بیخیال شدم و وقت گرفتم واسه فردا.. ظهر با هاپو رفتیم بیرون و از نزدیکیا...
-
هفته یِ خوب.. :)
جمعه 17 مهر 1394 23:49
شنبه: صبح هاپو رو بُردم دکتر و آمپول زد و بهتر شد.. بعد حاضر شدم ظهر شُما اومدی دنبالم.. گفتی بریم فَشم.. ?? گفتم نه یِ جا دیگه بریم.. دیگه انداختی تو جاده و رفتیم آبعلی.. وسط راه از دانشگاهم رد شدیم و کلی خاطره یادم اومد برات تعریف کردم.. کُلا من عاشق این جاده هستم.. تا دم ِپیست رفتیم و رستوران هارو بررسی کردیم و...
-
هفته ی پُررررحرف.. :)
جمعه 10 مهر 1394 23:55
شنبه: امروز کارگر خونمون بود و من از صبح به شُما خبر دادم که میام کلبه.. اما تا بیام، اول رفتم اِپی و دو سه جا کار کوچیک انجام دادم و بعدش هم واسه اولین بار پامُ گذاشتم تو مغازه الکتریکی و از رو اس ام اس شُما خوندم واسه آقاهه و وسیله موردنظر رو خریداری کردم.. آقاهه قشنگ فهمید صفر کیلومترم خودش کمکم کرد.. بعدشم رفتم...
-
هفته ی پاییزی.. :)
جمعه 3 مهر 1394 18:30
شنبه: دیشب آرامش و پرپری شب رو خونمون خابیدن و امروز عصر رفتن خونشون.. منم ماما رو بردم دکتر و از سوپی که هاپو درست کرده بود، یِ ظرف برا شُما آوردم کلبه که همون موقع خوردی.. یِ کم بارونِ دل انگیز اومد و نشستم چای و کیک خوردم و یِ فیلم از تی وی دیدیم و یِ چُرتم زدم.. دلمم درد میکرد پاشدم چای نبات خوردم و مورد ناز و...
-
هفته ی دلتنگی.. :)
جمعه 27 شهریور 1394 23:52
شنبه: شب کتاب شازده.کوچولو رو تموم کردم و ۳ خابیدم.. من و شما ۷.۳۰ بیدار شدیم و والیبال رو یِ کم دیدیم و شما رفتی اندیشه و منم حاضر شدم با هاپو رفتیم دنبال رفیق شیش.. رفتیم نارسیس.. کلی عکس انداختیم و حرف زدیم و رفیق شیش کادویِ تولدم رو بهم داد که یِ شومیز خوشرنگ و شلوار بود.. بعدشم صبحانه انگلیسی و اُملت و چای و کیک...
-
تولدم مبارک.. :))
جمعه 20 شهریور 1394 22:55
شنبه: من هر وقت کارگر میاد خونمون، زیاد خونه نمیمونم چون نمیتونم ببینم کسی داره به اتاقم و وسایلم دست میزنه و تمیز میکنه.. اما امروز از اقبال بلندم، شما صبح وقت مشاور داشتی و بعدشم باید میرفتی اندیشه.. خلاصه اجبارا خونه موندم و ظهر رفتم آرایشگاه، ابرو برداشتم و وکس کردم سبک شدم واقعا.. بعدازظهر هم با هاپو رفتیم خوراکی...
-
ازون هفته تا این هفته.. :)
جمعه 13 شهریور 1394 23:45
شنبه: ظهر حاضر شدم با رفیق شیش و نم نم و فاطیما و صوفی رفتیم عیادت زوزو، که ۴ شنبه عمل جراحی داشته.. مامانش ناهار بزور نگهمون داشت و عصر اومدم دم در، ماما و بابا رو سوار کردم بُردم دکتر و تا شب طول کشید و آخر شب گلو دردم شدید شد و وقت مشاوره فردا صُبحم رو کنسل کردم و زود خابیدم.. شما هم از صبح رفتی اندیشه و یِ مقدار...
-
هفته یِ شهریوری.. :)
جمعه 6 شهریور 1394 23:41
شنبه: شما صبح زود رفتی اندیشه و منم ظهر با ماما و هاپو و پرپری رفتیم پارک.. شما کارت طول کشید و چون مهلت نت.برگ کافه تو ولیعصر که قرار بود باهم بریم، داشت تموم میشد، منم پاشدم عصر با هاپو رفتم.. خیلی هم خوب بود.. شما هم شب اومدی خونه.. ۱شنبه: مشاوره نداشتم و ظهر اومدم کلبه.. قرار بود بریم بانک و بعدش پاساژ میرداماد من...
-
آخرین هفته ی مرداد.. :)
جمعه 30 مرداد 1394 22:46
شنبه: تو خونه گذروندم و عصری با هاپو رفتیم ی دور زدیم.. چنتا اس هم با شما دادیم.. یکشنبه: صبح زود بیدار شدم و رفتم مشاوره.. از استاد خاستم کُمکم کنه از شما جدا شیم.. البته هر روشی رو بهم میگفت تا امتحان کنم من قبول نمیکردم ..! همش میگفتم نمیتونم.. سختمه.. دلم میگیره.. وحشتناکه.. خلاصه که بساط داشتیم.. کارم که تمومید...
-
مصوٌر 1.. :)
چهارشنبه 28 مرداد 1394 23:00
-
هفته به هفته.. :)
جمعه 23 مرداد 1394 23:07
جمعه: ظهر اتاقم رو مرتب کردم.. عصر هم با هاپو رفتیم بیرون ی دور زدیم.. شما هم آخر شب از مسافرت برگشتی و اس دادی رسیدم کلبه.. شنبه: صبح رفتم آرایشگاه و مانیکور کردم واسه اولین بار.. ولی هنوز کاشت ناخن که قدیما داشتم رو ترجیح میدم اما شما راضی به کاشت نمیشی.. بعدم بانک رفتم و نون و سبزی خوردن و کاهو اینا هم خریدم.. ظهر...
-
هفته نامه.. :)
جمعه 16 مرداد 1394 21:06
شنبه کلی تلفنی با شما حرفیدیم و من فکر کنم از روی دلتنگی، چنتا پاچه گیری کردم که خداروشکر با مهربونیای شما به خیر گذشت.. شب هم بابا حالش خوب نبود و تا ۳:۳۰ بیدار بودم، ازونورم صبح ۸:۳۰ بیدار شدم و بابا رو بردم درمانگاه و سرم زد.. بهتر که شد اومدم خونه سریع حاضر شدم رفتم مشاوره.. بعدش خیلی خابم میومد، شما هم بیرون کار...
-
هفته ی جدید.. :)
جمعه 9 مرداد 1394 01:57
۵ شنبه، جمعه: خبر رسید دایی مامانم فوت شده و ماما و بابا رفتن خونشون.. من و هاپو و افی و پسر کوچولوش رفتیم پارک و پاپ کورن خوردیم و راه رفتیم و آخر شب اومدیم خونه.. جمعه هم مراسم خاکسپاری و ناهار و اینا بودیم که تا عصر طول کشید و تا اومدیم خونه من سریع پریدم دوش و ی چرت زدم و زود بیدار شدم چون از ۴ شنبه با شما قرار...
-
این هفته.. :)
چهارشنبه 31 تیر 1394 23:12
تعطیلات عید فطر: شما رفتی خونتون و منم همش دوس داشتم اونجا میبودم که خب نمیشد و سعی کردم سرم رو گرم کنم تا کمتر فکر و خیال کنم.. ی روزش رو بعدازظهر با سارا جون دوستم رفتیم دور زدیم و بسیاااار حرفیدیم :) و سبک شدم.. ی شب رو با هاپو و ماما رفتیم پارک راه رفتیم و شامم پیتزا و مرغ سوخاری فست فودیِ نزدیک پارک رفتیم.. چنتا...
-
مرسی که بدنیا اومدی.. :) :-*
چهارشنبه 24 تیر 1394 23:56
از یکی دو ماه پیش همش به امروز فکر میکردم که چه برنامه ای بریزم.. بلخره تصمیمم رو گرفته بودم که ی روز که با شما میریم بیرون، ی پیراهن و شلوار به انتخاب خودت بخرم برات و بعد از ماه رمضان، ی جورایی سورپرایزت کنم و جشن کوچیک دو نفره ای بگیرم.. اما وقتی دیدم هنوز گره های مالیت باز نشده و منم دلخوری های دیروز رو بوجود...
-
دلم لج میخاست.. :)
سهشنبه 23 تیر 1394 23:50
امروز ظهر اومدم کلبه.. نشستیم عکس و کیلیپ تل.گرامی دیدیم.. بعد رفتیم تو سایت, فیلم و سانس مناسب رو انتخاب کردیم که عصری بریم سی نما.. شما خابیدی و منم ظرفارو شستم.. این چند روز هرچی خورده بودیم ظرفارو نشسته بودیم و بدجوری تلنبار شده بود.. :) ظرفا که تموم شد, آشپزخونه رو مرتب کردم و همبرگر و ناگت هم واسه ناهار سرخیدم و...
-
پریروز و دیروز و امروز.. :)
دوشنبه 22 تیر 1394 22:51
بعد از ی هفته همدیگرو دیدیم.. :) پریشب که تا نصفه شب تو آشپزخونه بودم و سرم به غذا پختن گرم بود.. اومدم تو اتاقم دیدم شما چندین تا پیغام دادی، ج دادم و رفتم دنبال کارم.. باز اومدم گوشیمو سر زدم دیدم پیغام دادی و آخرش گفتی داره خابم میبره کی بزنگم.. منم گفتم نمیخام بخاب.. ! شما هم خابیدی .. قشنگ خوددرگیری داشتم پریشب،...